#شهید_مصطفی_بختی
شهید مصطفی بختی از اهالی مشهد همراه برادر کوچک ترش با هویت جعلی افغانستانی بعد از چند بار تلاش توانسته بودند به سوریه اعزام شوند. آن ها در گروهان تک تیر انداز ها جهاد می کردند. آنها در جبهه ها علاوه بر شرکت در عملیات های نظامی، کارهای دیگری هم انجام می دادند، از آماده کردن سفره افطار و سحر برای همرزمان تا واکس زدن شبانه کفش هایشان.
این دو برادر سر انجام در حلب سوریه حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید و به شهدای مدافع حرم پیوست.
این شهید تنها سه روز بعد از حضورش در سوریه به دوستان شهیدش پیوست.
آنها در جبهه ها علاوه بر شرکت در عملیات های نظامی، کارهای دیگری هم انجام می دادند، از آماده کردن سفره افطار و سحر برای همرزمان تا واکس زدن شبانه کفش هایشان.
پیکر مطهر این شهید به همراه برادرش روز ۵ شنبه ۲۸ تیر ۹۴ در حرم امام رضا (ع) تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا دفن شدند.
#شهید_مصطفی_بختی
راوی:مادرشهید
ها برای این که بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایی بگذاریم که طبیعی تر باشد؟ خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
مصطفی گفته بود خانمم ایرانی است اما من چون افغانستانی معرفی شده بودم اگر تماس میگرفتند باید با لهجه حرف میزدم. با من تمرین کرده بودند که اگر کسی زنگ زد چطور جواب بده. یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم! شما جواد رضایی را می شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم و سعی می کردم به زبان افغانستانی صحبت کنم که متوجه نشوند. واقعا کمک الهی بود که این قدر راحت نقشم را بازی کنم. پدرشان هم در جریان بود اما قرار شد من صحبت کنم.
#شهید_مصطفی_بختی
⚫️رفتنشان به سوریه جالب بود⚫️
رفتنشان به سوریه جالب بود. بیرون از خانه قرار مدارشان را گذاشته بودند که چگونه رضایت مرا جلب کنند. مثلا جدا جدا هم آمدند خانه که من متوجه نشوم. دو نفری زانو زدند و نشستند مقابل من، گفتند: مامان یک لحظه بنشین. پرسیدم: چه شده؟ اینطور که شما دو تا با هم آمدید حتما اتفاقی افتاده. گاهی مثل دوقلوها حتی جملاتشان را مثل هم بیان میکردند. شروع کردن به صحبت و گفتند: مامان ما همیشه میگفتیم کاش زمان کربلا بودیم تا بیبی زینب(س) تنها نبود، کاش به داد او میرسیدیم، یعنی ما فقط باید زبانی بگوییم کاش بودیم یا باید عمل هم بکنیم؟ گفتم: خب! منظورتان چیست؟ گفتند: ما میخواهیم برویم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، اگر ما نرویم دشمن میآید در خانهمان، مگر نه اینکه آقا فرمودند: اگر این شهدا نبودند دشمن در مرز ایران بود؟!
گفتم: مامان از نظر من مشکلی نیست رضایت میدهم بروید اما مصطفی تو باید رضایت خانمت را هم بگیری. اتفاقاً مادر خانم مصطفی میگفت اگر تو رضایت نمیدادی او نمیرفت. گفتم: من هیچ وقت چنین کاری نمیکردم، مگر بچهام میخواست راه بد برود و کار خلافی انجام بدهد؟! بهترین جا را انتخاب کرده بود.
خلاصه اینها رضایت گرفتند و رفتند دنبال هماهنگی کارهایشان. یکسال و نیم دو سال هم طول کشید تا موفق شدند. همیشه میگفتند مامان اگر واقعا راضی باشی کار ما درست میشود. یعنی اعتقاد بچهها خیلی قوی بود و حتی از پدرشان هم اجازه گرفتند ولی من با آنها صمیمیتر بودم. هروقت مصطفی حرفی را نمیتوانست به پدرش بزند به من میگفت، مشکلی و حرف و حدیثی نداشتیم، هر چه پیش میآمد با هم درمیان میگذاشتیم.
راوی: (مادر شهید)
#شهید_امیر_لطفی
#شهید_مدافع_حرم
نــام :
امیر
نـام خـانوادگـی :
لطفی
نـام پـدر :
محمدتقی
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۵/۷/۲۷
مـحل تـولـد :
تهران
سـن :
۲۹سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
اطلاعاتی موجود نیست
مسئولیت نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
درجـه نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :
کارشناسی علوم سیاسی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۴/۰۹/۲۹
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
خالدیه
عـملیـات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
نـحوه شـهادت:
چند بار درگیر شده بودند و زخمهای سطحی برداشته بود. خیلی از نظر بدنی و قوای جسمانی آماده بود، در یکی از درگیریها از روی دیوار یک و نیم متر پریده بود و با یک عملیات شجاعانه و مثال زدنی انفرادی تمام اعضای گروه را از محاصره تکفیریها نجات داده بود.
ایشان با یک بلدراه همراه میشوند. هدف، خانه بالای تپه بود که سمت چپش باغ زیتون است که به گفته بلدچی نقطهای استراتژیک بود که نباید سقوط میکرد. با وجود کبود آب و غذا و مهمات، امیر و چهار نفر دیگر به بالای تپه به سمت خانه رفتند. حقیقتا امیر آدم پای کاری بود.
به محض ورود به حیاط خانه، نفر جلوی امیر از ناحیه قلب مورد هدف تک تیراندازهای تروریست تکفیری قرار میگیرد و زمین میخورد. همرزم امیر زنده میماند و برخلاف توصیههای همرزمانش مبنی خطرناک بودن بودن این کار اما امیر به کمک همرزم خود رفته و اورا از تیررس تکتیراندازهای تکفیری نجات میدهد که در این کار خود او از ناحیه سر مورد هدف تکتیرانداز تکفیری قرار میگیرد و دچار جراحت سطحی میشود.
در ادامه، تکفیریها از سه طرف به خانه حمله ور میشوند و امیر به تنهایی از یک اتاق بدون پنجره، یک طرف را پوشش میدهد و به گفته شاهدان عینی با خواندن رجزهایی همچون «نحن حیدریه نحن قوّه حیدریه، نحن شیعه علی ابن ابی طالب» بالغ بر 34 نفر از تکفیریها را به هلاکت رساند تا اینکه تکفیریها به پشت درب اتاق سنگر ایشان میرسند و یک نارنجک به داخل اتاق پرتاب میکنند ولی برادرم نارنجک اول را به سمت خود تروریستها بازپرتاب میکند. اما با انفجار نارنجک دوم، ایشان به درجه رفیع شهادت و آرزوی خود نائل میآید.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار:
بهشت زهرا
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
۲۶
ردیـف :
۷۲
شـماره :
۲۰
https://eitaa.com/refigh_shahid1