#حضرت_رقیه_شهادت
آخرکمی بخواب چرا گریه می کنی
با سینۀ کباب چرا گریه می کنی
با ناله نبض توچقدرکُند می زند
با بغض درگلو نفست تُند می زند
آه ای رقیه، جان من آرام گریه کن
آهسته درسکوت دل شام گریه کن
با گریه های خویش قیامت بپا مکن
با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن
ترسم برای گریۀ تو سر بیاورند
این جان مانده را زتنت در بیاورند
ای وای من که محشرکبری شروع شد
بار دگر قیامت عظما شروع شد
آرام شو ز گریه وشیون رقیه جان
بابا رسیده با سر بی تن رقیه جان
روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن
جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن
ازگریه های خویش به بابا سخن بگو
از آنچه دیده ای تو به صحرا سخن بگو
یکدم به سیل اشک روانت امان مده
رخسارۀ کبود به بابا نشان مده
بوسه زدی به لعل لب ازجا بلند شو
دیگر بس است دیدن بابا بلندشو
عمه چرا صدای تو دیگر نمی رسد
غمناله ات به گوش من آخر نمی رسد
عطر گلی شنیدی وبیهوش گشته ای
حرفی نمی زنی وتوخاموش گشته ای
درگوش باب خویش چه گفتی که پر زدی
مارا گذاشتی وتو ساز سفر زدی
پرپر شدی وطاقت هجران نداشتی
بر روی داغ های دلم غم گذاشتی
بگذار تا بگریم وکوته سخن کنم
این نیمه شب برای تو فکر کفن کنم
بردوش اهل بیت سه ساله بلند شد
خاموش شد«وفایی» وناله بلند شد
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_دودمه
در قافله عشق سپهدار رقیه است
علمدار رقیه است
در هیئت ویرانه میاندار رقیه است
علمدار رقیه است
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم
بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم
هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب
در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم
با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم
دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم
تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است
زخمهای بدنم را نشمارم چکنم
شده بیدار یزید و به تلافیش اگر
باز بر زجر بیفتد سروکارم چکنم
سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق
یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم
بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد
ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم
در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست
منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم
#حیدر_توکلی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
با اِینکه دَر خَرابِهء شام است جای من
زَهراست زائرِ حرمِ با صَفای مَن
قِیمَت گُذارِ گُوهرِ اَشگش فَقَط خداست
هَر دِل شِکستِه اِی که بِگرَیَد بَرای مَن
طِفلِ سه سالِه را که توانِ فَرار نیست
دِیگر چِرا به سِلسِلِه بُسته است پای مَن
دِیشَب نَماز خوانده اِم و اَشگ رِیختَم
شایَد پِدر سَری بره زَنَد بَر سَرای مَن
جان را بِه کَف گِرفتِه اَم و نَذر کردِه اَم
اِمشَب اَگر رَسد بِه اِجابَت دُعای مَن
دَر شام هَم که جان بِدَهَم کَربَلایی اِم
اِین گُوشِهء خَرابِه شدِه کَربَلای مَن
کارَم رَسیدِه اَست بِه جایی که کَعبِِ نِی
گَریَد بَرای زَمزَمِهء بی صَدای مَن
اَز بَس گِریستَم، دِگر اَز اَشگ، خِیس شد
خِشتی که دَر خَرابِه شده مُتّکَای مَن
یک لَحظِه دَر خَرابِه دو چِشمَم بِه خواب رَفت
دِیدَم که رُوی دامَنِ باباست جای مَن
میثم غَرِیب جان دَهم و نِیست هِیچ کَس
جُز تازِیانِه با خَبَر از دَردهای مَن
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
امشب به دامن من خورشید آرمیده
یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده
دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست
کس روی دست دختر راس پدر ندیده
از دل چراغ گیرم از اشک گل فشانم
از زلف مشک ریزم بابا زره رسیده
از بس که چون بزرگان بارفراق بردم
درسن خردسالی سرو قدم خمیده
بابا چه شد که امشب، با سربه مازدی سر
جسمت کدام نقطه، در خاک و خون طپیده؟
هم کتف من سیاه است،هم روی من کبود است
هم فرق من شکسته،هم گوش من دریده
داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته
چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده
از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده
ازبس گرسنه خفتم رنگم زرخ پریده
تو رفع تشنگی کن از اشک دیده ی من
من بوسه می ستانم از حنجر بریده
انگشت های عمه بگرفته نقش گلزخم
از بس نشسته و خار از پای من کشیده
جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه
یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده
خفتم خموش و دادم بر بیت بیت میثم
صد محنت نگفته صد راز ناشنیده
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
لبهات شده کبود؛ بابای گلم!
جُرم تو مگر چه بود؟ بابای گلم!
همرنگ دلم عقیق در دست تو بود
آن را چه کسی ربود؟ بابای گلم!
#جواد_هاشمی_تربت
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
چنان از غم دوری افسرده بودم
که از داغِ تو سخت پژمرده بودم
سپر گر نمیکرد عمه خودش را
همان عصر روز دهم مُرده بودم
فقط خون دل بود و اشک دو دیده
غذایی اگر هم که من خورده بودم
گرسنه نخفتم شبی در اسارت
که هر شب پدرجان، کتک خورده بودم
حسابش ز دستم برون گشته آخر
که من اینقدَر زخم نشمرده بودم
حلالم کن امشب اگر شکوه کردم
دلم تنگِ تو بود، آزرده بودم
#عاصی_خراسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن
عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن
از محالات است اما گیسویم را باز کن
فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن
آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش
من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن
پادشاه عالم امشب روی دامان من است
گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن
عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی
گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن
از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده
زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن
موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش
نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن
#ناصر_دودانگه
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
از زخم مانده بر تن طفلت نشانه ها
شعله ور است از دل زارم زبانه ها
دختر اگرچه از سر مهر و لطافتش
دارد همیشه با پدرش عاشقانه ها…
دیگر گذشته ام به هوایت ز جان خود
از بس گرفته ام ز نبودت بهانه ها
مویم سفید و گونه ی سرخم سیاه شد
بی تو شکست حرمت سبز جوانه ها
نایی نمانده است مرا بهر پا شدن
مویی نمانده است مرا بهر شانه ها
بابا سه ساله ی تو گرسنه به خواب رفت
بوی طعام گرچه می آمد ز خانه ها…
بابا عجیب! مجلس ختم تو گرم بود
«طفل یتیم و تسلیت تازیانه ها»
اما عجیب!هر شب ویرانه سرد بود
بی تو گذشت سخت به ما نازدانه ها
#محمدحسین_مهدی_پناه
@raziolhossei
#حضرت_رقیه_شهادت
گنجشک وار کنج قفس در تپیدنم
حتی نمانده قدرت ناله کشیدنم
آخر به زور گریه رسیدم به تو پدر
اشک من است تا به تو راه رسیدنم
نشناختم اگر که در اول تو را، ببخش
اشکم شدست علّت این تار دیدنم
پایم نداشت طاقت صحرا و خار را
از حال برد از پی ناقه دویدنم
حتی صدای خویش به گوشم نمی رسد
سیلی اثر گذاشت چنان بر شنیدنم
#عاصی_خراسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
بیابان در بیابان دربیابان گریه میکردم
تمام راه را از تو چه پنهان گریه میکردم
تمام راه را با حرمله طی کرده ام بابا
کمان در دست او بود و کماکان گریه میکردم
خبر دارم که میدانی مرتب زجر میدیدم
پیاپی زخم میخوردم، فراوان گریه میکردم
صدای گریه هایم زجر را آزار میداد و
هراسان بی صدا با چنگ و دندان گریه میکردم
تو روی نیزه ها غرق تلاوت بودی اما من
بدون وقفه با صوتت به قرآن گریه میکردم
سرت خورشید بود و در میان آسمان بودی
ولی من ابر بودم مثل باران گریه میکردم
نمیخندند لبهایی که با آن ذکر میگفتم
نمیبینند چشمانیکه با آن گریه میکردم
در آن ساعات پایانی شبیه مادرم زهرا
چه مشکل راه میرفتم، چه آسان گریه میکردم
#احمد_علوی
@raziolhossein