#پارت_اول✅✅
ساعت یک نصفه شب بود که این اتفاق افتاد...
داشتم می رفتم خانه؛ گفتم از بازار سرشور بروم، تا سری هم به خانه حاج آقا در کوچه فریدون بزنم، ببینم خانهشان هنوز هم تحت مراقبت است یا نه...
در این یک ماه اخیر، این سومین بار است که ساواکی ها، این چنین به خانه حاج آقا حمله می کنند.
این روزها و شبها اوضاع مشهد شلوغ است ،خیلی شلوغ. همه جا شده تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم شاه، رژیم محمدرضا پهلوی.
هیچ کوچه و خیابانی نمانده است مردم روی در و دیوارهایش شعار ننوشته باشند بیشتر مردم با هم یکی شدهاند که رژیم شاه را سرنگون کنند و یک حکومت اسلامی را روی کار بیاورند؛حکومتی که رنگ و بوی حکومت امام علی را داشته باشد.
این روزها نفر اصلی مبارزات مشهد، حاج آقاست؛ اوست که بیشتر تظاهرات را راه میاندازد و رهبری میکند. ساواکیها هم این را خیلی خوب فهمیده اند.
برای همین، بیش از یک ماه است که شب و روز، در اطراف خانه او کمین کرده اند، بلکه بتوانند دستگیرش کنند؛ اما تلاششان بی فایده است. چون حاج آقا هر شب در یکی از دوستان قابل اعتماد تر می ماند تا نتوانند او را پیدا کنند.✅
حتی زن بچه حاج آقا هم، به خاطر آزار و اذیت ماموران، دیگر در خانه خودشان زندگی نمی کنند و هر چند روز یکبار، جای خود را عوض می کنند و به خانه فامیل هایشان می روند...
خدا را هزار مرتبه شکر که امشب هم کسی در خانه نبود، وگرنه معلوم نبود این نوکرهای شاه چه بلایی بر سر اهل خانه می آوردند
#کپی_ممنوع❌⛔️
🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋
🦋🌿🦋🌿🦋🌿
🦋🌿🦋🌿🦋
🦋🌿🦋🌿
🦋🌿🦋
🦋🌿
🦋
#ستاره
#پارت_اول
از خواب بیدار شدم. خواب عجیبی دیده بودم و نمی دونم خیلی استرس شدیدی داشتم ):
خواب دیدم که رفتم دکتر و بهم گفتن مریضی سرطان دارم🙃
پیش خودم گفتم نکنه جدی باشه نکنه واقعی باشه😢
بلند شدم برای اینکه اروم بشم به مسجد برم و نماز بخونم شاید نگرانیم کم شد.
لباس بلند پوشیدم و روسری مشکی سر کردم و چادر نگین دار قشنگم رو پوشیدم😍
کیف میکردم از قشنگ چادر سر کردنم😁😉
صدای مامان رو شنیدم که صدام کرد: ستاره، ستاره بیا پایین صبحونه عزیزم.
سریع رفتم. بابا که صبحونه اش رو تموم کرده بود و با مامان حرف میزد، گفت: سلام دخترم💖
چرا لباس پوشیدی؟ کجا داری میری؟
گفتم: سلام بابایی دارم یه سر میرم مسجد.
بابا گفت:باشه دخترم منم تونستم یه سر موقع نماز میام.
خداحافظی کردم و از خونه بیرون اومدم🌹
از خونمون تا مسجد ۱۰ دقیقه راه بود. رسیدم و رفتم نشستم تا قران بخونم🤗
دیدم یه خانمی خوشگل و چادر نگین دار قشنگ و روسری زیبا به من نگاه میکنه و به چند نفر نشونم میده. تعجب کردم و پیش خودم گفتم شاید داره میگه که ببینن چقدر خوشگلم😂
برگشتم و قرانم رو خوندم و صدای اذان اومد. وضو داشتم و سریع چادر رنگی ام رو سر کردم و شروع به خوندن نماز کردم و سر سجده ی آخر کلی گریه کردم و از خدا خواستم منو به خونه اش کعبه دعوتم کنه
🥺❤️
•●🏈🐻●•
مطالب استخدامی...☁️
✅قانون اساسی..🔥
✿❯────「🇮🇷」────❮✿
#پارت_اول
#ناحلـــه🌺
#قسمت_چهل_یک
#پارت_اول
مردای فامیل دوماد و اونایی به ریحانه محرم نبودن
با آرزوی خوشبختی براشون از خونه خارج شدن
ریحانه و شوهرشم مشغول امضا کردن بود
گفتم بیکار واینستم
نزدیک عروس و دوماد شدم و ازشون عکس گرفتم
بلاخره امضاهاشون به پایان رسید
ریحانه و روح الله و از جاشون بلند کردن
به روح الله گفتن شنل ریحانه و واسش باز کنه
شنلش و باز کرد و از سرش در آورد
دوباره همه دست زدن و رو سر ریحانه وشوهرش گل و نقل پاشیدن
بعد از اینکه حلقه زدن
بابای ریحانه رفت و بوسیدشون
بعدشم دستشونو تو دست هم گذاشت
بابا روح الله هم اومد بینشون ریحانه وبغل کرد و سرش و بوسید
روح الله هم بغل کرد
هر کدومشون ب ریحانه و شوهرش هدیه میدادن
داداش بزرگتر ریحانه ،علی به روح الله و ریحانه هدیه ای داد و بغلشون کرد
محمد رفت سمتشون
شیطنت خاصی تو چشماش بود
خواهرش و طولانیی تو بغلش گرفت ریحانه ام از چشماش مشخص بود به زور جلو اشکاش و گرفته بود
حسودیم شد بهشون و برای هزارمین بار دلم خواست برادر داشته باشم
محمد ریحانه و از خودش جدا کرد
از جیبش یه جعبه ای و در آورد
بازش کرد و از توش یه گردنبند بیرون آورد
دور گردن ریحانه بستش وپیشونیش و بوسید
یه انگشتر عقیقم به روح الله هدیه داد
ناراحت شدم وقتی یاد خلاء های زندگیم افتادم
من همیشه همه چی داشتم و بازم یه چیزی کم داشتم
سرم پایین بود و نگام ب دوربین تو دستم
که متوجه شدم ریحانه داره صدام میکنه
گیج سرم و اوردم بالا که دیدم همه نگاها رو منه
به خودم اومدم و خواستم دوربین وبیارم بالا که
یکی از دختر خاله های ریحانه که از همه بدتر نگاه میکرد بهم نزدیک شد
چادری بود ولی خیلی جلف
از اونایی ک داد میزدن ب زور چادر سرشون کردن
ارایش زیادی داشت و موهاشم مشخص بود
دوربین وبا یه لبخند مسخره از دستم کشید
با تعجب بهش نگاه کردم
رفت عقب
لنز دوربین و گرفت طرف ریحانه اینا و ازشون عکس گرفت
محمدد دوباره اخماش بهم گره خورد
ریحانه و روح الله ام سعی میکردن لبخند بزنن*
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_چهل_دوم
دوربین و که اورد پایین محمد سرش و خم کرد و ب ریحانه چیزی گفت
ک فهمیدم ریحانه گفت
+ من چیی بگممم؟ دوباره محمد یچیزی بهش گفت
ریحانه ام کلی سرخ و سفید شد و گفت
+فاطمه جون میشه یه باردیگه ازمون عکس بگیری ؟
فهمیدم که محمد مجبورش کرده اینو بگه ولی دلیلش و نمیدونستم
بیچاره ریحانه خیلی ترسیده بود
دختر خالش دوربین و انداخت بغلم و یه پوزخند کاملا محسوسم به محمد زد
محمد یه لبخند مرموز رو صورتش نشست
خواهر و شوهرخواهرشو بغل کرد و با لبخند ب لنز خیره شد
ازشون عکس گرفتم و دوربین و گذاشتم رو میز
رفتم و یه گوشه نشستم
محمد اینا هنوز بالا بودن که یهو صدای آهنگ بلند شد
همه باتعجب نگاه میکردن
همون دخترای فامیل ،جیغ کشیدن و با قر اومدن وسط
داداشای ریحانه و روح الله اخماشون رفت تو هم
علی دست محمد و گرفت و بهش گفت
+ولشون کن اینارو بیا بریم
محمد جواب داد
+ینی چی ولش کن حداقل صداشو کمتر کنن
همسایه ها اذیت میشن
با دیدن قیافه سرخ ریحانه رفتم کنارش نشستم
بهش گفتم
_چیشدههه عروس خانوم چرا انقدر ترسیدی؟
+میترسم دعوا شه فاطمه
