eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍باخودم فکر می‌کنم یعنی خدا منو می بخشه⁉️ بذار قدم به قدم به پاسخش برسیم 🍃اگه واقعا بهش ایمان داری 🍂اگه واقعا از کارات پشیمونی 🍃اگه‌واقعا تصمیم داری‌گناه نکنی ✅بدون که حتما خدا تورو می بخشه 💠تا حالا فکر کردی که بجز خدا کسی داریم که انقد مهربون باشه⁉️ غرق در نعمتهاش هستیم، اما حرفشو گوش نمیدیم، (با اینکه با اطاعتش، فقط به خودمون نفع میرسونیم) ولی راه و برگشت رو برامون باز گذاشته... ⚠️البته تا قبل از ... پس بسم الله ... 🍂اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🍂 @refigh_shahid1
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شانزدهم : ۱۷ شهریور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال . با موتور به همان جلسه رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. 🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! 🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود. فرياد بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را کرده اند و... 🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. 🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟ 🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. 🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها. مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و... 🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به باز ميگردند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
◽️شهادت نوع را عوض میکند وقت مرگ را عوض نمی‌کند ... ◽️از مرگ نترسید؛ جوری در زندگی حرکت کنید که خداوند را نصیبتان کند و از دنیا ببرد. °•{مدافع حرم 🕊🌹‌}• @refigh_shahid1
• ✅| (ع) فرمودند اگر مـردِ مسلمانے پـس از انـدوهِ از زن یهـــــــودے ، نــه تنهــا نباید ملامتش ڪرد بلڪه را ســزاوارتر اســــــــــــت...! • 🛑|به‌علے(ع) بگوییدکه در و تعــرض بــه مسلمین تڪانمان نـــداد چه بـــرسد به دق ڪردن از ڪندن خلخــــــال از پــــاے ! • • 📲| @refigh_shahid1
🌿در آن زمان ڪه با شتاب به سراغ اعمال مےرويد ، نابود ڪننده لذّات و برهم زننده خواسته ها و قطع ڪننده آرزوها [ ] را به ياد آوريد..! +
أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ... هر ڪجا باشید شما را درمےیابد هر چند در قلعه‌هاے مرتفع و استوار... |سوره‌مبارڪه‌نساء/قسمتے از آیه۷۸|
یک سال هم گذشت دیگر نمیدانم گم شده این داستان من هستم یا تویی ... همه جا را گشته ام از تا و و جمعه هایی را در مسجد و از دوری ات گریسته ام ... اما باز ندیدمت ! نکند مولای من منتظر مایی... آقای من جان ناقابلی دارم هرچه گشتم ، چیز باارزش تری برایت پیدا نکردم کف دستم میگیرم و قسم یاد میکنم به سرخی خون جدت حسین (ع) که لحظه به لحظه برایت باشم... و عمرم را صرف تو کنم.... دلم گرفته مولای من از دنیا و آدماش... از خودمان که پرده ای شدیم برای ... آقا جان کن... خودم میدانم که چقدر بدم که لذت گناه را به خنده ات ترجیح دادم و ندانستم میبینی مرا!! ولی چه کنم! مگر میشود پدری بچه اش را فراموش کند! اقا جان میشود امسال لحظه عیدی تمام خبر های جای تبریک بگویند زمین گذاشت..😭🍃😔🌹 @refigh_shahid1
: اگــر خـواستے ڪنے، باید منتظر باشے! ولےاگر عاشق شدے دوان دوان سمتِ فـدا شدن در راهِ میــــــــــروے! این ڪسانے اسـت ڪه در فڪرِ شـدن هسـتند! @refigh_shahid1