«مجتبی» اخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود، که من باید برم سوریه
اون اوایل بود که خیلی ها خبر نداشتن و نمیرفتن ما هم زیاد اطلاعی نداشتیم
خلاصه «مجتبی »هر روز میومد و التماس میکرد تا پدر و مادرم راضی بشن بذاره بره ولی مادرم چون خیلی وابسته داداشم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد.
چندبار همینطور گفت وگفت و خانواده اجازه نداد تا اینکه محرم وصفر اومد و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی وقتاهم نوحه میخوند.
شبا که میومد خونه با مادرم حرف میزد و میگفت:مادرجان من باید برم حرم حضرت زینب(س)من باید برم دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت.
مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم قم همه رفتیم،جز پدرم
در این مدت که ما نبودیم کار «مجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد یه هفته موفق شد و زنگ زد به مادرم
مادرمم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه رو انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یه جای دور میفرستاد.
ولی ته دلش ارام بود چون «مجتبی» روبه خداوحضرت زینب س سپرده بود.
#شهید_مجتبی_واعظی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_صادق_شیبک
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ارتش
نــام :
صادق
نـام خـانوادگـی :
شیبک
نـام پـدر :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۸/۰۸/۰۸
مـحل تـولـد :
گالیکش،استان گلستان
سـن :
۲۷سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
ارتشی
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد (نوهد) ارتش جمهوری اسلامی ایران
مسئولیت نظـامی :
تکاور
درجـه نظـامی :
ستوان یکم
تـحصیـلات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۵/۰۱/۳۱
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
حلب
عـملیـات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
نـحوه شـهادت :
اصابت خمپاره
https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار:
گلزار شهدای بیبی حلیمه روستای ینقاق از توابع بخش مرکزی شهرستان گالیکش
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
شهدای مدافع حرم
ردیـف :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
شـماره :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
سلام؛
عرض سلام و ادب خدمت دوستان و همراهان عزیز کانال #رفیق_شهید...
اول تشکر میکنم که تو این مدت نقص ها و اشتباهات من رو تحمل کردید؛
برای برطرف کردن این مشکلات و پیشرفت وضعیت کانال خوشحال میشم که نظرات،انتقادات،پیشنهادات (اگه رفیق شهیدتون معرفی نشده اطلاع بدید) خودتون رو عرض کنید👇
@sarbaze_zeynab
در دوران ماموریت هر روز به مدت ۵ دقیقه تلفنی با یکدیگر صحبت میکردیم. حتی در این مدت هم نمیدانستم ماموریتش کجاست.
ابتدا از این پنهان کاری ناراحت بودم، اما وقتی یاد عشق ورزی و محبت همسرم افتادم، دریافتم که برای جلوگیری از تشنج در خانواده این موضوع را پنهان کرده است. این کارش را نشانه عشق او به خانواده دانستم. از این رو ناراحتی را فراموش کردم.
دو شب قبل از شهادتش خوابی دیدم که به یقین رسیدم صادق برنمی گردد. صبح آن روز تلفنی خوابم را برایش تعریف کردم. باز هم با شوخی و خنده سعی کرد تا من را از نگرانی برهاند.
فردای آن روز هر چه منتظر تماسش ماندم، خبری نشد تا اینکه روز بعد عموی همسرم با من تماس گرفت و پرسید که آیا از حضور صادق در سوریه اطلاع دارم؟ پاسخ منفی دادم. آن زمان هم خبر شهادتش را به من نداد.
خبر شهادت صادق را در کانال ارتش خواندم. یک لحظه احساس فلج شدن به من دست داد. دست همسرم همانجا برایم رو شد. خواهرم میگفت: «شاید شایعه باشد.» با پادگان تماس گرفتیم. ابتدا خبر را تکذیب کردند، اما بعد از یک ساعت فرد دیگری تماس گرفت و خبر شهادتش را تایید کرد.
#شهید_صادق_شیبک
https://eitaa.com/refigh_shahid1