eitaa logo
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
424 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕° هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو تو ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17369194161376 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زن آقا
سیدمون‌از‌الان‌داره‌برا‌محرم‌ادیت‌میزاره🚶🏿‍♂🖤(:!
روزی‌که‌ذره‌ذره‌شوداستخوان‌ِمن باشدهنوزدردلِ‌تنگم،هوای‌تو !(:💔
بسـم‌رب‌المهـدۍ‌‌[‌جان‌ها‌به‌فدایش]🌱••
میان‌حجره‌غریبانه‌دست‌وپامیزد..💔 همان‌که‌روضه‌اش‌آتش‌به‌جان‌مامیزد..🚶🏿‍♂
سلام عزیزان نظر سنجی خواهیم گذاشت برای سنجیدن نظر شما درباره رمان یک پارت از رمان داخل کانال قرار میگیره و شما نظرتون رو در(ناشناس) اعلام میکنید
پنجره اتاق باز بود با سوزی که وارد اتاق شد سردم شد و پتو رو روی خودم کشیدم با مالیدن چشمام بذور یک چشمی به ساعت خیره شدم ساعت 12 ظهر بود خمیازه ای کشیدم و بزود خودمو از روی تخت بلند کردم در اتاقم زده شد _ بفرمایید _خوشگلم از خواب پاشدی خمیازه ای کشیدم و گفتم _نه مامان خوابم میاد و دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم مامان پتو رو از روم کشید و گفت _گفتم انقد شبا فیلم نبین که دیر بخوابی و دیر بیداربشی پاشو ببینم مامان نگاهی به پنجره انداخت و کلی غر زد که چرا بازش گذاشتی و کلی سرزنش و بالخره رفت بیرون و گفت پاشو بسه بزور از روی تخت پاشدم و به سمت دستشویی رفتم دست د صورتمو شستمو رفتم اشپزخونه یه صبحونه خوردمو رفتم پای تلویزیون ساعت 2 ظهر شده بود بابام از سر کار برگشت وقتی اومد خونه یه جا کادویی دستش بود سریع رفتم سمتشو گفتم _بابای این چیه _خودت ببین وقتی باز کردم دیدم سوییچ ماشینه همون ماشینی که میخواستم کلی خوشحال شدم _وااااییی باباا خیلی خوبییی مرسی _خواهش میکنم فدای یه سر موت رفتم سمت اتاقم تا اماده بشم قرار داشتم با اکیپم باید زودتر اماده میشدم یه اکیپ 5 نفره که دوتا دختر داره و سه تا پسر هر پنج تامون پولدار بودیم سریع اماده شدم از پله ها اومدم پایینو رفتم پارکینگ یه دستی به ماشین جدیدم کشیدم و سوییچ رو زدم و سوار شدم وقتی داشتم میرفتم گوشیم زنگ خورد _الو بله _سلام ارزو خوبی _ممنون مرسی _چه خبر سلامتی _کجایی دارم میرم کافه همیشگی _منم بیام معلومه که بیا باشه میبینمت رسیدم کافه ماشینو پارک کردمو و رفتم تو همه اومده بودن ستاره و رامین و طاها و سینا نشسته بودن تو یه میز منم رفتم پیششون نشستم یه سلامی دادم و جواب گرفتم بعدش گارسون اومد و منم یه کیک و قهوه سفارش دادم همینجوری که داشتم با دوستام حرف میزدم یه دفعه ریحانه اومد دوست مذهبی خودم درسته من با مذهب و اینا اصلا رابطه نداشتم ولی خوب ریحانه خیلی دوست خوبی بود ریحانه که دید من پیش پسرا نشستم اومد و گفت _ سلام فقط من جوابشو دادن طاها هم با عدا جوابشو داد گفت _ارزو اگه میشه میای بریم یه جای دیگه کارت دارم ....