eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
•••🕊 فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🍂 تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۰۵/۲۴ محل تولد: خوزستان-دزفول تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۸/‌‌‌۲۸ محل شهادت: ابوکمال-سوریه وضعیت تأهل: مجرد مزار شهید: خوزستان-دزفول ۵صلوات♥️ @Razeparvaz|🕊•
زنده‌ترین روز‌هاۍزندگۍ یك مرد..؛ روزهایۍ است که..⇩؛ در مبارزه مۍگذراند..✌️🏻🔥 🌱 @Razeparvaz‌|🕊•
4_5796185329480239192.mp3
1.37M
•°⏰| فرصت امروز رو بچسب..؛ کار خوب رو به فردا ننداز! |⏳°• [+وقت بهتر وجود نداره..💥] 🎤 🌱 @Razeparvaz|🕊•
●|🖐🏻°○. . مومݧ اگر قـدࢪ خودش را بداند🌊؛ غیرممکن است کہ دور گنـاه بگردد و خود را بہ خفـت اندازد ..🚫! . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
‍ | | 😇🍃 در لشڪر 27 محمد رسول الله(ص) برادرے بود ڪه عادت داشت پیشانـے شهدا را ببوسد. وقتے شهید شد بچه ها تصمیم گرفتن براے جبران آن بوسه ها، پیشانـے اش را بوسه باران ڪنند.💦 جنازه بـے سرش قلب همه را آتش زد...🔥 ؏ @Razeparvaz‌|🕊•
•••📖 📚 سرگرد محمودی، در همان مدت کوتاهی که فرمانده اردوگاه شده بود، حسابی بر اوضاع مسلط شد.😎⚖ از کُردهای استان سلیمانیه عراق بود و می‌گفتند در زمان شاه تحصیلات نظامی‌اش را در شیراز گذرانده است.📚↻ همه شهرهای ایران را می‌شناخت. روز اول که وارد اردوگاه شد به یکی از اسرای اهل قصرشیرین گفت:«بچه کجایی؟»🧐 اسیر گفت:«قصرشیرین.»🙋🏻‍♂ محمودی یکی از متمولان قصرشیرین را نام برد و گفت:«می‌شناسی‌ش؟ حتماً از باغش خیلی سیب دزدیدی!ها؟»😄🍎 او نام روستاهای ایران را هم می‌دانست.👌🏾 محمودی برای انجام دادن اصلاحات مورد نظر خودش در اردوگاه از تغییر ارشد اردوگاه شروع کرد؛ یک تغییر دمکراتیک.😯🤭 گفت که اسرا حق دارند خودشان با رأی خودشان ارشد اردوگاه را تعیین کنند.😐😁💙 خیلی‌زود کاندیدای اصلح از آسایشگاه 24 معرفی شد؛ علی، درجه داری از جماعت اهل حق، که آن روزها تازه به جمع حزب اللهی های اردوگاه پیوسته بود و ادعا می‌کرد که دیگر ارتباطی با اهل‌حقی‌ها ندارد.🙄🤷🏽‍♂ او برای اثبات این ادعا سبیل‌هایش را کوتاه و رابطه‌اش را با مذهبی‌ها گرم کرده بود.👥 یحیی کسایی نجفی، که نماینده ما بود و با بچه های 24 ارتباط داشت، خبر داد که باید به علی رأی بدهیم و ما بی‌ چون و چرا پذیرفتیم.😐🖐🏻 روز جمعه انتخابات برگزار شد و کاندیدای ما با رأی قابل توجهی شد مسئول اردوگاه.📝⬆️ روز بعد، سرگرد محمودی علی را به اتاق خودش، در مقرّ فرماندهی، به حضور پذیرفت تا درباره نظم و مقررات اردوگاه با هم گفت وگو کنند🤝؛ گفت وگو با زبان مادری. یک ساعت بعد علی با یک دست لباس و یک جفت کفش کتانی نو به اردوگاه برگشت.🚶🏻‍♂ علی روزها به همه جای اردوگاه سر می‌زد. با مسئولان آسایشگاه‌ها جلسه می‌گذاشت، مشکلات آن ها را می‌شنید، و به سرگرد محمودی منتقل می‌کرد.☝️🏽🗣 در مدت زمان کمی توانست امتیازات قابل توجهی برای اسرا بگیرد، که مهم ترین آن افزایش جیره غذایی بود.👌🏾 علی آزادانه به آسایشگاه 24 رفت و آمد می‌کرد و یحتمل با طلبه جوان هم مذاکره می‌کرد.😶 هر هفته چندین بار به مقرّ فرماندهی احضار می‌شد و ساعت ها با سرگرد محمودی صحبت می‌کرد.⏰ علی در مدت زمان کوتاهی توانست رضایت همه گروه های اردوگاه، از جمله بچه‌مذهبی‌ها، را جلب کند.🙂💚 عراقی‌ها در قاطع 3 اتاق کوچکی به او دادند که دفتر کارش باشد؛ دفتری که بعدها شد اقامتگاه دائمی و البته قتلگاه او.🤐🔪 به مرور زمان تعداد جلسات علی با سرگرد محمودی بیشتر شد. زمان جلسه‌ها هم از روز به شب تغییر پیدا کرد. او سراسر روز به رتق و فتق امور اردوگاه مشغول بود و شب‌ها، وقتی از جلسه مقر برمی‌گشت، یک راست می‌رفت به اتاق خودش و می‌خوابید.😴👋🏾 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 سبزی اکالیپتوس های جلوی اردوگاه نشان می‌داد آنها آمدن پاییز را حس نکرده‌اند.🤨🍂 اما روی تقویمْ پاییز واقعاً از راه رسیده بود.📆 ما همچنان شب‌ها را با پیرمردهای عرب و روزها را با سایر اسرا توی محوطه اردوگاه به نشستن و درس خواندن و قدم زدن می‌گذراندیم.📖🕰 خبرنگارها هم دست کم هفته‌ای یک بار به سراغمان می‌آمدند.🎤 اگر می‌توانستند، فیلمی و عکسی می‌گرفتند و کتکی هم برای ما درست می‌کردند و می‌رفتند.😒 بعد از گذشت شش ماه از اسارت، هنوز لابه لای صفحات روزنامه‌ها و مجلات عراقی و عربی دیده می‌شدیم.👀🗞 یک روز ماشینی مقابل مقرّ ایستاد و دو مرد، که دوربین فیلم برداری هم با خود داشتند، پیاده شدند.🚗👓 منتظر بودیم نگهبان ها مثل هم همیشه صدا بزنند:«آسایشگاه 8 داخل.»🤦🏻‍♂ اما این اتفاق نیفتاد❗️ حمید عراقی و علی آمدند و من و حمید مستقیمی و منصور محمود آبادی و محمود رعیت نژاد را با خودشان بردند به مقرّ.🙆🏻‍♂ توی اتاق سرگرد محمودی یک مرد عینکی به ما خوش آمد گفت. غیر از او و مترجم و کسی که پشت دوربین بود، کس دیگری داخل اتاق نبود.😟 قیافه مرد عینکی برایم آشنا بود. شاید او را روز ملاقات با صلیب سیاه یا نه او را در قصر صدام دیده بودیم.🤔 لباس شخصی تنش بود و سعی می‌کرد رفتاری کاملاً انسانی از خودش به نمایش بگذارد.👊🏽 یک سرباز عراقی با یک سینی چای آمد داخل.☕️ برای اولین بار در اسارت توی فنجان چای نوشیدیم. حس جالبی داشت. مرد عینکی شروع کرد به حرف زدن.🤓 ـ رهبر ما خواست شما را آزاد کند. ولی مسئولان ایرانی می‌گویند شما ایرانی نیستید.🤭حالا ما تصمیم داریم بفرستیمتان فرانسه که از آنجا بروید ایران. نظرتان چیست؟🧐 گفتم:«توی آسایشگاه ما بیست سی پیرمرد پنجاه تا هفتاد ساله زندگی می‌کنن که توی جنگ هم دخالتی نداشتن. میشه اونا رو به جای ما بفرستید؟»🤒👴🏽 مرد عینکی گفت:«سید رئیس می‌خواهد شما را بفرستد. مگر شما دوست ندارید برگردید پیش پدر و مادرتان؟»😵 محمود رعیت نژاد گفت:«حالا چه فایده که هر چی میگیم شما توی روزنامه‌هاتون برعکسش رو می‌نویسید!»😏💣 مرد عینکی گفت:«ما از طرف روزنامه یا تلویزیون به اینجا نیامده‌ایم. ما را فرستاده‌‌اند که ببینیم اوضاع و احوال شما چطور است. راحت باشید.»😇✋🏾 منصور گفت:«شما توی روزنامه‌ها و تلویزیون تبلیغ می‌کنید که ما روبه‌زور فرستادن جبهه. هر چی هم که ما میگیم داوطلب اومدیم، شما یه چیز دیگه می‌نویسید😠.» حمید گفت:«ما می‌خوایم مثل بقیه اسرا باشیم.🙎🏼‍♂شما دارید از ما برای ضربه زدن به کشورمون استفاده می‌کنید.»🤬 مرد عینکی گفت:«رئیس جمهور ما فقط می‌خواهد یک کار انسانی انجام بدهد.»😀👌🏽 منصور گفت:«ما رو سه ماه توی استخبارات نگه داشتید؛ نه حموم، نه دست شویی.‼️توی اون هوای گرم، توی اردوگاه، هر روز کتکمون می‌زنن. این کارا انسانیه؟»🤬🤬 سربازی آمد داخل و فنجان ها را جمع کرد. دلم می‌خواست یک بار دیگر با فنجان های پر برگردد. ولی برنگشت.😪 مرد عینکی گفت:«یعنی شما را کتک زدند؟»😧 چهار نفری با هم گفتیم:«بعله!»😤 گفت وگویمان با مرد عینکی یک ساعت طول کشید. خلاصه کلام این بود که ما اسیریم و سوژه تبلیغاتی نیستیم!😓 مرد عینکی موقع رفتن به ما اطمینان داد فیلم آن مصاحبه را به تلویزیون عراق نخواهد داد. او گفت:«این فیلم را فقط در اختیار مسئولان رده بالای کشور می‌گذارم.»✋🏾 ما هم حرف هایش را باور کردیم. روزهای بعد، وقتی در روزنامه‌ها و در تلوزیون اثری از آن گفت وگوی یک ساعت دیده نشد، فهمیدیم مرد عینکی دروغ نگفته بود.🤲🏼😩 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
اگر "العجݪ" بگوییم ..🗣•° و براۍ ظھور آماده نشویم ..❕•° کۅفیان آخـرالزمانیـم ..🙆🏻‍♂•° ظھور تو پایاڹ جنگہاست ..✌️🏼•° 🌱 @Razeparvaz|🕊•
4_5929238326774073618.mp3
11.58M
🔊 روضه،شور✋🏻" . ↻| امام‌حُسین‌با‌صُورَت‌به‌ خاک‌اُفتاده‌بود‌نِگاه‌میکَرد‌..؛💔😭|↻ . 🎤" 🎤" @Razeparvaz|🕊•