eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نــام: مجید نـام خـانوادگـی : قربانخانی نـام پـدر : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـاریخ تـولـد : ۱۳۶۹/۰۵/۳۰ مـحل تـولـد : تهران سـن : ۲۵ سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : مجرد شـغل : آزاد مـلّیـت : ایرانی دسته اعزامی: یگان فاتحین مسئولیت نظامی: اطـلاعاتی مـوجود نـیست درجـه نظامی: اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : دیپلم https://eitaa.com/refigh_shahid1
✨رفیق شهیدم✨ #شهید_مجید_قربانخانی https://eitaa.com/refigh_shahid1🍀
✨رفیق شهیدم✨ #شهید_مجید_قربانخانی https://eitaa.com/refigh_shahid1🍀
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم. صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم. و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید. والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته وصیت نامه ی اصلی من دست دوست عزیزم حاج مسعود می باشد. رقیه جان بر سینه میزنم که مبادا درون آن  غیر رقیه خانه کند عشق دیگری https://eitaa.com/refigh_shahid1
خواهر شهید: یکی از دوستان مجید که بعدها همرزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌ و آمد داشت. یک‌شب مجید را هیئت خودشان می‌برد که اتفاقاً خودش در آن جا مداح بود. بعد آن جا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب در خطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود. https://eitaa.com/refigh_shahid1
خواهر شهید: مجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی می‌فهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آن جا و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آن ها هم بهانه می‌آورند که چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تو را نمی بریم و بیرونش می‌کنند. بعد از آن گردان دیگری می‌رود که ما باز هم پیگیری می‌کنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آن ها هم مجید را بیرون می‌اندازند. تا این که مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآن جا برود. راستش دیگر آن جا را پیدا نکردیم وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. خالی می‌بست که می‌خواهد به آلمان برود. بهانه هم می‌آورد که کسب‌ و کار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم. مادرم به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری می‌شود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم» وقتی واکنش‌هایمان را دید گفت که نمی‌رود. چند روز مانده به رفتن لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: «من که نمی‌روم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کرده‌اید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفته‌ام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند. بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز جدی است. https://eitaa.com/refigh_shahid1
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...امام حسین از ته دل میگم مجیدمو هدیه کردم به علی اکبرت پ.ن:واکنش مادر شهید مجید قربانخانی پس از شنیدن خبر پیدا شدن پیکر فرزندش... #شهید_مجید_قربانخانی #رفیق_شهیدم https://eitaa.com/refigh_shahid1