eitaa logo
راز دل با شهدا 🇮🇷
7.3هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
9.3هزار ویدیو
16 فایل
پیامبراکرم(ص): هر عمل نیکی، عملی نیکوتر از خود دارد مگر شهادت در راه خدا، که عملی نیکوتر از آن وجود ندارد تعرفه تبلیغات ارزان 👇 https://eitaa.com/joinchat/2912289073C486e9b0c39
مشاهده در ایتا
دانلود
. ▪️ یک شب محمد همین طور که دراز کشیده بود، نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:«رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلب ام درست همین جایی که این شعر را نوشته‌ام.»کنجکاو شدم. سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم. این بیت نوشته بود: . 🔸آن قدر غمت به جان پذیرم 🔸تا قبر تو را بغل بگیرم ... . ▪️موقع عملیات، ما باید از هم جدا می‌شدیم. والفجر 8 با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا(س) آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر. دلم برای محمد شور می‌زد. پرسیدم: « محمد مصطفی‌پور را دیدین یا نه؟» برای توضیح بیشتر گفتم: «روی سینه اش هم یک بیت شعر نوشته بود.» تا این را گفتم، یکی جواب داد: «آهان دیدمش برادر! او شهید شده...» پرسیدم: «شهادت او چه طور بود؟»امدادگر گفت: «تیر خورد روی همان بیتی که روی سینه اش نوشته بود.( راوی : دادپور) 🌷🌷🌷🌷🌷 . ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
4.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید و منم دعا کنید 😭 ◾️گلی گم کرده‌ام میجویم او را... (ع) ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
💢برای غربت شاه غریب سینه زدم برای حضرت شیب الخضیب سینه زدم گریستم همه‌ی عُمر جایِ یارانش میان روضه به جای حبیب سینه زدم . 📸 از عزیزالله رودباری ( اهل رودبار) که از ویژه ۲۵ در بمباران رسید.دو هفته قبل از پسرش در رسید. . ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🔥 💧 . 📆 تیرماه ۱۳۶۷ جزیره‌ی مجنون تو هوای بالای ۴۰ درجه‌ی جزیره ، ابراهیم و چنتا از همرزمانش در گردان حمزه سیدالشهدا لشکر ویژه ۲۵ کربلا که تعدادشان به ۲۰ نفر هم نمیرسید نبردی تن به تن و جانانه ای با چند لشکر از حزب بعث کردند.ابراهیم قصد تسلیم شدن نداشت.اما بعد گذشت ساعت ها تشنگی به آنها غلبه کرده بود.لب های ابراهیم از عطش قاچ رفته بود.چند دقیقه قبل از شهادتش در حالی که دیگر کامل محاصره شده بودند ، درون نیزارهای سوخته‌ی جزیره کنار هم نشستند.تشنگی آنها را از پا انداخته بود. . ▫️مجید بابایی دوست و همرزم ابراهیم میگفت : دقایقی را کنار هم دراز کشیدیم.سر ابراهیم بروی پایم بود و از فرط خستگی در آن آتش و دود نفهمیدیم کی خوابمان برد.دقایقی نگذشت که دیدم ابراهیم آروم صدام میکنه ، مجید مجید ، دلت آب پاشو...گفتم چی شد مگه ؟؟؟ گفت من تشنگی م برطرف شد !!! گفتم چیجوری ؟ گفت خواب دیدم رفتم قائمشهر خونه ی فلانی ، رفتم سر یخچالشون یه پارچ آب یخ و سر کشیدم خوردم، نمیدونی چقد چسبید....مجید میگفت : آنقدر تشنه مون بود بهش حسودیم شد و گفت : خوووش بحالت ابراهیم.دقایقی نگذشت و محاصره تنگ تر شد و صحنه ی کربلا برایمان مجسم تر.ابراهیم با لبان تشنه بشهادت رسید و سیراب شد و من با چند تن دیگر از عزیزان که همگی مجروح بودیم به اسارت درآمدیم.یادم نمی‌رود آن روز چند تن از بچه های ما بدون خوردن تیر و ترکش بشهادت رسیدند.فقط بخاطر تشنگی....فدای لب عطشان حسین. . | ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