🌹#خاطره_شهدا
آخرین شام را که داشتیم با هم میخوردیم، سر سفره از من پرسید: اگه شهید بشم، چی کار میکنی؟
گفتم: منم مثل بقیه همسران شهدا، مگه اونا چی کار میکنن؟ خدا به هممون صبر میده.
گفت: امکانش هست مثل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مفقود بشم و جنازم برنگرده.
خندیدم و گفتم: این جوری اجرش بیشتره، خدا یه ثوابی هم واسه چشم انتظاریمون مینویسه.
✍️خاطرات مریم غنیزاده
🌹همسر شهید جاویدالاثر یوسف سجودی
📝 #خاطره_شهدا
همکارانش به او می گفتند: از اين مأموريتها خسته نمیشوی!؟
گفت: چيزی كه می خواهم به من نگوييد این كلمه “خسته شـدن ” است و من هرگـزخسته نمیشوم! مخصوصاً دركار برای اسلام و برای رضای خدا.
#خاطره_شهدا
🚩 فرمانده بدون پوتین!
🔹یکی از نیروها آمده پیش سید احمد. سید وقتی دید پوتینش پاره است. پوتینش را در آورد و به او داد.
🔸رزمنده زیر بار نمی رفت و احمد اصرار داشت که من فرمانده تو هستم و فردا یک جفت نو می توانم برای خودم تهیه کنم.
🔹وقتی دشمن پاتک کرد، ما سریع خودمان را به محل درگیری رساندیم. در همان حال چشمم به سید احمد افتاد. هنوز پا برهنه بود. روی آسفالت داغ و بیابان پر از خار و خاشاک به نیروهایش رسیدگی می کرد. بدون پوتین، بدون کلاه ....
🔹به جای کلاه هم حوله ای روی سرش انداخته بود که آفتاب کمتر بسوزاندش.
﷽| #خاطره_شهدا
💢 شهید غریب در اسارت
🥀شهید عبدالله عابدیان ملککلائی✨ :)«شهرستان قائمشهر؛ شهادت ۲۶مرداد۱۳۶۷»
🔖 روز عاشورا ۱۳۴۸ به دنیا اومد ، حدود ۱۰ ماه تو جبهه ها حضور داشت.
تیربارچی و معاون فرمانده دسته بود؛
تو جبهه مداحی هم میکرد.
مرداد ۱۳۶۷ تو شلمچه به سختی مجروح میشه و به اسارت دشمن در میاد. عراقیها اول میخواستند تیر خلاص بزنند اما همرزم های شهید گفتند:«اگر میخواهید به اون تیر خلاص بزنید، باید به همه ما بزنید.»
به خاطر همین عراقی ها پشیمان شده و همه را به عراق منتقل کردند. پس از سه روز بر اثر جراحت شدید و عدم رسیدگی بعثیها به شهادت رسید و ۷ سال بعد؛
از شهید مقداری استخوان و پوتین پوسیده شده به وطن برگشت...
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران