✍باخودم فکر میکنم یعنی خدا منو می بخشه⁉️
بذار قدم به قدم به پاسخش برسیم
🍃اگه واقعا بهش ایمان داری
🍂اگه واقعا از کارات پشیمونی
🍃اگهواقعا تصمیم داریگناه نکنی
✅بدون که حتما خدا تورو می بخشه
💠تا حالا فکر کردی که بجز خدا کسی داریم که انقد مهربون باشه⁉️
غرق در نعمتهاش هستیم، اما حرفشو گوش نمیدیم، (با اینکه با اطاعتش، فقط به خودمون نفع میرسونیم) ولی راه #توبه و برگشت رو برامون باز گذاشته...
⚠️البته تا قبل از #مرگ...
پس بسم الله ...
🍂اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🍂
@refigh_shahid1
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شانزدهم : ۱۷ شهریور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال #ابراهيم. با موتور به همان جلسه #مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد.
🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود.
مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود.
فرياد #مرگ بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را #محاصره کرده اند و...
🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت #بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن #مجروح را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند.
ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن #جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين #شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل #سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به #ايران باز ميگردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
#کلام_شهید
◽️شهادت نوع #مرگ را عوض میکند وقت مرگ را عوض نمیکند ...
◽️از مرگ نترسید؛ جوری در زندگی حرکت کنید که خداوند #شهادت را نصیبتان کند و از دنیا ببرد.
°•{مدافع حرم
#شهید_جواد_محمـــــدی🕊🌹}•
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة
@refigh_shahid1
•
✅| #امیرالمومنین(ع) فرمودند اگر
مـردِ مسلمانے پـس از انـدوهِ #غارتِ
#خلخال از زن یهـــــــودے #بمیرد،
نــه تنهــا نباید ملامتش ڪرد بلڪه
#مرگ را ســزاوارتر اســــــــــــت...!
•
🛑|بهعلے(ع) بگوییدکه #قتل_عام
#مسلمانان در #هند و تعــرض بــه
#نوامیس مسلمین تڪانمان نـــداد
چه بـــرسد به دق ڪردن از ڪندن
خلخــــــال از پــــاے #زنِ_یهودے!
•
•
📲| @refigh_shahid1
أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ...
هر ڪجا باشید #مرگ شما را درمےیابد هر چند در قلعههاے مرتفع و استوار...
|سورهمبارڪهنساء/قسمتے از آیه۷۸|
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
معرفی یه کتاب عالی😍 پیشنهاد ویژه الانم که تعطیلاته .چندتا کتاب مفید بخونیم😊
با خوندن این کتاب اون بحثی #مرگ رو که باهم کردیم رو بیشتر میشه درک کرد...☺️
#دل_نویسآخرسال
یک سال هم گذشت
دیگر نمیدانم
گم شده این داستان من هستم
یا تویی #مولایمن...
همه جا را گشته ام از #خراسان تا #بینالحرمین
و #سامرا و #نجف
جمعه هایی را در مسجد #جمکران و #سهله از دوری ات گریسته ام ...
اما باز ندیدمت !
نکند مولای من منتظر #مرگ مایی...
آقای من جان ناقابلی دارم
هرچه گشتم ، چیز باارزش تری برایت پیدا نکردم
کف دستم میگیرم و قسم یاد میکنم به سرخی خون جدت حسین (ع) که لحظه به لحظه
برایت باشم...
و عمرم را صرف تو کنم....
دلم گرفته مولای من از دنیا و آدماش...
از خودمان که پرده ای شدیم برای #ظهورت...
آقا جان #حلالمان کن...
خودم میدانم که چقدر بدم
که لذت گناه را به خنده ات ترجیح دادم
و ندانستم میبینی مرا!!
ولی چه کنم!
مگر میشود پدری بچه اش را فراموش کند!
اقا جان میشود امسال لحظه عیدی
تمام خبر های جای تبریک #نوروز
بگویند #مهدیفاطمهقدمبرروی زمین گذاشت..😭🍃😔🌹
@refigh_shahid1
#شهید_مجتبیے_علمدار:
اگــر خـواستے #زندگے ڪنے، باید
منتظر #مرگ باشے! ولےاگر عاشق
شدے دوان دوان سمتِ فـدا شدن
در راهِ #معشــــوق میــــــــــروے!
این #خاصیت ڪسانے اسـت ڪه
در فڪرِ #جاودانه شـدن هسـتند!
@refigh_shahid1