#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ دهم
در سپیده عاشورا، امام حسین(ع) با اصحاب خود نماز گزارد و سپس رو به آنان کرد و فرمود: خدا به شهید شدن شما اجازه داد؛ بر شما باد صبر و پایداری!
در ساعات نخست روز، ابن سعد سپاه مجهز ۳۰ هزار نفری خود را مهیای جنگ کرد و از این سو، حسین(ع) و یارانش را برای دفاع آماده ساخت.
ابن سعد سپاه زبون خود را آراست و پرچمها را افراشت و مهیای رزم شد. امام نیز یاران خود را که ۳۲ سوار و چهل پیاده بودند، آرایش جنــگی دارد. زهیربنقین را به سمت راست و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خیمهها ایستادند.
سپاه دشمن، امام و یاران حضرت را در محاصره داشت. امام حسین(ع) نزدیک دشمن شد و خواست که ساکت شوند ولی آنان نپذیرفتند. سپس فرمود: وای بر شما چرا خاموش نمیشوید تا گفتار مرا بشنوید من شما را به راه رشد فرا میخوانم. هر که پیرویم کند از رهیافتگان و هر که سرپیچیم کند از هلاکشدگان خواهد بود. شماها که به سخن من گوش نمیدهید و از من نافرمانی میکنید شکمهایتان از حرام آکنده شده است و بر قلبهایتان مُهر نهاد شده است....
📕 شهید کربلا
🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👆ابتدای ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید👆 بسیار شگفت زده شدم که او چگونه در ا
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👆ابتدای ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید👆
سپس بی اختیار اشکهایم فرو ریخت و دیوانهوار به کاوش در پیرامون مسجد پرداختم.
تا این که سپیدهی پگاه دمید و من همچون عاشقی که پس از وصال به هجران مبتلا شده است. سرگشته و حیران مانده بودم.
دوستم آنگاه ادامه داد...
از مرحوم آیت العظمی مرعشی، همچنین نقل شده است که: در زمان اقامتم در سامرا،شبهایی را در سرداب مقدس به سر میآوردم.
در یکی از شبهای سرد زمستانی، ناگهان صدای پایی را شنیدم، با اینکه در سرداب هم قفل بود ترسیدم، زیرا گروهی از دشمنان اهل بیت(ع)، قصد جانم را کرده بودند و تازه شمعی هم که در کنارم بود خاموش شده بود.
یکباره صدای دلربا و جان بخش را شنیدم که سلام کرد و مرا به نام خواند.
پاسخ سلام را دادم و پرسیدم: شما کی هستید؟
پاسخ شنیدم که« یکی از عموزادههای شما»
گفتم در که بسته بود، پس از کجا آمدید؟!
فرمود: خداوند بر هر کاری تواناست.
پرسیدم: اهل کجایی؟
پاسخ داد: حجاز...
پس آنگاه او از من پرسید: چرا این وقت به اینجا آمدهای؟
گفتم حاجتها و نیازهایی دارم.
فرمود: برآورده شدند!
سپس به برگزاری نماز جماعت و مطالعه فقه و تفسیر وحدیث تاکید ورزید، و مرا به صلهی رحم، رعایت حقوق استاد، مطالعه و حفظ نهج البلاغه و دعاهای صحیفه سجادیه سفارش کرد.
از ایشان خواستم که در حق من دعا کند.
آن مرد بزرگ دست به سوی آسمان بلند کرد و فرمود خداوندا به حق پیامبر اکرم و آل او ( صلوات الله علیهم اجمعین ) این سید را در خدمت به شرع موفق بدار، شیرینی مناجات را به او بچشان، وی را از شر و کید شیاطین به ویژه از حسد و حسودان در امان بدار.
و دوستی او را در دلهای مردمان استوار بدار.
همچنین آن بزرگوار به من فرمود: مقداری تربت اصل کربلا همراه دارم. پس آنگاه کمی از آن تربت خالص را همراه با یک انگشتر عقیق به من داد و از نظرم ناپدید شد.
از آن پس من همواره تربت سیدالشهدا و آن انگشتری را همراه خود دارم.
پایان🔚
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) ص ۴۱ و ۴۲ و ۴۳
🖤اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
🧐قسمت اول
سلمان فارسی گزارش میدهد که:
پیامبر خدا که از زبان پاکان بر او درود،
برای ما سخن میگفت. آن بزرگمرد فرمود:
ای مردم! به زودی از میان شما میروم، و به سوی ملکوت پر میکشم! هم از اینروی شما را به نیکی دربارهی خاندانم سفارش میکنم.
هان! از بدعت دوری گزینید که مایهی گمراهی و دوزخی شدن است. هر کدام از شما که خورشید را از دست داد. به ماه پناه برد و هر که از ماه محروم شد، به دو آفتاب روی آورد و هر آن کسی که آن دو را از دست داد، به ستارگان فروزان پناهنده شود!
یاران پرسیدند:
خورشید، ماه، دوآفتاب و ستارگان فروزان چه کسانیاند؟
پیامآور مِهر و دانایی پاسخ داد:
من به مثابهی خورشیدم و علی علیه السلام به منزلهی ماه است. پس هرگاه مرا از دست دادید، به او روی آورید، اما دو آفتاب، نوههایم، حسن و حسین هستند و ستارگان فروزان هم امامان نُه گانه از نسل حسیناند که آخرین آنان، فرزندم مهدی(عج) است. سپس پیامبر والامقاممان افزود:
آنان جانشینان مناند. پیشوایانی درستاندیش و نیکوکردارند که شمارشان به اندازهی فرزندان یعقوب علیه السلام و حواریون عیسی علیه السلام است.
در آن زمان من پرسیدم:
ای فرستاده خدا میشود نام آنان را برای ما بگویید؟
ایشان فرمودند:
آری نخستین، رهبر و سرور مسلمانان، علیبن ابی طالب علیه السلام است. سپس دو فرزند او، یعنی حسن و حسین؛ پس آنگاه زین العابدین، علیبنالحسین و پس از وی، محمدبنعلی شکافندهی دانشهای پیامبران، سپس نوبت به جعفربنمحمدِصادق میرسد؛
بعد از وی پسرش که همنام موسیبنعمران است.
سپس فرزندش علی که در سرزمین خراسان به شهادت میرسد. پس آنگاه پسرش محمد و بعد از او فرزندش علی، سپس حسن و در پایان حجت خدا که در دوران غیبت، منتظر قیام میماند. اینان افراد خاندان من هستند. که از خون و گوشت مناند.
دانش آنان، دانش من است و فرمانشان، فرمان من! پس هرکه با آزردن آنان، سبب آزار من شود، خداوند او را از شفاعتم بهرهمند نمیسازد!
🔰منتظر قسمت بعدی باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه۴۵ و ۴۶ و ۴۷
🖤اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 🧐قسمت اول سلمان فارسی گزارش میدهد که: پیامبر خدا که از زبان پاکان بر او درود،
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)، قسمت دوم
مرد روستایی هراسان و غمگین به حضور شیخ مفید رسید و پرسید:
همسرِ باردارم از دنیا رفته است! آیا باید او را با همان کودکی که در شکم دارد، دفن کنیم؟
یا اینکه با جراحی کودک را از شکمش بیرون بیاوریم و سپس او را به خاک بسپاریم؟
شیخ مفید، دانشمند معروف شیعی، پاسخ داد:
او را با همان کودکی که در شکم دارد، دفن کنید!
مرد روستایی در راه بازگشت بود که یکباره، سواری شتابان از پشت سرش خود را به او رساند و پیام داد که:
ای مرد! شیخ گفت: «کودک را از شکم آن زن خارج کنید و سپس وی را به خاک بسپارید.»
آن مرد، بر اساس همین فرمان عمل کرد.
مدتی بعد هنگامی که این ماجرا به گوش شیخ مفید رسید، آن دانشمند بزرگ، سری تکان داد و گفت:
من که کسی را نفرستادهام! حتماً مولایم امام زمان که درود همگان بر آن پیشوای مهربان باد، آن پیام را فرستادهاند و خواستهاند که اشتباه مرا درست کنند.
اکنون که من در بیان احکام دچار خطا میشوم، بهتر است که از این پس دیگر فتوا ندهم!
به همین سبب، شیخ مفید درِ خانه خویش را بست و تنها نشست.
