eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.7هزار دنبال‌کننده
598 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است زخمهای بدنم را نشمارم چکنم شده بیدار یزید و به تلافیش اگر باز بر  زجر بیفتد سروکارم چکنم سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم @raziolhossein
با اِینکه دَر خَرابِهء شام است جای من زَهراست زائرِ حرمِ با صَفای مَن قِیمَت گُذارِ گُوهرِ اَشگش فَقَط خداست هَر دِل شِکستِه اِی که بِگرَیَد بَرای مَن طِفلِ سه‌ سالِه را که توانِ فَرار نیست دِیگر چِرا به سِلسِلِه بُسته است پای مَن دِیشَب نَماز خوانده اِم و اَشگ رِیختَم شایَد پِدر سَری بره زَنَد بَر سَرای مَن جان را بِه کَف گِرفتِه اَم و نَذر کردِه اَم اِمشَب اَگر رَسد بِه اِجابَت دُعای مَن دَر شام هَم که جان بِدَهَم کَربَلایی اِم اِین گُوشِهء خَرابِه شدِه کَربَلای مَن کارَم رَسیدِه اَست بِه جایی که کَعبِِ نِی گَریَد بَرای زَمزَمِهء بی صَدای مَن اَز بَس گِریستَم، دِگر اَز اَشگ، خِیس شد خِشتی که دَر خَرابِه شده مُتّکَای مَن یک لَحظِه دَر خَرابِه دو چِشمَم بِه خواب رَفت دِیدَم که رُوی دامَنِ باباست جای مَن میثم غَرِیب جان دَهم و نِیست هِیچ کَس جُز تازِیانِه با خَبَر از دَردهای مَن @raziolhossein
امشب به دامن من خورشید آرمیده یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست کس روی دست دختر راس پدر ندیده از دل چراغ گیرم از اشک گل فشانم از زلف مشک ریزم بابا زره رسیده از بس که چون بزرگان بارفراق بردم درسن خردسالی سرو قدم خمیده بابا چه شد که امشب، با سربه مازدی سر جسمت کدام نقطه، در خاک و خون طپیده؟ هم کتف من سیاه است،هم روی من کبود است هم فرق من شکسته،هم گوش من دریده داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده ازبس گرسنه خفتم رنگم زرخ پریده تو رفع تشنگی کن از اشک دیده ی من من بوسه می ستانم از حنجر بریده انگشت های عمه بگرفته نقش گلزخم از بس نشسته و خار از پای من کشیده جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده خفتم خموش و دادم بر بیت بیت میثم صد محنت نگفته صد راز ناشنیده @raziolhossein
لب‌هات شده کبود؛ بابای گلم! جُرم تو مگر چه بود؟ بابای گلم! هم‌رنگ دلم عقیق در دست تو بود آن را چه کسی ربود؟ بابای گلم! @raziolhossein
چنان از غم دوری افسرده بودم که از داغِ تو سخت پژمرده بودم سپر گر نمیکرد عمه خودش را همان عصر روز دهم مُرده بودم فقط خون دل بود و اشک دو دیده غذایی اگر هم که من خورده بودم گرسنه نخفتم شبی در اسارت که هر شب پدرجان، کتک خورده بودم حسابش ز دستم برون گشته آخر که من اینقدَر زخم نشمرده بودم حلالم کن امشب اگر شکوه کردم دلم تنگِ تو بود، آزرده بودم @raziolhossein
چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن از محالات است اما گیسویم را باز کن فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن پادشاه عالم امشب روی دامان من است گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن @raziolhossein
از زخم مانده بر تن طفلت نشانه ها شعله ور است از دل زارم زبانه ها دختر اگرچه از سر مهر و لطافتش دارد همیشه با پدرش عاشقانه ها… دیگر گذشته ام به هوایت ز جان خود از بس گرفته ام ز نبودت بهانه ها مویم سفید و گونه ی سرخم سیاه شد بی تو شکست حرمت سبز جوانه ها نایی نمانده است مرا بهر پا شدن مویی نمانده است مرا بهر شانه ها بابا سه ساله ی تو گرسنه به خواب رفت بوی طعام گرچه می آمد ز خانه ها… بابا عجیب! مجلس ختم تو گرم بود «طفل یتیم و تسلیت تازیانه ها» اما عجیب!هر شب ویرانه سرد بود بی تو گذشت سخت به ما نازدانه ها @raziolhossei
گنجشک وار کنج قفس در تپیدنم حتی نمانده قدرت ناله کشیدنم آخر به زور گریه رسیدم به تو پدر اشک من است تا به تو راه رسیدنم نشناختم اگر که در اول تو را، ببخش اشکم شدست علّت این تار دیدنم پایم نداشت طاقت صحرا و خار را از حال برد از پی ناقه دویدنم حتی صدای خویش به گوشم نمی رسد سیلی اثر گذاشت چنان بر شنیدنم @raziolhossein
بیابان در بیابان دربیابان گریه می‌کردم تمام راه را از تو چه پنهان گریه می‌کردم تمام راه را با حرمله طی کرده ام بابا کمان در دست او بود و کماکان گریه می‌کردم خبر دارم که می‌دانی مرتب زجر می‌دیدم پیاپی زخم میخوردم، فراوان گریه می‌کردم صدای گریه هایم زجر را آزار می‌داد و هراسان بی صدا با چنگ و دندان گریه می‌کردم تو روی نیزه ها غرق تلاوت بودی اما من بدون وقفه با صوتت به قرآن گریه می‌کردم سرت خورشید بود و در میان آسمان بودی ولی من ابر بودم مثل باران گریه می‌کردم نمی‌خندند لبهایی که با آن ذکر می‌گفتم نمی‌بینند چشمانی‌که با آن گریه می‌کردم در آن ساعات پایانی شبیه مادرم زهرا چه مشکل راه میرفتم، چه آسان گریه می‌کردم @raziolhossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا