eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نــام : مصطفی نـام خـانوادگـی : بختی نـام پـدر : تـاریخ تـولـد : ۱۳۶۱/۰۵/۰۵ مـحل تـولـد : مشهد سـن : ۳۳سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : آزاد مـلّیـت : ایرانی دسـته اعـزامـی : لشکر فاطمیون مسئولیت نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست درجـه نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : لیسانس حقوق https://eitaa.com/refigh_shahid1
شهید مصطفی بختی از اهالی مشهد همراه برادر کوچک ترش با هویت جعلی افغانستانی بعد از چند بار تلاش توانسته بودند به سوریه اعزام شوند. آن ها در گروهان تک تیر انداز ها جهاد می کردند. آنها در جبهه ها علاوه بر شرکت در عملیات های نظامی، کارهای دیگری هم انجام می دادند، از آماده کردن سفره افطار و سحر برای همرزمان تا واکس زدن شبانه کفش هایشان. این دو برادر سر انجام در حلب سوریه حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید و به شهدای مدافع حرم پیوست. این شهید تنها سه روز بعد از حضورش در سوریه به دوستان شهیدش پیوست. آنها در جبهه ها علاوه بر شرکت در عملیات های نظامی، کارهای دیگری هم انجام می دادند، از آماده کردن سفره افطار و سحر برای همرزمان تا واکس زدن شبانه کفش هایشان. پیکر مطهر این شهید به همراه برادرش روز ۵ شنبه ۲۸ تیر ۹۴ در حرم امام رضا (ع) تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا دفن شدند.
راوی:مادرشهید ها برای این که بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم‌هایی بگذاریم که طبیعی تر باشد؟ خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.  مصطفی گفته بود خانمم ایرانی است اما من چون افغانستانی معرفی شده بودم اگر تماس می‌گرفتند باید با لهجه حرف می‌زدم. با من تمرین کرده بودند که اگر کسی زنگ زد چطور جواب بده. یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم! شما جواد رضایی را می‌ شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم و سعی می ‌کردم به زبان افغانستانی صحبت کنم که متوجه نشوند. واقعا کمک الهی بود که این قدر راحت نقشم را بازی کنم. پدرشان هم در جریان بود اما قرار شد من صحبت کنم.
⚫️رفتنشان به سوریه جالب بود⚫️ رفتنشان به سوریه جالب بود. بیرون از خانه قرار مدارشان را گذاشته بودند که چگونه رضایت مرا جلب کنند. مثلا جدا جدا هم آمدند خانه که من متوجه نشوم. دو نفری زانو زدند و  نشستند مقابل من، گفتند: مامان یک لحظه بنشین. پرسیدم: چه شده؟ اینطور که شما دو تا با هم آمدید حتما اتفاقی افتاده. گاهی مثل دوقلوها حتی جملاتشان را مثل هم بیان می‌کردند. شروع کردن به صحبت و گفتند: مامان ما همیشه می‌گفتیم کاش زمان کربلا بودیم تا بی‌بی زینب(س) تنها نبود، کاش به داد او می‌رسیدیم، یعنی ما فقط باید زبانی بگوییم کاش بودیم یا باید عمل هم بکنیم؟ گفتم: خب! منظورتان چیست؟ گفتند: ما می‌خواهیم برویم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، اگر ما نرویم دشمن می‌آید در خانه‌مان، مگر نه اینکه آقا فرمودند: اگر این شهدا نبودند دشمن در مرز ایران بود؟! گفتم: مامان از نظر من مشکلی نیست رضایت می‌دهم بروید اما مصطفی تو باید رضایت خانمت را هم بگیری. اتفاقاً مادر خانم مصطفی می‌گفت اگر تو رضایت نمی‌دادی او نمی‌رفت. گفتم: من هیچ وقت چنین کاری نمی‌کردم، مگر بچه‌ام می‌خواست راه بد برود و کار خلافی انجام بدهد؟! بهترین جا را انتخاب کرده بود.  خلاصه اینها رضایت گرفتند و رفتند دنبال هماهنگی کارهایشان. یکسال و نیم دو سال هم طول کشید تا موفق شدند. همیشه می‌گفتند مامان اگر واقعا راضی باشی کار ما درست می‌شود. یعنی اعتقاد بچه‌ها خیلی قوی بود و حتی از پدرشان هم اجازه گرفتند ولی من با آنها صمیمی‌تر بودم. هروقت مصطفی حرفی را نمی‌توانست  به پدرش بزند به من می‌گفت، مشکلی و حرف و حدیثی نداشتیم، هر چه پیش می‌آمد با هم درمیان می‌گذاشتیم. راوی: (مادر شهید)
با سلام.. برای راحت تر پیدا کردن رفیق شهید خودتون ما یه لیست تهیه کردیم از شهدایی که از اول تا به حال معرفی شدند..👇👇👇 1- 2- 3- 4- 5- 6- 7- 8- 9- 10- 11- 12- 13- 14- 15- 16- 17- 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- 25- 26- 27- 28- 29- 30- 《ان شاءالله بتونید استفاده کنید..🌹》 https://eitaa.com/refigh_shahid1