هدایت شده از زن آقا
سیدمونازالاندارهبرامحرمادیتمیزاره🚶🏿♂🖤(:!
میانحجرهغریبانهدستوپامیزد..💔
همانکهروضهاشآتشبهجانمامیزد..🚶🏿♂
سلام عزیزان
نظر سنجی خواهیم گذاشت برای سنجیدن نظر شما درباره رمان
یک پارت از رمان داخل کانال قرار میگیره
و شما نظرتون رو در(ناشناس) اعلام میکنید
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
سلام عزیزان نظر سنجی خواهیم گذاشت برای سنجیدن نظر شما درباره رمان یک پارت از رمان داخل کانال قرار
ساعت 15 پارت اول رمان گذاشته خواهد شد منتظرمون باشید:)😉🌹
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
ساعت 15 پارت اول رمان گذاشته خواهد شد منتظرمون باشید:)😉🌹
3وچهاردقیقه ومنتظریم🙂
#بیراهه_عشق
#پارت_اول
پنجره اتاق باز بود با سوزی که وارد اتاق شد سردم شد و پتو رو روی خودم کشیدم با مالیدن چشمام بذور یک چشمی به ساعت خیره شدم ساعت 12 ظهر بود خمیازه ای کشیدم و بزود خودمو از روی تخت بلند کردم
در اتاقم زده شد
_ بفرمایید
_خوشگلم از خواب پاشدی
خمیازه ای کشیدم و گفتم
_نه مامان خوابم میاد و دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم
مامان پتو رو از روم کشید
و گفت
_گفتم انقد شبا فیلم نبین که دیر بخوابی و دیر بیداربشی پاشو ببینم
مامان نگاهی به پنجره انداخت و کلی غر زد که چرا بازش گذاشتی و کلی سرزنش و بالخره رفت بیرون و گفت پاشو بسه
بزور از روی تخت پاشدم و به سمت دستشویی رفتم دست د صورتمو شستمو
رفتم اشپزخونه یه صبحونه خوردمو
رفتم پای تلویزیون
ساعت 2 ظهر شده بود بابام از سر کار برگشت
وقتی اومد خونه یه جا کادویی دستش بود سریع رفتم سمتشو گفتم
_بابای این چیه
_خودت ببین
وقتی باز کردم دیدم سوییچ ماشینه
همون ماشینی که میخواستم کلی خوشحال شدم
_وااااییی باباا خیلی خوبییی مرسی
_خواهش میکنم فدای یه سر موت
رفتم سمت اتاقم تا اماده بشم قرار داشتم با اکیپم باید زودتر اماده میشدم یه اکیپ 5 نفره که دوتا دختر داره و سه تا پسر
هر پنج تامون پولدار بودیم
سریع اماده شدم از پله ها اومدم پایینو رفتم پارکینگ یه دستی به ماشین جدیدم کشیدم و سوییچ رو زدم و سوار شدم
وقتی داشتم میرفتم گوشیم زنگ خورد
_الو بله
_سلام ارزو خوبی
_ممنون مرسی
_چه خبر
سلامتی
_کجایی
دارم میرم کافه همیشگی
_منم بیام
معلومه که بیا
باشه میبینمت
رسیدم کافه ماشینو پارک کردمو و رفتم تو همه اومده بودن ستاره و رامین و طاها و سینا
نشسته بودن تو یه میز منم رفتم پیششون نشستم یه سلامی دادم و
جواب گرفتم بعدش گارسون اومد و منم یه کیک و قهوه سفارش دادم
همینجوری که داشتم با دوستام حرف میزدم یه دفعه ریحانه اومد دوست مذهبی خودم درسته من با مذهب و اینا اصلا رابطه نداشتم ولی خوب ریحانه خیلی دوست خوبی بود
ریحانه که دید من پیش پسرا نشستم اومد و گفت
_ سلام
فقط من جوابشو دادن طاها هم با عدا جوابشو داد
گفت
_ارزو اگه میشه میای بریم یه جای دیگه کارت دارم
#ادامه_دارد ....