_دعوا چرا
+ببین این دختر خاله های من با محمد مشکل دارن
_سرچی چرا؟
+سلما همون دختره که دوربین و ازت گرفت به قول خودش به محمدعلاقه داره بعد محمدخیلی ازش بدش میاد یه اتفاقایی افتاد بینشون که الان سر جنگ دارن باهم خواهراش یجورایی میخوان حرص داداشم ودر بیارن
نمیدونم چیکار کنم تو نمیشناسی محمدو یه چیزایی و نمیتونه طاقت بیاره
_هرچی باشه کاری نمیکنه که مراسمت بهم بریزه اینو مطمئن باش
+ خداکنهه
پدرریحانه اومد دم درو
+آقا محمد بیا پسرم کارت دارم
محمد ک تا الان تمام زورش و زده بود تا بره و باسلمااینا برخورد کنه
با حرف پدرش احتمالا بیخیال شد داشت میرفت بیرون ک وسط راه برگشت رفت طرف دستگاه بالبخند سیمش وکشید و گرفت تو بغلش
وقتی درمقابل نگاه متعجب همه داشت میرفت بیرون به ریحانه گفت
+ریحانه جون من اینومیبرم یخورده اختلاط کنم باش
صدای خنده جمع بلندشد
الان فقط خانوما بودن داخل
شالم و ازسرم در اوردم ورفتم کنار ریحانه
یه چندتاسلفی باهم گرفتیم
ایستادم کنارش
دوربین و دادب یکی از فامیلاشونو گفت ازمون عکس بگیره
عکسامونوکه گرفتیم نشستیم و گرم صحبت شدیم
ریحانه ام دیگه استرس نداشت وهمش در حال خندیدن بود
یکی از خانومای فامیلشون یه قابلمه برداشت وبا ریتم روش ضربه میزد
بزور ریحانه رو بلندکردن
دورش چرخیدن و اوناییم که میتونستن با اون ریتم تند برقصن رقصیدن
البته همش واسه خنده بود
یه ساعت دیگه که گذشت به ردیف نشستیم تا آقایون شام و بیارن
چند نفر اومدن تو
و بقیه بیرون دم درکمک میکردن
محمدم پشت درسینی هارو میداد دستشون
چون جمعیت
#بیراهه_عشق
#پارت_اول
پنجره اتاق باز بود با سوزی که وارد اتاق شد سردم شد و پتو رو روی خودم کشیدم با مالیدن چشمام بذور یک چشمی به ساعت خیره شدم ساعت 12 ظهر بود خمیازه ای کشیدم و بزود خودمو از روی تخت بلند کردم
در اتاقم زده شد
_ بفرمایید
_خوشگلم از خواب پاشدی
خمیازه ای کشیدم و گفتم
_نه مامان خوابم میاد و دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم
مامان پتو رو از روم کشید
و گفت
_گفتم انقد شبا فیلم نبین که دیر بخوابی و دیر بیداربشی پاشو ببینم
مامان نگاهی به پنجره انداخت و کلی غر زد که چرا بازش گذاشتی و کلی سرزنش و بالخره رفت بیرون و گفت پاشو بسه
بزور از روی تخت پاشدم و به سمت دستشویی رفتم دست د صورتمو شستمو
رفتم اشپزخونه یه صبحونه خوردمو
رفتم پای تلویزیون
ساعت 2 ظهر شده بود بابام از سر کار برگشت
وقتی اومد خونه یه جا کادویی دستش بود سریع رفتم سمتشو گفتم
_بابای این چیه
_خودت ببین
وقتی باز کردم دیدم سوییچ ماشینه
همون ماشینی که میخواستم کلی خوشحال شدم
_وااااییی باباا خیلی خوبییی مرسی
_خواهش میکنم فدای یه سر موت
رفتم سمت اتاقم تا اماده بشم قرار داشتم با اکیپم باید زودتر اماده میشدم یه اکیپ 5 نفره که دوتا دختر داره و سه تا پسر
هر پنج تامون پولدار بودیم
سریع اماده شدم از پله ها اومدم پایینو رفتم پارکینگ یه دستی به ماشین جدیدم کشیدم و سوییچ رو زدم و سوار شدم
وقتی داشتم میرفتم گوشیم زنگ خورد
_الو بله
_سلام ارزو خوبی
_ممنون مرسی
_چه خبر
سلامتی
_کجایی
دارم میرم کافه همیشگی
_منم بیام
معلومه که بیا
باشه میبینمت
رسیدم کافه ماشینو پارک کردمو و رفتم تو همه اومده بودن ستاره و رامین و طاها و سینا
نشسته بودن تو یه میز منم رفتم پیششون نشستم یه سلامی دادم و
جواب گرفتم بعدش گارسون اومد و منم یه کیک و قهوه سفارش دادم
همینجوری که داشتم با دوستام حرف میزدم یه دفعه ریحانه اومد دوست مذهبی خودم درسته من با مذهب و اینا اصلا رابطه نداشتم ولی خوب ریحانه خیلی دوست خوبی بود
ریحانه که دید من پیش پسرا نشستم اومد و گفت
_ سلام
فقط من جوابشو دادن طاها هم با عدا جوابشو داد
گفت
_ارزو اگه میشه میای بریم یه جای دیگه کارت دارم
#ادامه_دارد ....