#شهید_احمد_حسنی
✨وی در اول فروردین ۱۳۳۸ در روستای قره حسنلوی ارومیه و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.
🔸شهید حسنی تحصیلات خود را تا چهارم ابتدایی در مدرسه روستا گذراند و برای ادامه تحصیلات همراه با برادرش محمد علی به شهر رفت، به گفته مادرش، احمد خیلی با محبت و جسور بود، #نماز و روزه خود را به جا می آورد و به پدر و مادر و خواهر و برادرانش خیلی احترام میگذاشت و با آنان با محبت رفتار می کرد.
مادرش می گفت احمد بعد از شهادتش یک شب به خوابم آمد و گفت: مادر جان آنقدر پیش مردم از من تعریف نکن! تو بعد از من پسرهای دیگری هم داری.
برادرش میگفت من و احمد همزمان با تحصیلمان در یک مغازه ای کار میکردیم، ما چهار نفر بودیم که مشغول به کار بودیم و وقتی کار تمام میشد دو نفر از دوستانمان به سینما میرفتند و ما دو برادر به مسجد فاطمیه میرفتیم و در کلاس های #قرآن شرکت میکردیم.
🔸خدا را شکر میکنم که پدر و مادرم ما را طوری تربیت کردند که هیچ گاه سمت گناه نرفتیم و این را مدیون نان حلالی بود که پدرم به خانه می آورد و همه این ها باعث شد تا در مسیر انقلاب و اسلام باقی بمانیم.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌐 وقتی شهید آوینی در سختی های دنیا به همسر خود دلداری می داد!
🔹ما نیز این نکته را مدنظر قرار دهیم.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
تست شخصیت شناسی
⭕️ بگویید اول چه دیدید تا بگویم زخم روحی شما چیست!؟
جمجمه ساعت دختر
نمایش جواب
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
#معما
دو دختر با یکدیگر شام خوردند. سپس هر دو نوشیدنیهای سرد پر از یخ سفارش دادند. یکی از دخترها پنج لیوان نوشیدنی را پشت سر هم خورد، در حالی که در طول این مدت، دختر دیگر فقط یک لیوان نوشید. دختری که فقط یک لیوان نوشیده بود، در دم جان سپرد، ولی دختر دیگر زنده ماند. همهی این نوشیدنیها مسموم بودند. چهطور دختری که نوشیدنی بیشتری خورده بود، زنده ماند؟
مشاهده معما
🍂بـچــہ هــا از ایـن همــه جـابــه جـایــے خــستــہ شده بودنــد. مــن هــم از دســت بالایــے ها خیلی عصــبانـے بود. به حسن گفتم « دیــگــہ از جامــون تڪــون نمــے خـوریــم، هرچی مــے شــہ، بشه. بالاتـر از سیاهــے کـہ رنـگـے نیــست. »حــسن خــیلــے شمــرده گفــت« بالاتر از سـیاهــے سرخــے خون شهیــده که رو زمیــن مــے ریــزه. » گفتــم «خـستــہ شدیم قــوه ی مـحرڪـہ مـے خــوایـم. » دوبـاره گفــت« قـوه ے محرڪـہ خــون شهــیده. »
منـــبع : ڪـــتاب یادگاران، جلد چهار، ڪــتاب حسن باقری، ص 65📚
#شهید_حسن_باقری
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
❤️ رهبرمعظم انقلاب: امیرکبیر سه سال در کشور حکومت کرد؛ کارهای بزرگی را بنیانگذاری کرد. خود آقای #رئیسی_عزیز ما سه سال حکومت کرد و ریاست کرد کارهای خوبی ایشان انجام داد و بعضی کارها را پایهگذاری کرد که انشاءاللّه ثمرهاش را بعدها کشور خواهد دید. ۱۴۰۳/۶/۶
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شهید شاه آبادی درکلام رهبری:
♦️آیت الله شاه آبادی مجاهدی شریف بود
من به خوش روحیگی این انسان، کم آدم دیدم.....
(روحانی مبارز) آیت الله
#شهید_مهدی_شاه_آبادی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#قسمت_سوم (۴ / ۳)
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷....سوزش پا و بوی سوختگی گوشت را تحمل کردم تا کرمها یکی یکی روی زمین افتادند. چندتایی هم با کمک چوب کبریت بیرون کشید و حفرهی دهانباز روی رانم را نشان داد: «مواظب باش خاک به زخمت نرسه، وگرنه....» تکان دادن سرش این معنا را میداد که یا میمیرم، یا در اثر گندیدگی، پایم را از دست میدهم. پوزخندی تحویلش دادم که: «بابا بیخیال، ما را نترسون.» هنوز جای شعلههای کبریت میسوخت که پایم را کمی پیچاند و با فشار به محل زخم، خونابهی بدبویی بیرون ریخت. شدت درد زیاد بود، اما وقتی چرک و خونابه بیرون ریخت، پایم سبکتر شد و احساس راحتی کردم. ـ تحملش را داری؟ ـ میخوای چه کار کنی؟
🌷جوابی نداد و به رضا که تند تند به سیگار پک میزد و خاکسترش را میان دست یکی از اسرا خالی میکرد، اشاره کرد تا دستهایم را از عقب بگیرد. دو نفر هم روی زانوهایم افتادند. برای اینکه حواسم را پرت کند، شروع به صحبت کرد: «نگاشون کن؛ بعد از یه هفته گرسنگی و تشنگی، حالا هم که اومدیم بیرون، از ما آدمای لخت میترسن.» سر رضا نزدیک گوشم بود و درحالیکه جواب امدادگر را میداد، به دستهایش خیره شده بود: «دیروز که اومدن سراغ بچههای گردان کماندویی۷۵۰، خیلی ترسیدم. چند نفرشون رو زیر شلاق و زنجیر، سیاه کبود کردن. بیضههای یکیشون بدجوری ورم کرده و نمیتونه درست راه بره. فکر کنم با زنجیر زدنش. حالا هم اونجا نشسته. رد نگاه رضا را دنبال میکردم که....
🌷رد نگاه رضا را دنبال میکردم که درد توی کمرم پیچید و دندانهایم روی هم فشرده شد. رضا با شنیدن فریادم، دستهایم را بیشتر عقب کشید و دو نفر دیگر، روی زانوهایم فشار آوردند. «بابا به هرکس میپرستید قسم، یه مسکنی، آمپولی....» درد دوباره توی ستون فقراتم کمانه کرد و معدهی خالیام بالا آمد. آب زرد رنگی از دهانم بیرون ریخت و تلخیاش باعث شد لحظهای درد را به فراموشی بسپارم. چقدر ضعیف شده بودیم. حقوق طبیعی یک انسان را هم نداشتیم. جای اعتراضی هم نبود و اگر حرفی میزدیم، گلولهی سربی جوابمان بود. مثل همان روز اول که خیلی از مجروحان را با تیر خلاص به شهادت رساندند. کسی خبر از وجود ما نداشت و....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد. این عادت همیشکی حسین بود.
یک شب که همگی خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم، نور ضعیفی در آشپزخانه دیدم.
به سمت آشپزخانه رفتم.
حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند.
گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای؟
گفت: می خواستم شما بیدار نشوید.
زمزم های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد.
شهید#حسین_جمالی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌱غرور و تکبر بزرگترین دشمن هوای نفس
🔹پدر شهید نقل میکند: "براى اینکه شهید را امتحان کنم به او گفتم که باید به صحرا بروى و در مزرعه کار کنى و او بدون چون و چرا پذیرفت. روز دیگر گفتم: یک گونى زغال خریدهام و در بازار است دوست دارم به دوش بگیرى و در حالى که پا برهنه هستى به بازار بروى و او گفت اطاعت میکنم و رفت مقدار زیادى دنبالش رفتم، بعد صدایش کردم و گفتم: نمیخواهد بروى من فقط میخواستم تو را از منیّت خالى کنم تا غرور، تو را نگیرد."
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌷🕊
✍شهید رجایی:
در جهنم، خدا یک جایی داره که فشار عذابش مساوی هست با گناه ۳۶ میلیون انسان(اشاره به جمعیت ایران در آن زمان است)؛ #اونجا_جای_منه ...
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
شاخکهای کج شده
#قسمت_صد_و_شصت_و_دو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
شب عملیات، حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کمترین تلفات هدف را بگیرد با وجود این که منطقه ی
عملیاتی او زمین پیچیده تری هم داشت.همان طور که گفته بود یک توسل لازم داشت.
علی اکبر محمدی پویا
اواخر سال شصت و دو بود دقیقاً یادم نیست آن روز مناسبتی داشت یا نه، ولی می دانم بچه های گردان را جمع
کردکه براشان حرف بزند
تو مقدمات صحبتش،مثل همیشه گفت «السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله عليها.»
بغض گلوش را گرفت و اشک تو چشمهاش جمع شد همیشه همین طوربود.اسم حضرت را که می برد بی اختیار اشکش جاری می شد.گویی همه وجودش عشق و ارادت بود به آن حضرت و حضرات مقدسه ی دیگر (علیهم
السلام)
موضوع صحبتش حول و حوش امدادهای غیبی می گشت، لابلای حرفهاش خاطره ی قشنگی تعریف کرد؛ خاطره ای از یکی از عملیات ها گفت:
شب عملیات آرام و بی سرو صدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن، سر راه یکهو خوردیم به یک میدان مین،خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است و گرنه ما گرم رفتن بودیم و هوای این طور چیزها را نداشتیم
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم