#پای_درس_استادمحمدشجاعی
❤️🍃ایمان یعنی تو بفهمی برای چی آفریده شده ای.
🌺🍃یعنی بفهمی که الله، اله توست و تنها کسی است که لیاقت عشقورزی و مهرورزی را دارد. هر کمالی در هر کسی میبینی، اصلش دست خداست. پس ما در واقع عاشق خدا هستیم.
یکی از مراتب ایمان این است که تو بفهمی چقدر محبوب هستی. این شیطان است که ما را با لغزشها و گناهانمان از چشم خودمان میاندازد و ما را پیش خودمان و خدا بیآبرو میکند. روابط ما و خدا را شکرآب میکند. در حالی که خداوند تبارک و تعالی با ما اینطور نیست که ما وقتی گناه کنیم، از چشمش بیفتیم یا نتوانیم جبران کنیم. اصلا اینطور نیست. اهل بیت هم اینطور نیستند.
❤️🍃خدا بینهایت ما را دوست دارد. خدا دشمنانش را هم دوست دارد. خدا میگوید اگر آنهایی که از من فرار میکنند، میدانستند من چقدر دوستشان دارم و چقدر به آنها اشتیاق دارم، از شوق من میمردند. چه برسد به دوستانم. ما این را نمیفهمیم. یکی از چیزهایی که ما باید به آن ایمان بیاوریم، این است که ما بفهمیم که اهل بیت ما را خیلی دوست دارند.
❤️🍃پس ایمان بیاورید به اینکه خدا ما را خیلی دوست دارد و برای ما خیلی ارزش قائل است. این خیلی مهم است. تا این را نفهمید، نمیتوانید رابطه عاشقانه داشته باشید و خودتان را بالا بکشید
@refigh_shahid1
حجت الاسلام پناهیان:
✅تامیتوانید عکس"آقا"رادرفضای مجازی منتشرکنیدتابه دست همه عالم برسد؛
انسانهای پاک طینت گاهی بادیدن چهره اولیاءالله منقلب می شوند.
@refigh_shahid1
••⚜••
[پاۍحرفدل....]
#دنیا جاۍ خوبی استـــ
چون انسان #عاشق میشود
و جای بدی است
چون جای #عشقبازی نیست؛
تنها در #آخرت است ڪه
میتوان #عشقجاودانه داشت.
دنیا مانند مغازهاۍ است ڪه
انتخاب و خرید میکنی....
و آخرت خانه توست ڪه خرید هایت
را برایت میآورند واز آن لذت میبری.
"لذتدنیابهمقدارچشیدن درمغازهاست."
#استاد_پناهیان
#دنیا
••⚜••
✨اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ✨
@refigh_shahid1
#حدیث_روز
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🔷هركه براى جلب خشنودى مخلوقى، آفريدگار را ناخشنود كند، خداوند عزّ و جلّ آن مخلوق را بر او مسلّط گرداند.
بحارالانوار /۷۷/۱۵۶
@refigh_shahid1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
بداد مردم خوزستان برس...
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم، این را فهمیده اند که: در مشکلات، فقط انقلابیون حزب اللهی بدادشون میرسند...
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست وپنجم : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🔹قال الصادق علیه السلام:
🔸هر عصر پنجشنبه خداوند ملائکه ای را به سمت زمین نازل می کند که در دفاتری از نقره با قلمهایی از طلا ، صلوات های شما را مینویسند تا غروب جمعه.
🔹 إِذَا كَانَ يَوْمُ الْخَمِيسِ عِنْدَ الْعَصْرِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَائِكَةً مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ مَعَهَا صَحَائِفُ مِنْ فِضَّةٍ بِأَيْدِيهِمْ أَقْلَامٌ مِنْ ذَهَبٍ تَكْتُبُ الصَّلَاةَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ إِلَى عِنْدِ غُرُوبِ الشَّمْسِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ.
✅ شادی روح همه ی گذشتگان صلوات
⚜اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم⚜
🔸بحارالانوار ج 86 ص 362