💢 اوایل دههی شصت بود.
پدر قصد رفتن به جبهه ها کرد و
بچه ها هم برای بدرقه بابا آمده بودند و عکاس هم این صحنه را ثبت کرد.
اما آن روزها کسی نمیدانست زمان میگذرد و یکی از آن بچه های حاضر در عکس ؛ سی و اندی سال بعد ، در دفاع از حرم عمه جان زینب جان میدهد و میشود شهید مدافع حرم #محمد_بلبااااااسی ...🌷
.
🦋 سال ۱۳۶۳_#قائم_شهر_#اعزام به #جبهه; پدر #شهید مدافع حرم #محمد_بلباسی و بدرقه ی #خانواده...
.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
💢 بسیجی شهید سید حسین موسوی نژاد
#ولادت : سال ۱۳۴۷ _ #بابلسر
#شهادت :۱۸ اسفند ۱۳۶۴_#فاو
#اعزام : ۱۵ سالگی #شهادت : ۱۷ سالگی
.
▪️مادر شهید، زبیده تقدس:
شهید هنگامی که موقع ظهر در مدرسه بود، زمزمه اذان را می شنید خودش به سکوی مدرسه می رفت و اذان می گفت و معلم مدرسه می گفت: این اذان را چه کسی می گوید؟ و از صدای او خوششان آمد و به ایشان می گفتند که تنها اذان بگو و ایشان از علاقه ی زیاد در مدرسه با صدای بلند موقع ظهر اذان می گفت و دانش آموزان نماز خود را اقامه می کردن.
.
#سالروز_شهادت
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
💢 دانش آموز بسیجی شهید یعقوب زنگانه
💢 نام پدر : سعدالله
💢تاریخ تولد : ۱ آبان ۱۳۴۱
💢محل تولد : محله جنگلده
💢یگان : سپاه - لشکر ویژه ۲۵ کربلا
💢رسته : تک تیرانداز_
💢تاریخ شهادت : ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱_
💢محل شهادت : جُفیر - عملیات اِلی بیت المقدس
.
📩فرازهایی از وصیت نامه : این حقیر بنده گنه کار خدا که ملتمس دعاست وصیت می کنم که هرگز از قرآن جدا نشوید و در آن بیندیشید و دستورات کلی زندگی خویش را بیابید.
.
📷 #عکسی از #آخرین #اعزام #شهید زنگانه_#اردیبهشت ۱۳۶۱_استان #گلستان
.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
💢 مردانگیشان از آنجا شروع
شد که از جگر گوشه هایشان دل کندن و
از کوچهپسکوچههای شهر و روستا
راهی جبهه ها شدند...
.
📷 دههی #شصت_#مازندران_#اعزام به #جبهه #رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ...🌷
.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
#خاطرات_شهید
●شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
●موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالرروز_شهادت
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم