eitaa logo
راز دل با شهدا 🇮🇷
7.5هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
9.1هزار ویدیو
16 فایل
پیامبراکرم(ص): هر عمل نیکی، عملی نیکوتر از خود دارد مگر شهادت در راه خدا، که عملی نیکوتر از آن وجود ندارد تعرفه تبلیغات ارزان 👇 https://eitaa.com/joinchat/2912289073C486e9b0c39
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 پنج علی میار حسین علی. ۱۳۴۵ .تو این سی و هفت سال شاید هیچ جا اسمشو نشنیده و عکسشو ندیده باشین. و همچون مادرش فاطمه زهرا...شادی روحش . . ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
💢 مهدی خاتمی ( ) : ۱۰ ۱۳۶۵ : . ▪️محمد خاتمی (برادر شهید) : «هر بار که برادرم می‌خواست به جبهه برود، زنگ می‌زد و خداحافظی می‌کرد ولی بار آخر نمی‌دانم چرا اصلاً دلم نیامد که با او خداحافظی کنم، فقط به من گفت:« یک چمدان خانة آبجی دارم، داخلش یک نوار هست مواظب آن باش. »وقتی خبر شهادتش را شنیدم، رفتم تهران منزل خواهرم، از داخل چمدان نوار را گرفتم و گوش دادم. دیدم الرحمن است. شهید الرحمن خودش را قبل از شهادت خوانده بود.» . ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 . ▪️کمتر مازندرانی هست که این نوحه به گوشش نخورده باشه‌. اعزام به جبهه ویژه ۲۵ بود ؛ سال ۱۳۶۳ _ ، عسکری اسماعیل پور رفت بالای و ای خواند که شد. . «بهر فتح کربلا با کاروان می رود این لشکر از مازندران» ▪️با نوای ذاکر اهل بیت حاج عسکری اسماعیل پور یکی از حماسی‌ترین نوحه‌های حماسی مازندران‌ها در دوران دفاع مقدس به یادگار ماند. .اسماعیل پور میگفت : شب قبل از اعزام محمدرضا متولی طاهر مداح و دوستم که در تبلیغات لشکر فعالیت داشت یک کاغذ با شعر حماسی به دستم داد فرصت کم بود گفت نمی‌دانم شاعرش چه کسی است فقط بخوان، من هم تمرین کردم. . ▪️زمانی که برای بار اول شعر را خواندم همه اشک ریختند، با خودم گفتم این شعر کارساز و متناسب است، در اردوگاه چالوس در جمع هزاران هزار رزمنده این شعر خوانده شد و مورد توجه همه قرار گرفت، همه مسؤولان شهر و  کشوری نیز حضور داشتند کم کم این شعر ورد زبان رزمندگان شد. . ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
💢 حمید قلی پور () سن ۱۷ سال _ : ۱۳۶۵ : . ▪️مادر شهید: آخرین باری که داشتند می رفتند دید درخت به که در حیاط بود میوه اش رسیده  وکسی نیست که بچیند بعد ساک اش را روی زمین گذاشت و سطل بزرگی را گرفت به چید و بالای پشت بام گذاشت و می دانستم که من از رفتن او ناراحت می شوم. گفت:« مادرم می روم زود می آیم.رفت و ۹ سال بعد استخون هاش برگشت. . ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا