#شهید_مجید_قربانخانی
#شهید_کربلای_خانطومان
نــام:
مجید
نـام خـانوادگـی :
قربانخانی
نـام پـدر :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۹/۰۵/۳۰
مـحل تـولـد :
تهران
سـن :
۲۵ سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
آزاد
مـلّیـت :
ایرانی
دسته اعزامی:
یگان فاتحین
مسئولیت نظامی:
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
درجـه نظامی:
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :
دیپلم
https://eitaa.com/refigh_shahid1
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته
وصیت نامه ی اصلی من دست دوست عزیزم حاج مسعود می باشد.
رقیه جان
بر سینه میزنم که مبادا درون آن
غیر رقیه خانه کند عشق دیگری
#شهید_مجید_قربانخانی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
خواهر شهید:
یکی از دوستان مجید که بعدها همرزمش شد در این قهوهخانه رفت و آمد داشت. یکشب مجید را هیئت خودشان میبرد که اتفاقاً خودش در آن جا مداح بود. بعد آن جا در مورد مدافعان حرم و ناامنیهای سوریه و حرم حضرت زینب میخوانند و مجید آنقدر سینه میزند و گریه میکند که حالش بد میشود. وقتی بالای سرش میروند. میگوید: «مگر من مردهام که حرم حضرت زینب در خطر باشد. من هر طور شده میروم.» از همان شب تصمیم میگیرد که برود.
#شهید_مجید_قربانخانی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
خواهر شهید:
مجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آن جا و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آن ها هم بهانه میآورند که چون رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و خالکوبی داری تو را نمی بریم و بیرونش میکنند. بعد از آن گردان دیگری میرود که ما باز هم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آن ها هم مجید را بیرون میاندازند. تا این که مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآن جا برود. راستش دیگر آن جا را پیدا نکردیم وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسب و کار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم. مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمیروی. حاضر نشد بگوید. به شوخی میگفت: «این مامان خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود. چند روز مانده به رفتن لباسهای نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز جدی است.
#شهید_مجید_قربانخانی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...امام حسین از ته دل میگم
مجیدمو هدیه کردم به علی اکبرت
پ.ن:واکنش مادر شهید مجید قربانخانی پس از شنیدن خبر پیدا شدن پیکر فرزندش...
#شهید_مجید_قربانخانی
#رفیق_شهیدم
https://eitaa.com/refigh_shahid1
شهدای معرفی شده در هفته ای که گذشت:
#شهید_مجید_قربانخانی
#شهید_مرتضی_کریمی
#شهید_مهدی_طهماسبی
#رفیق_شهیدتو_انتخاب_کن🌱