eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 خاطرات شهید 📖 🌾 شهید ابراهیم هادی 🌾 "بخش های از کتاب " 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 1⃣ " برخورد با دزد" نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند  مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.ابراهيــم فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حالا باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حالا كم هم باشد بركت دارد. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 2⃣ "شکستن نفس" باران شديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 3⃣ همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصدکه نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من مي دانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 4⃣ در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند! بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه می آمد!بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباس هاییهکه ميپوشي؟!ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر میکنین. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚜ @refigh_shahid1
#استاد_رائفی_پور: ✨خیلیا میگن من با کتاب #سلام_بر_ابراهیم تغییر کردم؛ خب زنده‌س که اثر داره... زنده اس که داره کار انجام میده؛ از مرده که کار بر نمیاد😍 سلام خدا بر شهید گمنام #ابراهیم_هادی ❤️محفل رفاقت باشهدا👇👇 ♡| @refigh_shahid1
یعنی فکه، یعنی کانال، یعنی ، یعنی رمل رمل یعنی یک قدم جلو، سه قدم عقب ! یعنی غربت یعنی ابراهیم یعنی ... 🍃 چه نامم تو را... ❤️ 🍃🕊@refigh_shahid1
🍃چقدر خوبه ڪه بعضی آدمای خوب، بدون اینڪه خودت بفهمی... توی زندگیت ظاهر میشن و زندگیت روتغییر میدن... اون وقته ڪه میفهمی خدا، خیلی وقته جواب دعاهات رو، بافرستادن بنده هاش داده...❤️ 👌اگه دلت از دنیا گرفت.. اگه از گناه خسته شدی، میتونی به اون آدم خوب بگی تا هواتو داشته باشه! @refigh_shahid1
آمدی و تو را ندیدیم، نشناختیم... رفتی و دیدیم که می شناسیمت... تو باید چند صباحی گام میزدی در زمین ما که تا صبح قیامت دل بَری کنی از اهالی زمین... مهربان و فداکار و شجاع و پهلوان، واژه های کوچکی است در برابر عظمت دریای چشمانت که کشتی نگاهش مدتی در دنیای ما ساحل گرفت، تا دل های بسیاری را هادی باشد. ابراهیمِ تبر بر دوش... تبسم بر لب... جذبه در نگاه... فاتح کمیل... گمنام خوش نام... پهلوان خوش مرام...تولدت مبارک مَرد... 🎉🎏 @refigh_shahid1