#شهید_حامد_جوانی
"بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله
یاحسین تا آخرین قطرهی خون نمیگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادر زادهام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند.
مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چراکه دشمنان اسلام شاد و خرم میشوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمیکنم و نیز مادرم بنده انشاءالله در این سفر که به سوریه میروم عمودی میروم و افقی به ایران بازمیگردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.
پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه میباشد و میدانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.
ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
#خاطره
شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"
و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"
که بالاخره این طور هم شد.
2.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وظیفه آقا حامد در سوریه..😃
صحبت طنز شهید حامد جوانی در مورد وظیفش در سوریه
☑️هر گلوله ای که میزنن ما یه تیک میزنیم😅
#شهید_حامد_جوانی
سالروز زمینی شدنت مبارک
#شهید_رسول_خلیلی
🍃🌸
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس
#شهید_مدافع_حرم
نــام :
محمدرضا
نـام خـانوادگـی :
فخیمی هریس
نـام پـدر :
رسول
تـاریخ تـولـد :
۱۳۷۰/۱۰/۵
مـحل تـولـد :
ایران_ آذربایجان شرقی_هریس
سـن :
۲۴سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
اطلاعاتی موجود نیست
مسئولیت نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
درجـه نظـامی :
اطلاعاتی موجود نیست
تـحصیـلات :
قبولی در رشته پزشکی_پایان دوره افسری در دانشگاه امام حسین(ع)
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۴/۹/۲۹
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
شهر حلب
عـملیـات :
اطلاعاتی موجود نیست
نـحوه شـهادت :
توسط گروهک تکفیری تروریستی النصره به شهادت رسید.
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار :
گلزار شهدای وادی رحمت تبریز
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا
قـطعـه :
مدافعان حرم
ردیـف :
اطلاعاتی موجود نیست
شـماره :
اطلاعاتی موجود نیست
#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس
#شهید_مدافع_حرم
پیش از به دنیا آمدن محمدرضا دو دختر داشتیم که هر دو فوت شده بودند، شماتت های گاه و بیگاه اطرافیان به گوشمان می رسید. عده ای می گفتند پدر بچه ها در جنگ شیمیایی شده است ...وقتی خبردار شدم که قرار است محمدرضا به دنیا بیاید، همسرم را به مشهد بردم؛ رو به حرم امام (ع) کرده و گفتم که من حسرت فرزند بر دل ندارم و به رضای خداوند راضی هستم، اما از شما می خواهم شفاعتمان کنید تا دچار شماتت دیگران نشویم. امام دعای ما را اجابت کرد و پسری به دنیا آمد که او را به عشق "امام رضا" محمدرضا نامیدیم.
محمدرضا پنجم دی ماه 1370 در هریس و مهدی برادر کوچک ترش سال 1372 به دنیا آمد.از کوچکی قران خواند و معانی آیات الهی را به زبان های المانی ،ترکی و فارسی حفظ بود.
دوران دبیرستان را هم در دبیرستان شهید قاضی درس خواند و در کنکور هم از رشته ی پزشکی قبول شد، اما دلش در جای دیگری بود و نمی خواست پزشکی بخواند. من از او خواستم در این مورد بیشتر فکر کند چون بالاخره پزشکی رشته ای است که به این راحتی نمی توان از آن قبول شد و بی تفاوت هم نمی توان بود. از آنجایی که محمدرضا واقعا سخاوتمند و مهربان بود، اگر پزشک می شد می توانست گره از کار افراد نیازمند بگشاید؛ اما او گفت پدرجان اگر اجازه بدهید قصد تغییر رشته دارم و می خواهم وارد سپاه شوم.
پس از گزینش به دانشگاه امام حسین(ع) تهران رفت تا دوره ی افسری را بگذراند؛ پس از پایان دوره افسری یک سال نیز در دوره زرهی شرکت کرد و به یک نیروی تخصصی تبدیل شد.
محمدرضا به خاطر کارش مدام به مناطقی مانند پیرانشهر و حتی عراق رفت و آمد می کرد و من هم هر بار در ترمینال بدرقه یا استقبالش می کردم اما آخرین بار که داشت به سوریه می رفت، من جهت زیارت اربعین حسینی به کربلا رفته بودم. بعد از دو هفته به تبریز برگشتم؛ پس از شام نزد من آمد و گفت اگر اجازه بدهید قصد سفر به سوریه را دارم. گفتم هنوز خستگی راه از تنم بیرون نرفته و چند روزی رفتنت را به تاخیر بینداز تا قدری با هم صحبت کنیم. اما محمدرضا قبول نکرد و گفت برای رفتن عجله دارد. البته من مانع رفتنش به سوریه نبودم بلکه فقط می خواستم بعد از رفع خستگی راه قدری با او صحبت کنم و بیشتر کنارمان باشد.
می گفت بار دیگر یزیدیان می خواهند حرم اهل بیت(ع) را غارت کنند، آنها شیعیان را قتل عام می کنند؛ در چنان وضعیتی قرار نداریم که بخواهم درنگ کنم یا چند روزی را بیشتر کنار شما باشم. من بیشتر از این اصرار نکردم او را به محلی در تهران که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شوند رساندم. با من و برادرش روبوسی و خداحافظی کرد.
محمدرضا در روز بیست و نهم آذر ماه سال 1394 در شهر حلب سوریه توسط گروهک تکفیری تروریستی النصره به شهادت رسید.
پیکر رادمرد 24 ساله استان آذربایجان را در وادی رحمت به خاک سپردند.
https://eitaa.com/refigh_shahid1