eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
443 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نــام : محمدرضا نـام خـانوادگـی : فخیمی هریس نـام پـدر : رسول تـاریخ تـولـد : ۱۳۷۰/۱۰/۵ مـحل تـولـد : ایران_ آذربایجان شرقی_هریس سـن : ۲۴سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : مجرد شـغل : پاسدار مـلّیـت : ایرانی دسـته اعـزامـی : اطلاعاتی موجود نیست مسئولیت نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست درجـه نظـامی : اطلاعاتی موجود نیست تـحصیـلات : قبولی در رشته پزشکی_پایان دوره افسری در دانشگاه امام حسین(ع)
پیش از به دنیا آمدن محمدرضا دو دختر داشتیم که هر دو فوت شده بودند، شماتت های گاه و بیگاه اطرافیان به گوشمان می رسید. عده ای می گفتند پدر بچه ها در جنگ شیمیایی شده است ...وقتی خبردار شدم که قرار است محمدرضا به دنیا بیاید، همسرم را به مشهد بردم؛ رو به حرم امام (ع) کرده و گفتم که من حسرت فرزند بر دل ندارم و به رضای خداوند راضی هستم، اما از شما می خواهم شفاعتمان کنید تا دچار شماتت دیگران نشویم. امام دعای ما را اجابت کرد و پسری به دنیا آمد که او را به عشق "امام رضا" محمدرضا نامیدیم. محمدرضا پنجم دی ماه 1370 در هریس و مهدی برادر کوچک ترش سال 1372 به دنیا آمد.از کوچکی قران خواند و معانی آیات الهی را به زبان های المانی ،ترکی و فارسی حفظ بود. دوران دبیرستان را هم در دبیرستان شهید قاضی درس خواند و در کنکور هم از رشته ی پزشکی قبول شد، اما دلش در جای دیگری بود و نمی خواست پزشکی بخواند. من از او خواستم در این مورد بیشتر فکر کند چون بالاخره پزشکی رشته ای است که به این راحتی نمی توان از آن قبول شد و بی تفاوت هم نمی توان بود. از آنجایی که محمدرضا واقعا سخاوتمند و مهربان بود، اگر پزشک می شد می توانست گره از کار افراد نیازمند بگشاید؛ اما او گفت پدرجان اگر اجازه بدهید قصد تغییر رشته دارم و می خواهم وارد سپاه شوم. پس از گزینش به دانشگاه امام حسین(ع) تهران رفت تا دوره ی افسری را بگذراند؛ پس از پایان دوره افسری یک سال نیز در دوره زرهی شرکت کرد و به یک نیروی تخصصی تبدیل شد. محمدرضا به خاطر کارش مدام به مناطقی مانند پیرانشهر و حتی عراق رفت و آمد می کرد و من هم هر بار در ترمینال بدرقه یا استقبالش می کردم اما آخرین بار که داشت به سوریه می رفت، من جهت زیارت اربعین حسینی به کربلا رفته بودم. بعد از دو هفته به تبریز برگشتم؛ پس از شام نزد من آمد و گفت اگر اجازه بدهید قصد سفر به سوریه را دارم. گفتم هنوز خستگی راه از تنم بیرون نرفته و چند روزی رفتنت را به تاخیر بینداز تا قدری با هم صحبت کنیم. اما محمدرضا قبول نکرد و گفت برای رفتن عجله دارد. البته من مانع رفتنش به سوریه نبودم بلکه فقط می خواستم بعد از رفع خستگی راه قدری با او صحبت کنم و بیشتر کنارمان باشد. می گفت بار دیگر یزیدیان می خواهند حرم اهل بیت(ع) را غارت کنند، آنها شیعیان را قتل عام می کنند؛ در چنان وضعیتی قرار نداریم که بخواهم درنگ کنم یا چند روزی را بیشتر کنار شما باشم. من بیشتر از این اصرار نکردم او را به محلی در تهران که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شوند رساندم. با من و برادرش روبوسی و خداحافظی کرد. محمدرضا در روز بیست و نهم آذر ماه سال 1394 در شهر حلب سوریه توسط گروهک تکفیری تروریستی النصره به شهادت رسید. پیکر رادمرد 24 ساله استان آذربایجان را در وادی رحمت به خاک سپردند. https://eitaa.com/refigh_shahid1
بسمه تعالی اینجانب بنده گناهکار درگاه خداوند از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت حضرت امام خامنه ای نه در حرف بلکه در عمل، اینگونه نباشید که به خاطر حرف این و آن و عده ای منحرف ، حرف ولی در روی زمین بماند یا اگر حرف ولی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمل نکنیم. حال که دست بنده از دنیا کوتاه است و زمان ظهور حضرت ولیعصر (عج) را ندیدم، اگر ایشان را دیدید و زمان ظهور را درک کردید سلام بنده را به ایشان اعلان فرمایید در پایان از همه بستگان ، دوستان ، همسفران و کسانی که با آنها معاشرت داشتم طلب حلالیت دارم.   محمد رضا فخیمی ۹۴/۹/۱۸ آخرین سفارش شهید به برادرش برادرم مهدی جان! چون ۱۵ دی هر سال موعد سال خمسی ابنده می باشد لذا از جنابعالی خواستارم در صورتی که بنده دیگر در این دنیا نبودم خمس اموال زیر را بپردازید.  حساب کوتاه مدت بانک ملی هر ۳ حساب قرض الحسنه بانک انصار یک عدد ربع سکه که خمس آن را نداده ام لازم بذکر است اینجانب خمس بقیه اموالم شامل حساب بانک ملت و ۴ عدد سکه تمام بهار آزادی را قبلا داده ام. https://eitaa.com/refigh_shahid1
از اول معلوم بود شهید میشود هرچه قدر از اخلاقش بگویم کم گفته ام.خیلی اخلاق خوبی داشت سعی میکرد دل کسی را نشکند یکبار ندیدم اسم یک بزرگتر را صدا بزندبه همه همیشه خاله وعمو می گفت حتی به برادرش هم می گفت:«مهدی !آدم به بزرگتر احترام می گذارد خاله وعموجان می گوید به آنها»همین الانش هم همسایه ها می آیند خانه امان ناراحت می شوند می گویند:«ما از او ذره ای ناراحت نشده ایم هیچ وقت مارا ناراحت نکرده»همیشه سعی میکرد دل همه را به دست بیاورد.
سفره را که پهن می کردم کمی غذا نخورده بود که زود میگفت:«دستت درد نکنه»می گفتم:«خب کمی هم بخور محمد رضا»میگفت:«غذا اندازه دارد، زیاد بخوری شیطان به قلبت رخنه میکند،شیطان وسوسه ات می کند،همیشه باید چشمت پشت غذا باشد نباید سیر شوی.» -  - تا نمازش را نخوانده بود غذایش را نمی خورد مخصوصا ماه رمضان که میشد اول نمازش را میخواند بعد روزه اش را باز میکرد میگفتم:«گناه  می شودمحمد رضا» می گفت:«نمی شود، یک خرما میخورم نمازم را که خواندم بعد می آیم سر سفره» می رفت یکی از نمازهایش را میخواند و می آمد کمی غذا میخوردو بعد می رفت نماز بعدی اش را میخواند» -  - می دیدی دوشنبه ها وچهارشنبه ها روزه می گرفت،می گفتم:«مامان جان تو که روزه ی قضا نداری؟!» می گفت:«عیبی ندارد ذخیره ی آن دنیا می شود» -  من حتی یکبار هم به او تذکر ندادم که نمازت را بخوان ،به سن تکلیف نرسیده وظیفه اش را میدانست نمازش را هم میخواند ،روزه اش را هم می گرفت و مسجدش را هم میرفت،به دستورات خدا همیشه عمل می کرد. -  صبح ها حدود ساعت4-5 از خواب بیدار می شد نماز شب میخواند، دعای عهدو زیارت عاشورایش را میخواند از بچگی همین طور بود من خودم تعجب میکردم. نماز صبحش را که میخواند بعد میگفت:«مادر جان اگر اجازه بدهید من بروم محل کار»همیشه پشت سرش آیت الکرسی میخواندم می گفت:«مامان می دانید، همین آیت الکرسی های شما مرا زنده نگه داشته» وقتی می رفت پیرانشهر، میگفتم:« خیلی نگرانت می شوم» میگفت:«نگران نباش،شما که آیت الکرسی میخوانی می آید به من می رسد» -  - سعی میکرد از نماز جمعه ودعای ندبه نماند همیشه هم ما وبرادرش را تشویق میکرد میگفت:«من باشم یا نباشم شما حتما بروید سنگر را خالی نگذارید.»همیشه تشویق میکرد بروم مسجد وجلسه قرآن وپایگاه. می گفت:« در خانه بی کار نشین»
- علاقه اش نسبت به کتاب خیلی زیاد بود همه جور کتاب مطالعه می کرد مخصوصا نهج البلاغه وکتاب های شهید مطهری را خیلی میخواند همیشه هم برادرش را تشویق می کرد برای مطالعه میگفت:«داداش هر وقت بیکار شدی کتاب را نگذار زمین سعی کن بیشتر مطالعه کنی» -  به حضرت آقا خیلی علاقه داشت آنقدر که حدو اندازه نداشت. موقعی که میخواست به سوریه اعزام شود گفتم:«محمد رضا این بار نرو بمان بعد از محرم وصفر می روی»گفت:«نه مادرجان اصلا نمی شود لیست مدافعان حرم را که خدمت حضرت آقا می رسانند حضرت آقا میبیند نیروهایش کم است ناراحت می شود قلب حضرت به درد می آید اصلا من این کار را نمی کنم. -  حتی زمانی که مسئله ازدواجش را مطرح کردم گفت:«من اگر ازدواج کنم با کسی ازدواج می کنم که مهریه اش 14 سکه باشد»گفتم:« اخر آن زمان نیست که کسی این را قبول نمی کند» گفت:«نه دیگر اگر اینطور است من هم نمیخواهم»
با سلام.. برای راحت تر پیدا کردن رفیق شهید خودتون ما یه لیست تهیه کردیم از شهدایی که از اول تا به حال معرفی شدند..👇👇👇 1- 2- 3- 4- 5- 6- 7- 8- 9- 10- 11- 12- 13- 14- 15- 16- 17- 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- 25- 26- 27- 28- 29- 30- 《ان شاءالله بتونید استفاده کنید..🌹》 https://eitaa.com/refigh_shahid1