خودتان را برایِ ظهور امامزمان(عج)
و جنگ با کفار بهویژه اسرائیل آماده کنید
که آن روز خیلی نزدیک است..
#شهید_محسنحججی
🕊| @Razeparvaz
🥀◉◉◉
#بخش_هشتاد
#شهید_محسنحججی
تابستانها میرفت برقڪشی ساختمان🏍
خیلے سختے ڪشید تا ڪار یاد بگیرد😥با اوستایش بحثشان شده بود🤦♂
طرف محـسن را آخرشب وسط جاده نجفآباد-ویلاشهر پیاده میڪند😳
دوتا موتور سوار با چاقو افتاده بودند دنبالش ڪه خفتش ڪنند🏍🏍🔪🔪مےگفت:«اون شب مرگ رو جلوی چشمام دیدم.»😰😨😓🤕
خیلے تیز بود ڪه توانسته بود از چنگشان در برود😥😅
◉
یک روز بهم گفت:«اون روز ڪه توی ڪتابخونه پرسیدی هنوز مداحے میڪنی خیلے بهم تلنگر زد.»😔😓🙈
◉
شهدا رفتنمان شروع شد. پیشانے بند «یازهرا» گره زدیم به ڪیلومتر موتورمان؛ من رنگ زرد و محـسن سبز🏍🏍
اعتقاداتمان را راحت جلوی یڪدیگر بروز میدادیم و در این مسئله راحت بودیم🙂😉
مےرفت درباره شهدا اطلاعات جمع مےڪرد📝📚📱
خوانده بود شهدا پنجشنبهها میروند وادیالسلام پیش آقا اباعبداللّه حسین{ع}😍😍😢
شبهای جمعه ڪه میرفتیم، مےگفت:«فاتحه نخون؛ چون شهید مجبور میشه بیاد اینجا.»😇🙃
◉
شبها میرفتیم توی قبر مےخوابیدیم. میگفتیم آخر و عاقبت ما اینجاست🙁
در آن تاریڪی باهم بحث میڪردیم: سخنرانےهای رائفےپور درباره مهدویت و فراماسونری😐😬😑
خوراڪش ڪتاب بود😋😍📙📘📕📕
یڪی از ڪارهایمان این بود ڪه غیرمذهبیها را به تور مےانداختیم😎😌😌
ڪار نداشت طرف ده سال دارد یا پنجاه سال🤷🏻♂
وعدهگاهمان هم قبرستان بود. من افراد را شناسایے میڪردم و با هزار ترفند آنها را با محـسن در مےانداختم😁😅
◉
سوارموتوشان میڪردم ڪه برویم باهم چرخ بزنیم. وسط راه الڪی میگفتم موتور خراب شد و بگذار زنگ بزنم رفیقم بیاید ڪمک🤦♂🏍📱
محسـن میآمد و سر بحث را باز مےڪردم. سال نود یڪی دوتا سوژه ضدخدا و لامذهبِ ڪلاسیک انداختم به جانش😌😉☺️
چند شب تا صبح توی قبرستان با محـسن بحث مےڪردند. باورم نمیشد اینها را بتواند به راه بیاورد😲😯
#ادآمــه_دآرد
#کتآب_سربلند
#رآزِپَــروآز 🕊
🥀| @Razeparvaz
در اردوها شبها بیشتر
به استراحت میگذرد و شوخی و خنده
اما محسن مینشست وسط چادر
و شروع میکرد به دعا خواندن
بقیه را هم به توسل وا میداشت
غیر از آن همیشه او را
در گوشهای با قرآن جیبیاش میدیدی
این جمله از زبانش نمیافتاد:
خدا رو بچسبید..:)
#شهید_محسنحججی
🕊| @Razeparvaz