eitaa logo
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
61.7هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.7هزار ویدیو
757 فایل
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) ارتباط با ادمین ◀️ @razaviadmin کانال حرم در سایر سکوها: 🔽 https://haram8.ir/razavi/ سایت رسمی حرم مطهر رضوی: https://haram.razavi.ir/ پخش زنده 24ساعته حرم مطهر رضوی: https://haram.razavi.ir/live
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) محمدبن یوسف برایم نقل کرد که: یک‌بار زخمی چرکین
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رو به من کرد و فرمود: _ ای زراره! مهدی کسی است که گروهی درباره‌ی به دنیا آمدنش تردید روا می‌دارند، برخی خواهند گفت که پدرش از دنیا رفته و جانشینی برای خود به جا نگذاشته است و گروهی بر این باور خواهند بود که او به هنگام درگذشت پدرش در شکم مادر خود بوده است و افرادی نیز خواهند گفت مهدی دو سال پیش از رحلت پدر خویش به دنیا آمده است. باید دانست که منظور خداوند حکیم از فرمان دادن به غایب شدن حضرت مهدی پس از ولادتش، این است که بدین گونه، شیعیان را بیازماید و پیروان راستین، ثابت قدم، خالص، برجسته و ممتاز او باز شناخته شوند. آنگاه من از امام ششم پرسیدم: _ اگر من تا آن روزگار بودم، بهتر است چه کاری انجام دهم؟ امام صادق علیه السلام پاسخ داد: _ این دعا را بخوان «اللهم عرفنی نفسک فانک إن لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک...» (بار خدایا! خودت را به من بشناسان که اگر خویشتن‌ را به من نشناسانی، نمی‌توانم پیام‌آورت را بازشناسم. پروردگارا! پیامبرت را به من بشناسان که اگر او را به من نشناسانی، توانایی شناخت حجت تو را نخواهم داشت. کردگارا! حجت خود را به من بشناسان. زیرا اگر حجت خویش را به من نشناسانی، دین خود را از دست خواهم داد و‌گمراه خواهم شد.» 🔰جمعه‌ها، منتظر روایت‌هایی از زندگی امام زمان (عج) باشید... 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه۷۶و ۷۷ و ۷۸ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 👌بهترین مخلوقات امام رضا علیه السلام فرمودند: ای اباصلت، آنگاه که خداوند آدم را گرامی داشت و فرشتگان را به سجده بر او واداشت و وارد بهشتش کرد، وی با خود گفت که: آیا خداوند بشری برتر و بهتر از من آفریده است؟! خداوند دانست که آدم پیش خود چه می اندیشد، پس او را صدا کرد و فرمود: ای آدم سرت را بالا بگیر و به پایه عرش بنگر. آدم سربلند کرد و دید بر آن نوشته شده است: معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد(ص) رسول خداست و علی بن ابی طالب(ع) امیرمؤمنان است و همسرش فاطمه(س) سرور زنان جهان است و حسن و حسین (ع) سرآمد جوانان بهشتی اند. آدم گفت پروردگارا! این ها کیست‌اند؟ خدای عزوجل فرمود: این ها از نسل توأند. از تو و از همه مردمان بهترند و اگر این چند تن نبودند، تو را نمی آفریدم و بهشت و آتش و آسمان و زمین را خلق نمی کردم 📚 چشمه معارف رضوی (گزیده عیون اخبار الرضا) ص 100 ❣️اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 😥هر کس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است.... عبدالسلام بن صالح هروی می گوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: نظرتان درباره حدیثی از امام صادق (ع) که فرمودند: "وقتی قائم (عج) قیام کند، فرزندان قاتلان حسین (ع) را به جرم پدرانشان خواهد کشت" چیست؟ امام (ع) فرمودند: چنین است که می گویند. پرسیدم: در این صورت معنای آیه «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ» (هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد) چه خواهد بود؟ فرمودند: خداوند در تمام گفته هایش صادق است؛ اما فرزندان قاتلان حسین (ع) به اعمال پدرانشان خشنودند و به آن می بالند و هر کس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است. اگر کسی در مشرق عالم کشته شود و دیگری در مغرب عالم به این قتل رضایت دهد، وی نزد خداوند شریک قاتل است. قائم (عج) پس از قیام، آن فرزندان را که به جنایت پدرانشان خوشنودند، خواهد کشت. 📚 چشمه حکمت رضوی (گزیده عیون اخبار الرضا) ص 240 ❣️اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 🔹🔸🔹کرامتی از زبان دشمن اهل بیت علیه السلام ابونصر احمدبن‌حسین ضبّی که من ناصبی‌تر از او ندیده بودم و از شدت دشمنی‌اش با اهل بیت علیه السلام در صلوات بر جمله‌ی «اللهم صل علی محمد» بسنده می‌کرد و «آل محمد» را نمی‌گفت، برای ما روایت کرد که شنیدم ابوبکر حمامی فراء از اهل حدیث بود، در «سکة  ‌الحرب» می‌گفت: «شخصی نزد من چیزی به امانت گذاشته بود. من آن را در خاک پنهان کردم و بعد‌ها مکان آن را از یاد بردم. مانده بودم که چه کنم. مدتی از این قضیه که گذشت تا اینکه یک روز صاحب امانت نزد من آمد و مالش را خواست. اصل مطلب را برایش گفتم؛  اما او نپذیرفت و مرا به دروغ‌گویی متهم کرد. غمگین و سرگشته از خانه بیرون رفتم. دیدم جماعتی قصد رفتن به مشهد الرضا دارند. با آن‌ها همراه شدم و در حرم امام، زیارتی کردم و از خدا خواستم که جای امانت را به من بنمایاند. همان جا شبی در خواب دیدم که گویا کسی نزد من آمد و گفت: امانت را در فلان مکان دفن کرده‌اید، پس بازگشتم و نزد صاحب امانت رفتم و او را به جایی که در خواب به من گفته بودند، راه نمودم؛ در حالی که خود باور درستی به آن خواب نداشتم؛ اما او رفت و همان مکان را حفر کرد و مال خویش را با همان مهری که بر آن نهاده بود یافت. از آن پس، بارها این ماجرا را برای مردم باز می‌گفت و آنان را به زیارت مضجع شریف امام‌رضا علیه‌السلام که بر او سلام و تحیت باد، تشویق و تحریض می‌کرد. 📚  چشمه حکمت رضوی ❣️اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 🔹🔸🔹بگو لا اله الّا الله ابونصر مؤذن نیشابوری: به بیماری سختی دچار شده بودم که بر اثر آن، زبانم سنگینی می‌کرد و قدرت سخن گفتن نداشتم. به ذهنم آمد به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شوم و در کنار قبر ایشان، خداوند را بخوانم و حضرت را برای بهبودی بیماری و باز شدن زبانم شفیع و واسطه قرار دهم. بر الاغ سوار شدم و آهنگ مشهد کردم. به زیارت رفتم و بالای سر امام علیه السلام دو رکعت نماز خواندم و سر به سجده گذاشتم و باحال دعا و گریه و تضرع، صاحب قبر شریف را در درگاه خداوند واسطه قرار دادم که مرا از بیماری نجات بخشد و گره از زبانم بگشاید. در همان حال، خواب مرا در ربود و در رؤیا دیدم که گویا قبر از هم شکافته شد و مردی میانسال و سخت گندمگون بیرون آمد و به من نزدیک شد و گفت: «ای ابونصر، بگو لا اله الا الله.» با اشاره به او فهماندم که با این زبان گرفته چگونه «لا اله الا الله» بگویم! ناگاه بر سرم فریاد کشید و گفت: آیا قدرت خدا را انکار می کنی بگو «لا اله الا الله!» پس به یک‌باره زبانم باز شد و «لا اله الا الله» گفتم. از مشهد تا خانه‌ام را با پای پیاده بازگشتم و در راه یک‌سره «لا اله الا الله» می‌گفتم. آری، زبانم باز شده بود و پس از آن هیچ‌گاه بسته نشد. 📚  چشمه حکمت رضوی ❣️اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رو به من کرد و ف
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) عبدالله پسر فضل هاشمی گفت: از امام ششم شیعیان که شایسته‌ترین درودها بر ایشان باد، شنیدم که فرمود: _ صاحب این امر به ناچار مدتی پنهان خواهد شد، به گونه‌ای که همه‌ی افراد دو دل، باز شناخته و رسوا شوند. _ پرسیدم: چرا؟ _فرمود: ما مجاز به کشف علت آن نیستیم... _گفتم: آخر می‌خواهم بدانم حکمت این غیبت چیست؟ امام صادق علیه السلام افزود: همان حکمتی که درباره‌ی پیشوایان و رهبران الهی پیش از وی بوده است. حکمت غیبت امام قائم تا پس از ظهورش، کشف و آشکار نمی‌شود. همچنان که حکمت کارهای حضرت خضر نبی در زمینه‌ی سوراخ کردن کشتی، کشتن آن پسر بچه و باز‌سازی آن دیوار در پایان دیدار حضرت موسی با وی و به هنگام جدا شدن آن دو از یکدیگر، روشن شد. پس آنگاه امام ششم علیه السلام ادامه داد: ای پسر فضل! این مسأله (پنهان شدن امام زمان (عج)) کاری خدایی، سرّی از اسرار الهی و یکی از نمونه‌های غیب دانی است که علم آن تنها در اختیار خداوندگار ماست و ما چون می‌دانیم و یقین داریم که خداوند حکیم است، پس بر این باوریم که همه‌ی کارهای او از روی حکمت است، هرچند که آن حکمت‌ها، علت‌ها و نشانه‌ها از ما پوشیده و‌ پنهان باشد. 🔰جمعه‌ها، منتظر روایت‌هایی از زندگی امام زمان (عج) باشید... 📕برگی از کتاب امام زمان (عج) صفحه ۷۸ و ۷۹ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) عبدالله پسر فضل هاشمی گفت: از امام ششم شیعیان که
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ❤️ستیغ عشق و رهایی در زمان‌های گذشته در شهر حله، مردی زندگی می‌کرد که نامش «اسماعیل هرقلی» بود. در روزگار جوانی زخم بزرگی در ران چپ اسماعیل پدیدار شد. زخم بسیار عمیق و‌ دردناک بود و چرک و‌ خون زیادی از آن بیرون می‌آمد. این مشکل اسماعیل را از تاب و‌ توان انداخته و از پا در آورده بود. سرانجام اسماعیل هرقلی بر آن شد که به دیدار دانشمند بزرگ زمان خود برود که «سیدبن‌طاووس» نام داشت و از علمای گرانقدر شیعه بود و با او در این زمینه مشورت کند. برای همین راهیِ خانه‌ی سیدبن‌طاووس شد. همین‌ که سید احوال او را پرسید، پاسخ شنید که: _این زخم عجیب، بسیار ناراحتم کرده‌ است و مرا به ستوه آورده! دارم از بین می‌روم! نمی‌دانم چه کار کنم؟! سید که با دیدن حال و روز و شنیدن درد و رنج اسماعیل، به شدت ناراحت شده بود اسماعیل را راهنمایی کرد که نزد پزشکان و جراحان معروف شهر حله برود. آنان هم وقتی زخم پای وی را دیدند، باهم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند چون آن زخم، درست روی یکی از رگهای بزرگ پا قرار دارد، اگر بخواهند پای اسماعیل را جراحی کنند، ممکن است آن رگ قطع شده و‌ منجر به مرگ وی شود. آنها اعلام کردند که نمی‌توانند دست به چنین کار خطرناکی بزنند. سیدبن‌طاووس که دید از پزشکان شهر حله کاری ساخته نیست و از سویی اسماعیل سخت در فشار است و از شدت درد به خود می‌پیچد، او را دلداری داد و گفت: _نگران نباش! باهم به بغداد می‌رویم. آن شهر پزشکان و جراحان برجسته و توانمندی دارد. به امید خدا، آنها می‌توانند راه حلی پیدا کرده و دردت را علاج کنند! همین حالا برو کارهایت را انجام بده و‌ مقدمات سفر را آماده کن تا فردا به یاری خدا راه بیافتیم. اسماعیل همراه سیدبن‌طاووس به شهر بغداد سفر کرد. در آنجا هم شورای پزشکی برای تشخیص و‌ معالجه‌ی بیماری وی تشکیل شد. آنان تلاش زیادی کردند شاید بتوانند زخم عمیق و دردناک اسماعیل را از میان ببرند. ولی متاسفانه آنها هم‌ به جایی نرسیدند و تنها همان نتیجه‌ای را که جراحان حله گفته بودند تکرار کردند! اسماعیل که بی‌صبرانه به بهبودی خویش می‌اندیشید، هنگامی که فهمید کاری از پزشکان ساخته نیست بسیار ناامید و اندوهگین شد! او فکر می‌کرد که از این پس باید پیش همسر و فرزندانش، شرمگین باشد، چون آن درد عجیب و بیماری شگفت انگیز توان انجام هر کاری را از وی گرفته بود. سیدبن‌طاووس، اما با دلی پر امید و با لحنی اطمینان بخش به اسماعیل هرقلی گفت: _فرزندم! ناراحت نباش و ناامید نشو. مسلمان راستین هرگز از درگاه خدای خویش ناامید نمی‌شود. هر گرهی به اراده‌ی خدای یگانه گشوده می‌شود. اوست که در سختی‌ها به درماندگان مدد می‌رساند و اوست که همه‌ی دردهای بی درمان را مداوا می‌کند. پروردگار یکتا بر انجام هر کاری تواناست. همچنین کردگار مهربان ما، رهبران گران‌قدری را برایمان فرستاده است که آنان نیز هرگاه چیزی از او بخواهند و دعا کنند خداوند خواسته‌هایشان را برآورده می‌سازد. تو نیز، هم‌اکنون به درگاه خداوند روی بیاور و درمان خویش را از او بخواه. اسماعیل با شنیدن این سخنان، ناگهان تکانی خورد و گفت: _استاد! پس من به سامرا می‌روم! به زیارت دو امام بزرگوارمان، حضرت علی النقی(ع) و حضرت حسن عسکری(ع)، که درود همگان نثار پیشگاه آن دو ستاره‌ی فروزان باد. آری به آنجا می‌روم تا از وجود امامان معصوممان استمداد بطلبم و با توسل به آن برگزیدگان خدا، اگر لایق باشم، سلامت خویش را باز یابم. اسماعیل پس از وداع با سیدبن‌طاووس راهیِ سامرا شد. او شب را در حرم دو امام گرانقدر شیعیان به صبح رسانید. سپیده که دمید، خود را به کنار دجله رسانید تا غسل زیارت کند و بار دیگر به زیارت امامان خویش بشتابد و خواسته‌های خود را بیان کند. در همین هنگام اسماعیل دید که چهار سوار از دور می‌آیند. با خودش گفت: «حتما اینان از بزرگان عرب هستند. آنگاه خویش را به کناری کشید تا آنها به آسانی از آنجا بگذرند.» سوارها نزدیک‌تر که شدند، اسماعیل دید آنها، چند جوان و یک پیرمرد هستند که شمشیری بر کمر و نیزه‌ای در دست دارند و عظمت و نور و بزرگی در سیمایشان موج می‌زند. سوارها باز هم‌ به اسماعیل نزدیک شدند..... 🔰ادامه این ماجرا جمعه آینده ... 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۸۱،۸۲،۸۳،۸۴،۸۵ 🖤اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 آقا جان مرا در دعاهای‌تان فراموش نکنید. _خیال می‌کنی فراموشت می‌کنم؟ _نه _از کجا می‌دانی؟ _چون شما همیشه شیعیانتان را دعا می‌کنید. من هم یکی از آنها هستم. _غیر از این چیز دیگری هم هست. _هر وقت خواستی ببینی چقدر یاد تو هستم ببین تو چقدر یاد منی و من در نظرت چطورم؟ 📚کتاب بهشت دیدار 📚 اصول کافی جلد ۴ صفحه ۴۶۹ ❣️اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ❤️ستیغ عشق و رهایی در زمان‌های گذشته در شهر حله
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ✅ابتدای این ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید....👆👆 آن پیرمرد نیزه‌اش را بر زمین گذاشت و دو جوان در سمت چپش ایستادند. آنان به اسماعیل سلام کردند و‌ او پاسخشان را داد. جوان دیگر که بسیار با‌ هیبت و پر جذبه بود، پرسید: _آیا فردا به شهر خویش باز خواهی گشت؟ اسماعیل زیر لب گفت: «شگفت انگیز است! او مقصد مرا از کجا می‌داند؟» آنگاه با صدایی بلند پاسخ داد: _آری، فردا خواهم رفت. سپس به وی گفته شد: _اکنون، پیشتر بیا تا ببینیم از چه چیزی رنج می‌بری! اسماعیل بیشتر تعجب کرد و به این اندیشید که آنان چگونه از درد او آگاهی دارند! با همین فکر به جلو رفت. همان سوار با هیبت، وی را به سوی خود کشید، سپس دستش را روی زخم پای اسماعیل گذاشت و اندکی آن را فشار داد! در این هنگام یکی دیگر از آن چهار تن رو‌ به اسماعیل کرد و گفت: _دیگر آسوده شدی اسماعیل! اسماعیل که دیگر احساس کوچکترین دردی در پای خود نمی‌کرد، پاسخ داد: _درست است، راحت شدم! آنگاه، بیش از پیش شگفت زده شد، زیرا فهمید که آنان حتی اسم وی را هم‌ می‌دانند. در همین زمان، مردی که به اسماعیل گفته بود آسوده شدی، بار دیگر رو‌ به او‌ کرد و گفت: _اسماعیل نمی‌خواهی بدانی که این آقا کیست؟! اسماعیل با شتاب و اشتیاق پاسخ داد: _چرا، چرا! این آقا کیست؟! همان مرد گفت: _ایشان امام زمان تو‌ هستند! اسماعیل هیجان زده تکرار کرد: _امام زمان؟! سپس بی‌درنگ خم شد و رکاب امام(عج) را بوسید. پس از این امام مهدی(عج) و یارانش به راه افتادند. اسماعیل هرقلی هم سراسیمه در پی آنان می‌دوید و می‌گریست! امام و مولای شیعیان، رو به اسماعیل کردند و فرمودند: «برگرد.» اسماعیل همچنان گریان و‌ مویه‌کنان گفت: _هرگز نمی‌خواهم از شما جدا شوم! امام(عج) دوباره فرمودند: «برگرد که صلاح تو‌ در باز گشتن است‌.» اسماعیل، اما باز همان سخن خویش را تکرار کرد. یکی از همراهان امام(عج) رو به اسماعیل کرد و‌گفت: _اسماعیل، شرم نمی‌کنی که امام زمانت دو‌ بار به تو فرمودند «برگرد» و تو بر خلاف فرمان ایشان عمل می‌کنی؟! این سخن، چنان در جان اسماعیل اثر گذاشت که او‌ با دلی سوزان و اشکی ریزان، به ناچار ایستاد و‌ تنها به آنها چشم دوخت تا هنگامی که آنان از دیدگان وی پنهان شدند. 🔰ادامه این ماجرا جمعه آینده ... 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۸۶،۸۷،۸۸ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ✅ابتدای این ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید..
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ✅ابتدای این ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید....👆👆 اسماعیل مدتی همچنان نگران و سرگردان در جای خویش ماند. در همین زمان، گروهی از عرب‌هایی که از آن مکان عبور می‌کردند، چون او را سرگشته و حیران دیدند، از وی پرسیدند: _گویا تنها و غریبی که این گونه به نظر می‌رسی! آیا بیماری؟ یا با کسی دعوا کرده‌ای که این گونه ناراحتی؟! اسماعیل به آنها گفت: _بگویید ببینم این سوارانی را که هم اکنون از اینجا گذشتند، دیدید؟ عرب‌ها پاسخ دادند: _آری آنها را دیدیم. اسماعیل دوباره پرسید: _فکر می‌کنید آنها چه کسانی بودند! عرب‌های رهگذر گفتند: _معلوم است دیگر، از بزرگان قوم بودند‌. اسماعیل افزود: _اما یکی از آنان، آخرین امام شیعیان بود. پرسیدند: _به چه دلیل این سخن را می‌گویی؟ اسماعیل ماجرای زخم‌ پای خویش را تعریف کرد و برای این‌که درستی گفتار خودش را به رهگذران نشان بدهد، لباسش را از روی پایش کنار زد؛ اما هیچ اثری از آن زخم‌ عمیق و بزرگ روی پایش دیده نمی‌شد! خودش هم‌ به تردید افتاد، بنابراین پای دیگرش را هم نگاه کرد. اما کوچکترین اثری از زخم در آن ندید، او‌ با خرسندی تمام و با دلی شادمان از این که به دست مبارک امام زمان(عج) که بر او‌ باد درود همه‌ی مردم جهان! شفا یافته بود، راهیِ شهر و دیار خویش شد. اسماعیل هرقلی به دیدار سیدبن‌طاووس رفت. همین که سید او را دید، از وی پرسید: _این تویی که شفا یافته‌ای و آوازه‌ات همه جا پیچیده است؟! اسماعیل خنده کنان گفت: _خوشحالم که سرانجام، دست خالی باز نگشتم. سیدبن‌طاووس و اطرافیان اسماعیل، از پزشکان و‌جراحان شهر پرسیدند: _نظر نهایی شما درباره‌ی زخم‌ پای اسماعیل چیست؟ آنها سخنان پیشین خود را تکرار کردند و گفتند: _علاج او جراحی است که کاری بسیار خطرناک و هر لحظه ممکن است مرگ وی را در پی داشته باشد. پرسیدند: «حالا اگر نمیرد، چقدر طول می‌کشد تا کاملا بهبود یابد؟» پزشکان پاسخ دادند: «دست کم‌ دو ماه، تازه جای زخم‌ هم باقی خواهد ماند، یک گودی سفید و بزرگ!» باز پرسیدند: شما چند روز پیش او را دیده‌اید؟ پاسخ دادند: حدود ده روز پیش. آنگاه از اسماعیل خواستند که پای خود را به آنان نشان بدهد. همه‌ی پزشکان حاذق و ماهر، از این‌که کوچکترین نشانه‌ای از زخم‌ در پای اسماعیل نمی‌دیدند، دچار شگفتی شدند. یکی از آن پزشکان که مسیحی هم بود، فریاد زد: «به خدا سوگند که این معجزه است.» گل لبخند، سیمای همگان را زیبا کرد و اسماعیل هرقلی که گویا در میان ابرها به پرواز در آمده بود، شادمان و‌خندان زندگی تازه خویش را آغاز کرد و پی گرفت. 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۸۹، ۹۰، ۹۱، ۹۲ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) در مقدمه‌ی کتاب اطیب البیان فی تفسیر القرآن، نوشته‌ی حاج سید عبدالحسین طیب، چنین می‌خوانیم: « مدت زیادی بود که میخواستم کتابی در زمینه‌ی تفسیر قرآن کریم بنویسم. از همین روی، کلاس‌ها و جلسه‌های تفسیر هم برگزار می‌کردم و جزوه‌های گوناگونی نیز نوشتم؛ اما گرفتاری‌ها و کارهای زیاد و‌گوناگون، مرا از پرداختن به این کار مهم باز می‌داشت! تا این‌که شبی در حضور برخی از علما و در مجلس سوگواری حضرت زهرا(س) در حین توسل، حال و‌ حالتی ویژه، سراسر وجودم را فرا‌گرفت! همان شب در عالم رؤیا به حضور امام علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌ السلام و حضرت بقیة‌الله، صاحب الزمان(عج) رسیدم. آن دو‌ عزیز بزرگوار، پس از ایراد سخنانی درباره‌ی زائران، نظر و عنایتی نیز به من فرمودند. امام مهدی(عج) خشنودی خویش را از من و دیگر مروّجان دین مبین ابراز کردند و با دادن وعده‌ی یاری، امر فرمودند که تفسیری بر قرآن بنگارم! پس از آن‌که از خواب بیدار شدم، احساس کردم که خوابم رؤیایی صادقانه بوده است. آنگاه، وعده‌ی نصرت آن بزرگوار محقق شد و من موفق به نگارش این کتاب شدم و از آن روی که در تفسیر آیات شریف قرآن، از احادیث و سخنان خاندان نبوت و معدن‌های دانش و حکمت، بهره‌ی بسیار برده بودم و از سویی، بیان این بزرگان را به راستی برترین سخنان و‌پاکیزه‌ترین واژگان می‌دانم، این تفسیر را اطیب‌البیان فی تفسیرالقرآن نامیدم.» 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۹۳ و ۹۴ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) دل سیاه انار🫢 در قرن هفتم هجری و به هنگام سلطه‌ی اروپایی‌ها بر بحرین، حاکم این منطقه‌ی شیعه نشین، یکی از دشمنان سرسخت اهل بیت و یکی از کینه‌توزترین و مخالفان شیعیان بود. وزیرش نیز از خودش متعصب‌تر و کینه‌توزتر بود. روزی آن وزیر به کاخ حاکم و امیر وارد شد؛ در حالی که اناری در دست داشت. او انار را به امیر بحرین نشان داد! امیر انار را در دست خود چرخاند و با دقت به آن نگریست. سپس با خرسندی سری تکان داد و لبخند مرموزی بر لب آورد؛ زیرا روی انار، این عبارت به چشم می‌خورد: «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول اللّه». امیر بحرین، سپس با لحن ویژه‌ای گفت: _‌ همین نشانه‌ای مهم و دلیلی محکم بر باطل بودن مذهب شیعه است! وزیر هم از فرصت استفاده کرد و پیشنهاد داد که امیر، دانشمندان و شخصیت‌های شیعه را فراخواند و این انار را به آنان نشان دهد. آنگاه اگر آنها از تشیع به تسنن گرویدند، رهایشان کند و اگر همچنان به پیروی از مذهب خویش اصرار ورزیدند، از آنان بخواهد یکی از این سه کار را برگزینند: یا همانند غیر مسلمانان(یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) جزیه(نوعی مالیات) بپردازند یا برای رد آنچه که روی انار نوشته شده است، پاسخی قانع کننده بیاورند یا این‌که حاکم بحرین آنان را به گونه‌ای دسته جمعی اعدام کند و زنان و فرزندانشان را به اسارت بگیرد و اموالشان را هم به غنیمت ببرد! امیر نگاه تحسین برانگیزی به وزیرش انداخت در حالی‌که برقی از شیطنت و‌ به گمان خودش، پیروزی در دیدگانش دیده می‌شد، دستور داد که همه‌ی شخصیت‌های شیعه را گِرد آوردند. سپس با نشان داد انار به آنان، خواسته‌های سه‌گانه را مطرح و آنان را به گزینش یکی از آنها فراخواند. شخصیت‌ها و بزرگان شیعه، سه روز مهلت خواستند، آنگاه برای رهایی از این گرفتاری به گفت‌و‌گو و مشورت پرداختند. پس از آن، از میان خویش سه تن را برگزیدند و قرار گذاشتند که هر کدام از آنها، یک‌ شب به بیابان‌ برود و در دل تاریکی امام نورانی و‌ هدایت‌گر، حضرت مهدی(عج) را به فریاد‌رسی بخواند. در نخستین شب، یکی از آن سه نفر رو به صحرا نهاد؛ اما هر چه کرد، نه به دیدار امام نایل شد و‌ نه راهی برای حل مشکل یافت! شب دوم، دیگری به بیابان رفت؛ اما او‌ نیز دست خالی برگشت! در سومین و آخرین شب، نوبت به شخصیت برجسته‌ای به نام «محمدبن عیسی دمستانی» رسید. او که مردی دانا، اندیشمند و با‌تقوا بود، با سر و‌ پایی برهنه و با چشمانی اشک‌بار، روانه‌ی بیابان شد و مشغول شد به نیایش در پیشگاه پروردگار و توسل و یاری جستن از آخرین برگزیده‌ی کردگار، حضرت بقیة اللّه، امام زمان(عج) که جان‌های همگان به فدایش باد. او همچنان می‌گریست و از امام مهدی(عج) می‌خواست که شیعیان را از این گرداب هول‌انگیز و گرفتاری بزرگ برهاند. 🔰ادامه این ماجرا جمعه آینده ... 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۹۴، ۹۵، ۹۶، ۹۷، ۹۸ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir