eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️رفتنشان به سوریه جالب بود⚫️ رفتنشان به سوریه جالب بود. بیرون از خانه قرار مدارشان را گذاشته بودند که چگونه رضایت مرا جلب کنند. مثلا جدا جدا هم آمدند خانه که من متوجه نشوم. دو نفری زانو زدند و  نشستند مقابل من، گفتند: مامان یک لحظه بنشین. پرسیدم: چه شده؟ اینطور که شما دو تا با هم آمدید حتما اتفاقی افتاده. گاهی مثل دوقلوها حتی جملاتشان را مثل هم بیان می‌کردند. شروع کردن به صحبت و گفتند: مامان ما همیشه می‌گفتیم کاش زمان کربلا بودیم تا بی‌بی زینب(س) تنها نبود، کاش به داد او می‌رسیدیم، یعنی ما فقط باید زبانی بگوییم کاش بودیم یا باید عمل هم بکنیم؟ گفتم: خب! منظورتان چیست؟ گفتند: ما می‌خواهیم برویم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، اگر ما نرویم دشمن می‌آید در خانه‌مان، مگر نه اینکه آقا فرمودند: اگر این شهدا نبودند دشمن در مرز ایران بود؟! گفتم: مامان از نظر من مشکلی نیست رضایت می‌دهم بروید اما مصطفی تو باید رضایت خانمت را هم بگیری. اتفاقاً مادر خانم مصطفی می‌گفت اگر تو رضایت نمی‌دادی او نمی‌رفت. گفتم: من هیچ وقت چنین کاری نمی‌کردم، مگر بچه‌ام می‌خواست راه بد برود و کار خلافی انجام بدهد؟! بهترین جا را انتخاب کرده بود.  خلاصه اینها رضایت گرفتند و رفتند دنبال هماهنگی کارهایشان. یکسال و نیم دو سال هم طول کشید تا موفق شدند. همیشه می‌گفتند مامان اگر واقعا راضی باشی کار ما درست می‌شود. یعنی اعتقاد بچه‌ها خیلی قوی بود و حتی از پدرشان هم اجازه گرفتند ولی من با آنها صمیمی‌تر بودم. هروقت مصطفی حرفی را نمی‌توانست  به پدرش بزند به من می‌گفت، مشکلی و حرف و حدیثی نداشتیم، هر چه پیش می‌آمد با هم درمیان می‌گذاشتیم. راوی: (مادر شهید)
#story #شهید_ذوالفقاری_را_بشناسیم ابراهیم تهرانی...😉 https://eitaa.com/refigh_shahid1
نــام : امیر نـام خـانوادگـی : لطفی نـام پـدر : محمدتقی تـاریخ تـولـد : ۱۳۶۵/۷/۲۷ مـحل تـولـد : تهران سـن : ۲۹سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : مجرد شـغل : پاسدار مـلّیـت : ایرانی دسـته اعـزامـی : اطلاعاتی موجود نیست مسئولیت نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست درجـه نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : کارشناسی علوم سیاسی https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹 تـاریخ شـهادت : ۱۳۹۴/۰۹/۲۹ کـشور شـهادت : سوریه مـحل شـهادت : خالدیه عـملیـات : اطـلاعاتی مـوجود نـیست نـحوه شـهادت: چند بار درگیر شده بودند و زخم‌های سطحی برداشته بود. خیلی از نظر بدنی و قوای جسمانی آماده بود، در یکی از درگیری‌ها از روی دیوار یک و نیم متر پریده بود و با یک عملیات شجاعانه و مثال زدنی انفرادی تمام اعضای گروه را از محاصره تکفیری‌ها نجات داده بود. ایشان با یک بلدراه همراه می‌شوند. هدف، خانه بالای تپه بود که سمت چپش باغ زیتون است که به گفته بلدچی نقطه‌ای استراتژیک بود که نباید سقوط می‌کرد. با وجود کبود آب و غذا و مهمات، امیر و چهار نفر دیگر به بالای تپه به سمت خانه رفتند. حقیقتا امیر آدم پای کاری بود. به محض ورود به حیاط خانه، نفر جلوی امیر از ناحیه قلب مورد هدف تک تیراندازهای تروریست تکفیری قرار می‌گیرد و زمین می‌خورد. همرزم امیر زنده می‌ماند و برخلاف توصیه‌های همرزمانش مبنی خطرناک بودن بودن این کار اما امیر به کمک همرزم خود رفته و اورا از تیررس تک‌تیراندازهای تکفیری نجات می‌دهد که در این کار خود او از ناحیه سر مورد هدف تک‌تیرانداز تکفیری قرار می‌گیرد و دچار جراحت سطحی می‌شود. در ادامه، تکفیری‌ها از سه طرف به خانه حمله ور می‌شوند و امیر به تنهایی از یک اتاق بدون پنجره، یک طرف را پوشش می‌دهد و به گفته شاهدان عینی با خواندن رجزهایی همچون «نحن حیدریه نحن قوّه حیدریه، نحن شیعه علی ابن ابی طالب» بالغ بر 34 نفر از تکفیری‌ها را به هلاکت رساند تا اینکه تکفیری‌ها به پشت درب اتاق سنگر ایشان می‌رسند و یک نارنجک به داخل اتاق پرتاب می‌کنند ولی برادرم نارنجک اول را به سمت خود تروریست‌ها بازپرتاب می‌کند. اما با انفجار نارنجک دوم، ایشان به درجه رفیع شهادت و آرزوی خود نائل می‌آید. https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار: بهشت زهرا وضـعیت پـیکر : مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه : ۲۶ ردیـف : ۷۲ شـماره : ۲۰ https://eitaa.com/refigh_shahid1
بسم رب الشهداء و الصدیقین سلام، لطفا این وصیت نامه را با لبخند بخوانید. سلامی بزرگ محضر صاحب الزمان (عج) و روح پاک امام راحل (ره) و رهبر عالم تشیع و اسلام، قائدنا آیت الله سیدعلی خامنه ای (مدظله العالی) و روح پاک شهدای اسلام با خصوص سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (ص) که جان ها همه فدای آن بزرگوار. این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، مثل گذر است، نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم. در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نمی دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم. مادرجان سلام، روح پدرم شاد؛ مادر گرامی ممنون، بابت همه چیز ممنون. ممنون که مرا با محب اهلب بیت (ص) آشنا کردی. ممنون بابت تشویق های شما که هیچ وقت نگذاشت از راه اسلام و اهل بیت (ص) دور شوم. مرا ببخش و حلال کن که نتوانستم فرزندی خوب و لایق برای شما باشم. تمنا دارم از خداوند بزرگ خواهید که این قربانی را نیز قبول کند. زیرا هیچ راهی بهتر از این نیست و این را شما به من آموختید. با خواهش و التماس از شما می خواهم که این شادمانی را با پوشیدن لباس سیاه، غمگین و خراب نکنید. زیرا لباس سیاه مختص ارباب بی کفن هست و بس و غم مخصوص حضرت زینب (ص)، و خواهش آخر این که مثل کوه با افتخار و سری بالا گرفته از این اتفاق خوب یاد کنید تا چشمان دشمنان کور شود. و در آخر؛ من خودم را در حدی که بخواهم پندی یا نصیحتی داشته باشم نمی بینم، ولی چند درخواست از جوانان هم وطنم دارم؛ اول این که در هر صورت ممکن پشتیبان ولی فقیه باشند و بمانند چون مملکت اسلامی بدون ولی فقیه ارزشی ندارد. به دختران مسلمان عرض کنم که حجاب حضرت زهرایی شما موجب حفظ نگاه برادران می شود. به پسران مسلمان عرض کنم بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد. لطفا سوره آل عمران آیه 164 تا 170 را قرائت کنید (بامعنی) امیرلطفی فرزند پیر غلام اهل بیت (ص) محمدتقی لطفی https://eitaa.com/refigh_shahid1
3ماه تلاش برای کسب رضایت مادر وقتی شهید لطفی اسم خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) نوشت، برادرانش متوجه شده و اسم او را خط زدند اما امیر بدون اطلاع آنان، در اسلامشهر نامنویسی کرد. با این وجود کسب رضایت مادر و برادرانش برای او اهمیت زیادی داشت. بنابراین خواسته خود را مطرح کرد و تلاش و انتظار 3ماهه او برای اعزام به سوریه نتیجه داد. البته این دریافت اجازه هم برای خودش حکایتی شنیدنی دارد که مادر شهید در این‌باره برای ما صحبت می‌کند: رئیس امیر زنگ زد و گفت پسرت عاشق شده و نمی‌توانید مانع رفتن او به سوریه شوید. از طرف دیگر امیر به دامادم گفته بود من جای خودم را دیده‌ام و باید بروم تا بگیرم. خودش هم به من گفت اگر اجازه ندهی، نمی‌روم ولی باید آن دنیا خودت جواب حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه(س) را بدهی. مهلت گرفتم تا کمی فکر کنم. فردای آن روز دخترم به خانه آمد و گفت خواب عجیبی دیده. گفت خواب دیده آقای عالی در خانه‌ام نوحه امام حسین(ع) می‌خواند و ملائکه در خانه نشسته‌اند. وقتی دخترم علت این نوحه‌خوانی را از آنها پرسیده، گفته‌اند علت را از مادرت بپرس. این‌طور بود که به امیر اجازه دادم برود. فقط به او گفتم اگر اسیر شوی، تو را نمی‌بخشم. امیر هم با خوشحالی زیاد گفت مادرجان دعا کن اگر اسیر شدم، مثل میثم تمار، بدنم در این راه قطعه قطعه شود. https://eitaa.com/refigh_shahid1