☚کتاب"ابدی"☛داستان جوان دانشجویی است که دریک خانواده فرهنگی بزرگ شده است. خودش به قول معروفشخصیتی اتوکشیده وپاستوریزه دارد.او به همراه امین تازه دامادخانوادهیشان به زیارت عتبات عالیات میرود ودرسفربه کاظمین غافلگیرشده وتوسط داعش به اسارت گرفته میشوند.درطول اسارت وبعدازآن حوادثی رخ میدهدکه منجربه تحول امیرعلی میشود.
#گزیدهایازکتاب
یکیشلن جلویم ایستاده بودوچوب دستیاش راتوی هوا میچرخاند.فهمیدم اگرتکان نخورم،دمار از روزگارم درمیآورد.هرطوربود سینه خیزخودم رابه سوله رساندم.توی سوله پراز زندانی بود.چندنفرشان جلوآمدند وکمک کردند تادستهایمان رابازکنیم.
دو داعشی زیربغلهای امین راگرفته بودند وروی زمین میکشیدندو میآوردند.جلوی درکه رسیدولش کردند.محکم باصورت به زمین خورد.یادزن عرب افتادم که بعدازباز کردن طناب،همینبلاسرش آمد.بیاختیاردادزدم:کشتیش...
🌷 @refigh_shahid1
☚کتاب سیزده سالهها☛براساس خاطرات شهدا وایثارگران نوجوان دوران دفاع مقدس به قلم هادی شیرازی است.
#گزیدهایازکتاب
نوجوان پانزدهساله ای توی منطقه کارمیکرد.کارش"بسته بندی"وبه قول بچه ها "شکلات پیچی شهدا"بود.دل شیری داشت.من درتهران ازمردهای در آن دورها میترسیدم وشب خوابم نمیبرد.اما او دراین سن داشت ده تاجسد را که بعضی تکهپاره بودند یاعضوی از اعضا کم داشتند بسته بندی میکرد.نوجوان بسیجی، جنازه تکه پارهای رامرتب کرد؛دست وپای بریدهاش راسرجایش گذاشت وپلاستیک را از دوطرف بست.درست مثل بستن شکلات...
🌹شادیروح ارواح طیبه شهداصلوات
🌷 @refigh_shahid1🌷
☚کتاب رویای بیداری☛روایتگر خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی همسرشهید مدافع حرم مصطفی عارفی است.
#گزیدهایازکتاب
طبق خوابی که دیده بودم،آقامصطفی چهاربار رفت عراق.هربارکه میآمد بازمشتاق بود که برود.دفعه چهارمی که ازعراق برگشت گفت:"اسم نوشتم برم سوریه."
اوایل هردویک بار میرفت تهران.بعد شدهفتهای یکبار.میگفتند:"فلانسردار فلان روزمیآید،تا ازشما تست بگیردشاید ازهمین جا اعزام شوید."
همیشه ساک وکوله پشتیاش آماده بود. برمیداشت میرفت تهران.بهاین امیدکه از همانجا اعزام شود.اغلب برای صرفه جویی درهزینهها باقطارهای اتوبوسی میرفت.گاهی حتی صندلی برای نشستن گیرش نمیآمد.چون درهفته سهیاچهار روز بیشتز سرکار نمیرفت،مجبوربودیم خرج ودخلمان را باهم برابرکنیم.بیتابیها وبیقراریهای آقامصطفی کسانی که مخالف رفتن او بودند را راضی کرده بود...
🌷 @refigh_shahid1