در همین هنگام دست خطی از سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام برای وی نوشته و فرستاده شد. در این توقیع، سخنی بدین مضمون خطاب به شیخ مفید آمده بود:
«ای شیخ، تو فتوا بده، ما آن را اصلاح و استوار میکنیم!»
با خواندن نامه امام مهدی علیه السلام شیخ مفید بار دیگر بر مسند فتوا نشست و کار خویش را پی گرفت.
🔰جمعهها، منتظر قسمتهای بعدی باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۴۸ و ۴۹
🖤اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)، قسمت دوم مرد روستایی هراسان و غمگین به حضور شیخ
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)، قسمت سوم
شیخ صدوق میگوید:
در سالی که گروهی از قرمطیان شورش کردند حج گزاران را میکشتند.
پدرم نامهای به حسین بن روح سومین نماینده ویژهی امام مهدی علیه السلام نوشت و برای رفتن به مکه از حضرت اجازه خواست. پاسخ امام زمان علیه السلام این بود که امسال نرو.
پدرم باز پرسید: آخر نذر واجب دارم، آیا رواست که به حج نروم؟
بار دیگر این پاسخ از سوی امام علیه السلام و توسط نماینده ایشان به دست پدرم رسید، اگر از رفتن ناگزیری پس با آخرین کاروان رهسپار شو.
پدرم بر اساس این رهنمود. با آخرین کاروان راهی مکه شد. و چون بازگشت. به ما گفت:
آگاهی یافتم همهی کسانی که با کاروانهای پیشین حج رفتهاند، به دست شورشیان کشته شدهاند.
اینجا بود که ما به حکمت فرمان امام زمان علیه السلام پی بردیم!
🔰جمعهها، منتظر قسمتهای بعدی باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۴۹ و ۵۰
🖤اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)، قسمت سوم شیخ صدوق میگوید: در سالی که گروهی از
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
آن شب نیز مثل همیشه، در بستر خویش خوابیده بود که شنید کسی میگوید:
علی پسر مهزیار، امسال هم بیا، امسال هم به مکه بیا! بیا که او را خواهید دید.
علیبن مهزیار از خواب پرید. از شدت خوشحالی تا صبح خوابش نبرد، و تا سپیده دم به عبادت و نماز پرداخت.
سپس به دنبال تنی چند از یارانش رفت و همراه آنها به سوی مکه راه افتاد، او تا آن هنگام ۲۰ بار به زیارت کعبه شتافته و در جستجوی گمشدهاش برآمده بود.
پسر مهزیار پیوسته از خدا میخواست که وی را به آرزوی دیرینهاش برساند. یک شب همانطور که دور کعبه طواف میکرد و با خداوند به راز و نیاز میپرداخت، جوانی خوش سیما، نورانی و خوشبو، به او نزدیک شد و از وی پرسید:
_اهل کدام شهری؟
_اهواز
_ببینم تو ابن خصیب را میشناسی؟
_آری، خداوند او را بیامرزد...
مرد جوان آهی کشید و گفت:
خدایش بیامرزد، او از دوستداران و شیعیان امام مهدی علیه السلام بود. روزها روزه میگرفت. شبها را به عبادت میگذرانید
و قرآن را بسیار نیکو تلاوت میکرد.
سپس افزود،
_بگو ببینم که آیا علیبن مهزیار را هم میشناسی؟
_علیبن مهزیار؟ بله، علیبن مهزیار خود من هستم آقا...
جوان با شادمانی گفت:
_علیبن مهزیار، توهستی؟ خوشا به حالت ای مرد، آقا مرا فرستادهاند، تا تو را به برآورده شدن آرزویت مژده دهم.
_یعنی من...من لیاقت دیدار امام زمانم را پیدا خواهم کرد؟!
_کجا؟ کی؟ پس مرا زودتر نزد ایشان ببر...
_آرامباش علیبن مهزیار! اکنون به خانهات بازگرد و در فلان ساعت در فلان جا منتظر من باش...
پسر مهزیار بی درنگ راهی خانه شد و در حالی که سر از پا نمیشناخت، به جمع و جور کردن وسایل خود پرداخت.
اودر زمان تعیین شده، به مکانی که قرار دیدار با آن جوان را داشت، رفت و بی صبرانه به انتظار ایستاد. اندکی بعد علیبن مهزیار با آن مرد به راه افتاد، آنها از منا وعرفات گذشتند و به پایین عقبهٔ طائف رسیدند. در آنجا نماز شب به جای آوردند، و تا سپیده دم به عبادت و نیایش پرداختند. آنگاه نماز صبح را خواندند و به راه خویش ادامه دادند.
بر فراز عقبهٔ طائف، در محلی بسیار خوش آب و هوا، مرد جوان رو به علیبن مهزیار کرد و گفت:
_هماینک با دقت به سویی که اشاره میکنم بنگر!
علیبن مهزیار قلبش به شدت میتپید، و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
مشتاقانه به همان سویی که جوان اشاره میکرد چشم دوخت.
نغمه مرغکان خوش آواز و عطر دل انگیز گلهای بهاری، همه جا را پر کرده بود.
مرد جوان پرسید:
_بگوببینم در آنجا چه میبینی؟
_یک خیمه سیاه که نور وروشنایی خیره کنندهای گرداگرد آن را در بر گرفته است.
_همان است، آن خیمه آقای ماست.
پسر مهزیار هیجان زده فریاد کشید.
_پس چرا زودتر مرا نزد ایشان نمیبری؟!
_شکیبا باش پسر مهزیار. شتاب نکن!
_به زودی توفیق دیدار یار و مولا را به دست خواهی آورد.
اکنون مهار شترت را رها کن و با من بیا...
بسیار خوب، اکنون همینجا بایست تا من بروم و برایت اجازهی ورود و دیدار بگیرم.
لحظهها به کندی میگذشت و علیبن مهزیار روی پای خودش بند نبود! چند بار گمان کرد که خواب میبیند. اما نه او بیدار بود و همای کامیابی گرد سرش میچرخید تا بر شانهاش بنشیند.
ناگهان صدای مرد جوان، آتش شوق پسر مهزیار را شعله ور تر کرد.
_داخل شو.
علیبن مهزیار بی تابانه و شتابناک گامپیش نهاد، به داخل خیمه رفت و سلام کرد. مولا بر نمد یا تکه پوستی سرخ رنگ نشسته، و بر بالش پوستین تکیه داده بودند.
پسر مهزیار نوری خیره کننده را در سیمای امام زمان علیه السلام دید.
آن بزرگوار با وی به مهربانی رفتار کرد و جویای حال شیعیان شد. پسر مهزیار آهی از نهاد خویش بر آورد و گفت:
«آقا شیعیان از ستمهای عباسیان، بسیار در رنجند و روزگار را به سختی میگذرانند.»
_نگران نباش ای علیبن مهزیار! بی گمان روزی فرا خواهد رسید که شما بر دشمنان تسلط مییابید و آنان به دست شما خوار و ذلیل میشوند.
سپس حضرت صاحب الزمان علیه السلام افزودند:
پدرم میفرمود: «خداوند هرگز زمین را از حجت و امام و راهنمایی که مردم از وی پیروی کنند خالی نمیگذارد.»
علیبن مهزیار که به آرزوی دیرینه خویش رسیده بود، سر از پا نمیشناخت و از شادی در پوست خود نمیگنجید.
پسر مهزیار چند روز مهمان مولایش بود و از رهنمودهای ارزنده و والای آن بزرگوار بهرهها برد.
او پرسش هایی را که داشت، با آخرین پیشوا در میان گذاشت و پاسخهای آنها را دریافت کرد. او در این مدت از پرتو نور جمال و کمال مهدوی برخوردار شد.
پسر مهزیار در حالی که امام زمان علیه السلام
برایش دعا میکردند، همچون ماهی بی قراری که از آب بیرون میافتد از خیمه امام زمان علیه السلام خارج شد!
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۵۳ الی ۵۹
🖤اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👨👩👧👦در آرزوی فرزند...
ابومنصوربن عبدالرازق به حاکم طوس معروف به بیوردی، گفت: «آیا فرزند داری؟»
بیوردی گفت: «نه».
گفت: چرا به حرم حضرت رضا علیه السلام نمیروی و آنجا از خدا نمیخواهی که به تو فرزندی عنایت کند؟ من در این مکان مقدس چیزهای بسیار از خدای تعالی خواسته و به آنها رسیدهام....
بیوردی گوید: « پس از این ماجرا به حرم حضرت رضا علیهالسلام رفتم و در کنار قبر شریف، از خداوند فرزند خواستم. چیزی نگذشت که خدای تعالی فرزند پسری به من روزی کرد. بعداً نزد ابومنصوربنعبدالرزاق رفتم و گفتم که خداوند در حرم حضرت رضا علیهالسلام دعایم را مستجاب کرد. وی خوشحال شد و به خاطر این قضیه هدایایی به من بخشید و مرا احترام و تکریم کرد.
📗کتاب چشمه معارف رضوی
❣اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
1⃣قسمت اول
نامم علی است، اما به «حاجی علی بغدادی» معروفم. آن سال هشتاد تومن از سهم امام بر ذمه داشتم. برای پرداخت این بدهی به نجف اشرف رفتم. شصت تومان آن را پرداختم و تصمیم گرفتم بقیهی آن را به هنگام بازگشت، بدهم. آنگاه به کاظمین سفر کردم، زمانی که از آنجا برمیگشتم تقریبا یک سوم راه را پیموده بودم که سید بزرگواری را دیدم. او از سوی بغداد میآمد. همین که نزدیک من رسید، سلامکرد با هم دست دادیم. مرا در آغوش گرفت همدیگر را بوسیدیم، آن مرد احوال پرسی گرم و گیرایی کرد.
سید خال سیاهی بر چهره داشت او نگاهی به من انداخت و گفت:
_حاج علی! خیر است، به کجا میروی؟
پاسخ دادم:
_از زیارت کاظمین میآیم و آهنگ بغداد را دارم.
آن مرد بزرگ و باوقار گفت:
_اکنون شب جمعه است. برگرد تا شهادت بدهم که از دوستان جدّم امیر مؤمنان و از موالیان مایی! و شیخ هم شهادت بدهد؛ زیرا خداوند فرمان داده است که دو شاهد بگیرید.
بسیار شگفت زده شدم! چون دیدم به آنچه در ذهن دارم اشاره میکند! آخر قصد داشتم از جناب شیخ محمدحسین مجتهد کاظمینی خواهش کنم نوشتهای به من بدهد مبنی بر اینکه از دوستداران و پیروان اهل بیتم تا آن گواهینامه را در کفن خویش بگذارم.
باری، آن سید به من گفت:
_برگرد و جدّم را زیارت کن!
به راه افتادم و او دست چپم را در دست راست
خود گرفته بود. در سمت راست جاده، نهر آبی را دیدم که صاف و زلال بود. درختهای لیمو، نارنج، انار و تاکهای انگور سر راه ما، پر از میوه بودند.
در حالی که آن زمان، هنگام میوه دادن آن درختان نبود!
با شگفتی گفتم:
_این نهر آب و این درختان میوه!
فرمود:
_اینها مال آنهایی است که جدّ ما را زیارت کنند.
گفتم:
پرسش دیگری هم دارم.
گفت:
_بپرس!
گفتم:
_روزی از مرحوم شیخ عبدالرازق مدرس، شنیدم که اگر کسی در طول عمر خویش، روزها روزه بدارد، شبها را به عبادت سپری کند، چهل عمره به جای آورد و در میان صفا ومروه بمیرد؛
اما از موالیان و دوستداران امیر مؤمنان علی علیهالسلام نباشد، هیچ بهرهای نخواهد برد! درست است؟!
پاسخ داد:
_سوگند به خدا که چنین است.
باز پرسیدم: آقای من! آیا درست است که هرکس امام حسین علیهالسلام را در شب جمعه زیارت کند در امان است؟
اشک از دیدگانش جاری شد و فرمود:
_آری، آری!
بار دیگر گفتم:
_میگویند هرگاه کسی از غذای حضرت رضا علیهالسلام خورده باشد و گوشت و پوست وی از آن غذا روییده و رشد کرده باشد، امام علیهالسلام در قبر به هنگام ورود نکیر و منکر به یاریاش میشتابند، آیا چنین است؟
باز هم تایید کرد وگفت:
_به خدا قسم، جدّ من ضامن من است.
پرسیدم:
به زیارت امام هشتم علیهالسلام رفتم، آیا این زیارت پذیرفته شده است؟!
گفت:
_به خواست خداوند، پذیرفته شده است.
در این زمان، به بخشی از جاده رسیدیم که زمین آن مال گروهی از سادات یتیم بود و حکومت وقت، آن را به زور از آنان گرفته و جادهسازی کرده بود. به همین سبب، بسیاری از پرهیزگاران از راه رفتن در آن بخش از جاده خودداری میکردند. چون دیدم سید همراه من از روی آن زمین عبور میکند گفتم:
_آقا! اینجا مال گروهی از سادات یتیم است و تصرف در آن جایز نیست!
نگاهی به من انداخت و گفت:
_چون این مکان متعلق به جدّم امیر مؤمنان و ذریه وفرزندان اوست، تصرف در آن برای دوست داران ما رواست.
🔰جمعهها، منتظر قسمتهای بعدی باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۶۱ الی ۶۵
❣اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصههای زندگانی امام زمان(عج) 1⃣قسمت اول نامم علی است، اما به «حاجی علی بغدا
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
2⃣قسمت دوم
کمی دیگر راه پیمودیم که ناگاه خودم را در صحن مـقــدس و در کنار کفشداری دیدم! در حالی که پیش از آن، هیچ کوچه و بازاری به چشمم نخورده بود.
داخل ایوان شدیم، از سمت شرقی، از سوی پایین پا. ایشان در رواق مطهر، درنگ نکرد واذن دخول هم نخواند!
داخل شد و دم در حرم ایستاد. سپس خطاب به من گفت:
«زیارت بخوان! » گفتم: من نمیتوانم بخوانم،
گفت:
«میخواهی برایت بخوانم؟» گفتم: آری.
صدایش بسیار گرم وگیرا و دلنشین بود:
«أأدخل یا اللّه...السلام علیک یا رسول الله السلامعلیک یا امیرالمومنین...»
به همین گونه به دیگر امامان سلام دادیم تا اینکه شنیدم: «السلام علیک یا ابا محمد الحسن العسکری»
_آیا امام زمان خودت را می شناسی؟
گفتم:
_آری، آقا. ایشان را میشناسم.
گفت:
_پس به امام زمان خویش هم درود بفرست.
گفتم:
_السلام علیک یا حجة الله، یا صاحب الزمان.
دیدم لبخندی زیبا و نمکین بر لبانش نقش بست و پاسخ داد:
_علیک السلام و رحمت الله و برکاته!
آنگاه داخل حرم شدیم، ضریح مبارک را بوسه زدیم.
فرمود: «زیارت بخوان» گفتم: خواندن نمیدانم! فرمود: «میگویی کدام زیارت را بخوانم؟» پاسخ دادم: هر کدام که بهتر است.
فرمود: «زیارت امین الله» سپس همین زیارت را از آغاز تا فرجام خواند. در این هنگام چراغهای حرم را روشن کردند. شمعها هم روشن بودند، اما من نور ویژهای همچون نور خورشید درخشان را میدیدم! نوری که همهی چراغها وشمعهای حرم در برابر آن همانند نور شمعی در برابر آفتاب بود! با این همه، من همچنان غافل بودم، به گونهای که این نشانهها را نمیفهمیدم.
باری، پس از زیارت پایین پا، در سمت بالاسر و درِ شرقی ایستاد و زیارت وارث خواند. مغرب که شد و مؤذنها بانگ برداشتند. به من فرمود:
«نماز بخوان! به جماعت بپیوند»
آنگاه به مسجد پشت حرم رفتیم. در آنجا نماز جماعت برپا بود. در سمت راست امام جماعت و در کنار وی به نماز ایستاد. اما نمازش را فرادا خواند. من نیز به صف اوّل پیوستم.
اما همینکه نمازم را تمام کردم، هیچ اثری از وی نیافتم! از مسجد بیرون آمدم در حرم به جستوجو پرداختم، همه جا را کاویدم، اما دیگر او را ندیدم! مرا بگو که تازه میخواستم، شب او را مهمان کنم.
یکباره مثل کسی که از خواب پریده باشد، نشانهها و اشارههای او را به یاد آوردم و با خودم گفتم:
_راستی او که بود؟! من که وی را پیشتر ندیده بودم؛ اما او مرا به نام خواند و چندین نشانه، نشانم داد! افسوس که دامنش را به آسانی رها کردم! افسوس!
🔰جمعهها، منتظر روایتهایی از زندگی امام زمان (عج) باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۶۵ الی ۶۹
❣اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
عبد اللَّه بن ابان زيّات گوید: به امام رضا عليه السلام گفتم: در پیشگاه خداوند براى من و خانوادهام دعا کنید. فرمود: «مگر نمىكنم؟! به خداسوگند كه اعمال شما در هر روز و شب، به من عرضه مىشود». عبد اللَّه مىگويد: اين مطلب در نظرم سنگین آمد(اما چیزی نگفتم امام علیه السلام متوجه من شد) فرمود: «مگر كتاب خدا را نمىخوانى كه مىفرمايد: «بگو: [هر كارى كه مىخواهيد] بكنيد، كه به زودى خدا و فرستاده او و مؤمنان، كردار شما رامىبينند...»
أَبَانٍ الزَّیَّاتِ وَ کَانَ یُکَنَّی عَبْدَ الرِّضَا قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام ادْعُ اللَّهَ لِی وَ لِأَهْلِ بَیْتِی قَالَ أَ وَ لَسْتُ أَفْعَلُ وَ اللَّهِ إِنَّ أَعْمَالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِکَ فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللَّهِ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ.
📘منبع: بحارالانوار، ج۲۳، ص۳۴۶
❣اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
به امام باقر علیه السلام گفتم:
_ ای مولا و ای فرزند فرستادهی خدا، مگر همهی شما امامان قیام کنندگان به حق نیستید؟
حضرت با لحنی سرشار از اطمینان فرمود:
_ چرا، ای ابوحمزه ثمالی! همهی ما اینگونهایم.
پرسیدم:
_ پس چرا تنها امام زمان (عج) قائم نامیده شده است؟
امام پنجم که بر او باد درود همهی مردم، پاسخ داد:
_ زیرا هنگامی که جدم، حسینبن علی علیه السلام شهید شد، فرشتههای آسمان به شدت گریستند و با ناله و اندوه به پروردگار گفتند: «خداوندگارا! آیا آنان را که برگزیدهترین آفریدهات را کشتند، به حال خود رها میکنی؟»
خداوند بلند مرتبه به آنان پیام داد که «آرام باشید! به عزت وجلالم سوگند که از آنان انتقام خواهم گرفت، هرچند پس از گذشت زمان و روزگار درازی باشد»
سپس پرده و حجاب را از دیدگانشان برداشت و فرزندان حسین علیه السلام را که وارثان مقام امامت بودند، به آنان نشان داد فرشتگان از نگریستن به این صحنه خرسند شدند و دیدند که یکی از امامان به نماز ایستاده است.
سپس خداوند به فرشتهها فرمود: «این پیشوای قائم، از آنان انتقام خواهد گرفت»
🔰جمعهها، منتظر روایتهایی از زندگی امام زمان (عج) باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۷۴ و ۷۵
❣اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصههای زندگانی امام زمان(عج) به امام باقر علیه السلام گفتم: _ ای مولا و ای فر
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👌قصههای زندگانی امام زمان(عج)
محمدبن یوسف برایم نقل کرد که:
یکبار زخمی چرکین در بدنم پدیدار شد، برای درمان آن نزد پزشکان رفتم و هزینهی زیادی هم پرداختم.
اما بهبودی نیافتم. آنگاه نامهای به پیشگاه مبارک امام زمان (عج) نگاشتم و از ایشان درخواست دعا کردم.
امام مهدی که درود همگان بر ایشان باد، پاسخی برایم فرستادند که در آن نوشته بودند:
«خداوند به تو تندرستی عطا فرماید و در دنیا و آخرت تو را با ما قرین وهمراه قرار دهد.»
هنوز بیش از یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که زخم من کاملا بهبود یافت.
در همین زمان محل آن زخم را به یکی از دوستانم که پزشک بود، نشان دادم. او با صراحت اظهار داشت که ما، به راستی برای چنین زخمی هیچ دارویی نمیشناسیم، بنابراین باید بگویم که بهبود یافتن آن تنها از سوی پروردگار مهربان بوده است.
🔰جمعهها، منتظر روایتهایی از زندگی امام زمان (عج) باشید...
📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۷۵ و ۷۶
❣اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir