#شهید_صادق_شیبک
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ارتش
نــام :
صادق
نـام خـانوادگـی :
شیبک
نـام پـدر :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۸/۰۸/۰۸
مـحل تـولـد :
گالیکش،استان گلستان
سـن :
۲۷سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
ارتشی
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد (نوهد) ارتش جمهوری اسلامی ایران
مسئولیت نظـامی :
تکاور
درجـه نظـامی :
ستوان یکم
تـحصیـلات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
در دوران ماموریت هر روز به مدت ۵ دقیقه تلفنی با یکدیگر صحبت میکردیم. حتی در این مدت هم نمیدانستم ماموریتش کجاست.
ابتدا از این پنهان کاری ناراحت بودم، اما وقتی یاد عشق ورزی و محبت همسرم افتادم، دریافتم که برای جلوگیری از تشنج در خانواده این موضوع را پنهان کرده است. این کارش را نشانه عشق او به خانواده دانستم. از این رو ناراحتی را فراموش کردم.
دو شب قبل از شهادتش خوابی دیدم که به یقین رسیدم صادق برنمی گردد. صبح آن روز تلفنی خوابم را برایش تعریف کردم. باز هم با شوخی و خنده سعی کرد تا من را از نگرانی برهاند.
فردای آن روز هر چه منتظر تماسش ماندم، خبری نشد تا اینکه روز بعد عموی همسرم با من تماس گرفت و پرسید که آیا از حضور صادق در سوریه اطلاع دارم؟ پاسخ منفی دادم. آن زمان هم خبر شهادتش را به من نداد.
خبر شهادت صادق را در کانال ارتش خواندم. یک لحظه احساس فلج شدن به من دست داد. دست همسرم همانجا برایم رو شد. خواهرم میگفت: «شاید شایعه باشد.» با پادگان تماس گرفتیم. ابتدا خبر را تکذیب کردند، اما بعد از یک ساعت فرد دیگری تماس گرفت و خبر شهادتش را تایید کرد.
#شهید_صادق_شیبک
https://eitaa.com/refigh_shahid1
همسر شهید:
هر شب یک دور تسبیح صلوات و یک فاتحه برای شادی روح همسرم قرائت میکنم. یکبار منزل پدرم در حالی که خسته بودم، تسبیح به دست خوابم برد و نتوانستم برایش فاتحه بخوانم. آن شب به خواب خواهرزادهام آمده و گفته بود که مهدیه امشب من را چشم انتظار گذاشته است.
فردای آن روز خواهرزاده ام با من تماس گرفت و خوابش را تعریف کرد. از این که آن شب برای همسرم فاتحه نخواندم، شرمنده شدم.
#شهید_صادق_شیبک
https://eitaa.com/refigh_shahid1