.
#استوری📲
.
یه جوری شُخـم بزنند که تا سالها
موجودی نتونه اونجا زندگے بکنه🤣
.
#استادرائفیپور🌱
#احمقا!👊🏻
@Razeparvaz|🕊•
4_5924758607164868816.ogg
1.73M
•
بۍاعتنایۍ به قرآن کفراݧ نعمتہ؛
که باعث کم شدن علاقه انسان
به قرآن و نماز و در نتیجـه↯
قسـاوت قلب میشه!🖐🏻🌱
•
#آیتاللهمصباحیزدی🎤
#نفرییهحمدشفالطفا...♥️
@Razeparvaz|•🕊
•
°
در تمام مناطق عملیاتی با پای
برهنه بود همیشه میگفت:
گوشت و پوست شهدا در
این مناطـق مانده
و خـاک شده،
نباید بیاحترامی بهشون کرد.
عشـق او ، سفر به مناطق جنگی
بود میگفت: بهشـت من اونجاست=)💛
•
#شهیدسیدمیلادمصطفوی🌱
@Razeparvaz|🕊•
●| مخاطب همسر شهید^^↯
•
اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم :)♥️
•
#شهیددقایقی🌱
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_پنج
#کتابآنبیستوسهنفر📚
دید و بازدیدها شروع شد.✋🏼
سیدمحمدحسینی، وقتی شنید اهل کهنوجم، کسی را فرستاد دنبال علی بناوند.🤔
علی آمد.
جوانی بیست و دو ساله بود از اهالی بجگان، که دهستانی است نزدیک منوجان.😄🤝
آستین راست پیراهنش خالی بود. دستش را توی عملیات فتح المبین ترکش توپ از زیر کتف برده بود💣💔
آن قدر خجالتی بود که صدایش را به سختی می شد شنید و به مکافات فهمید. هر چه بیشتر تلاش میکردم، کمتر میتوانستم با او ارتباطی خودمانی برقرار کنم.☹️
من با لهجه محلی کهنوجی از او سؤال میکردم و او با زبان فارسی به من جواب میداد🗣
روزهای بعد، بالاخره توانستم خندهاش را ببینم و داستان اسیر شدنش را بشنوم.
در جبهه کوشک ترکش بزرگی دستش را قطع میکند و او تک و تنها در بیابانی میافتد😰؛ میان دو جبهه ایران و عراق. ترکش آخته و سرخ، دستش را که میبرّد و میبرد، از قضا شریان های خونی بازویش را هم میسوزاند و به این ترتیب خونریزیاش به حداقل میرسد و زنده میماند.😓🖐🏻
سه چهار روز توی بیابان سرگردان میشود و سرانجام از شدت تشنگی خودش را آماده مرگ میکند.🤯💧🚫
اما درست در لحظههایی که چشمانش بیسو میشوند و شهادتینش را میخواند بارانی تند میبارد🌧 و او، که دیگر هیچ رمقی برای حرکت نداشته، لبهای خشکش را در مسیر جوی کوچک آبی که توی دشت راه میافتد میگیرد و به زندگی برمیگردد.😍😁
روز دیگر گشتیهایعراقی توی بیابان پیدایش میکنند و به اسارت درمیآید.🤦🏻♂⛓
آن روز و روزهای دیگر اطلاعات لازم را درباره اردوگاه رمادی از اسرای قدیمی به دست آوردیم.📝🧐
فهمیدیم سروانی که روز اول با سیلی به منصور خوش آمد گفت اسمش عزالدین است و آدمی سنگدل😒، رفت و آمد به دو قاطع دیگر ممنوع است🚫، اتاق 24 در قاطع 3 محل نگه داری بزرگان فکری اردوگاه است و آن ها به وسیله جاسوسها شناسایی شدهاند✅ و ساعت آزادباششان با بقیه اسرای قاطع 3 متفاوت است⏰، ارشد اردوگاه استواری است اهل آبادان و اسرا «عمو غلام» صدایش میکنند🗣، اسرا اوقات بیکاریشان را با یادگیری زبان انگلیسی و صرف و نحو عربی پر میکنند🖇، جاسم چرکو و احمد سوزنی و حمید عراقی نگهبان های داخلی اردوگاهاند🤨، حمام اردوگاه عمومی است و جمعه تا جمعه آبش گرم میشود🚿، و بالاخره فهمیدیم نزدیک شدن به سیم خاردار و داشتن قلم و کاغذ و خواندن نماز به جماعت و برگزاری هر گونه تجمع اکیداً ممنوع است!😩
بچههایاردوگاه توصیه هایی هم برای ما داشتند؛ مثلاً اینکه با هر کسی رفت و آمد نکنیم☝️🏼، به خصوص با کُردهای اهل حق.❌
آنجا برای اولین بار افرادی را دیدم از فرقه اهل حق، با سبیل هایی که تا روی چانهشان پایین آمده بود🧔🏽
بعضیشان ارتشی بودند و بعضی، مثل پیرمردهای عرب، شخصی. خیلی از اهلحقیها توی آسایشگاه 7 بودند. به این ترتیب برای رسیدن به آسایشگاه خودمان از کنار آسایشگاه آنها عبور میکردم و میدیدمشان که یا در حال نظافت و شست وشو بودند یا نشسته برِ آفتابْ ریشهایشان را تیغ میانداختند.🙄😑
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_شش
#کتابآنبیستوسهنفر📚
موقع اصلاح صورت، برای اینکه سبیل انبوهشان آسیبی از تیغ تیز نبیند، آن را کامل در حفره دهان فرومیکردند.😯
اطراف لبها را که برق میانداختند با پُف پُر صدایی سبیل را از دهانشان بیرون میریختند.😑🤭
بعدها فهمیدم آن ها نه تنها آدم های خطرناکی نیستند، بلکه بامرام و مهرباناند.💙
هفته دوم آمدنمان به اردوگاه با یکی از اسرای عملیات فتح المبین آشنا شدم🤠؛ سید حسام الدین نوابی، اهل اصفهان.🙋🏻♂
پای راستش تیر خورده بود و به راحتی نمیتوانست در محوطه اردوگاه با ما قدم بزند.😕
یک روز با سید از وضعیت داخلی اردوگاه حرف میزدیم که یکی از دوستانش به ما ملحق شد. آن ها چند لحظهای دربارة قاطع 3 حرف زدند.🤨
میان صحبتهایشان شنیدم ازیک روحانی صحبت میکنند.
به سید گفتم:«سید، این روحانی که حرفش رو میزدید طلبهست یا فامیلش روحانیه؟»😬
سید خندید و گفت:«توی قاطع 3 روحانی هم داریم. ولی این روحانی آخوند نیست.»😅
گفتم:«اسمش چیه؟»🤔
سید گفت:«حسین روحانی.»
صدای قطار پیچید توی گوشم. کوه های لرستان، بوی خوش علف های کوهی، چهره پاسدار جوانی که توی کوپه رزمندهای سیگاری را نصیحت میکرد؛ همه را به خاطرم آورد.🗯
به سید گفتم:«این حسین روحانی شمالی نیست؟ اهل بهشهر؟»😃
سید حسام جا خورد. ایستاد. شانهام را گرفت و به سمت خودش کشاند. صدایش را پایین آورد و گفت:«تو حسین روحانی رو از کجا میشناسی؟»😳
گفتم:«اون رو تو لباس فرماندهی دیدهم، حدود یک سال پیش، توی قطار اراک-اهواز.»🚂
سید، که مرا به گوشهای خلوت کشانده بود، گفت:«اینکه حسین روحانی توی جبهه فرمانده بوده بین خودمون بمونه.🤫 توی این اردوگاه جاسوس زیاده. اگه بفهمن حسین پاسدار و فرمانده بوده، براش خیلی بد میشه!»😥
من، که عقوبت سخت پاسدار بودن را در زندان بغداد از صالح شنیده بودم، به سید اطمینان دادم حواسم جمع است؛ جمع جمع!😎✌️🏻
سید حسام نفس راحتی کشید و بحث را عوض کرد. گفت:«راستی، دو تا دیگه از بچه هایی که توی عملیات ما اسیر شدن الان توی قاطع 2 هستن. اتفاقاً هم سن و سال خودتان😄؛ محمد حسن مفتاح و محمد یزدی. خیلی هم دوست دارن شما رو ببینن.»🤩💚
پرسیدم که چطور میتوانم از نزدیک ببینمشان.☺️
گفت: «عید نوروز. فقط عید نوروز اسرای سه قاطع میتونن با هم باشن!»😫
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•°●
•
افتخار نسل ما اینِ کہ
توی عصرے زندگے مےکنیم
کہ قراره اسرائیل ، توۍ اون دوره
بہ دستِ ما نـابود بشہ💣👊🏻
•
#شهیدحسینولایتیفر🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
•••
تا زمانے کہحُـسیناسترفـیقدلمن
مـیلهمراہشـدنبادگـراننیستمـرا ...♥️
#السلامعلیکیااباعبدﷲ✋🏼
@Razeparvaz|🕊•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید
#حسناحمدی🍃
تاریخ تولد:۱۳۵۸/۰۷/۱۴
محل تولد: روستاییدرشهرستانتیران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۲۵
محل شهادت: سوریه
وضعیت تأهل: متاهل
مزار شهید: اصفهان
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•