eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تا نور نباشه... رنگ ها قابل دیدن نیستن [اللهُ نُورُ السماواتِ و الاَرضِ] اونایی دنیارو رنگی میبینن که جز [خدا] نمیبینن بقیه فقط محدود به یک رنگ هستن https://eitaa.com/ghalbekhaki
🔵 بسمه تعالی با سلام خدمت اعضای محترم کانال رفیق شهید؛ به اطلاع میرساند من بعد تغییرات جزئی با هدف پیشرفت کانال صورت گرفته و همچنین به غیر از شهدای مدافع حرم مطالبی درباره شهدای دیگر از جمله شهدای دفاع مقدس خدمت شما بزرگواران قرار خواهد گرفت. امید است حق تعالی لیاقت رفاقت و شناخت واقعی این والامقامان را به همه ما عنایت فرماید.🙏📿 🔸با سپاس از همراهی شما ادمین کانال🔸 ⚜ @refigh_shahid1
➰معرفی شهید📿📜 🌱 شهید ابراهیم هادی 🌱 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔸نــام: ابراهیم 🔹نـام خـانوادگـی : هادی پور 🔸نـام پـدر : مشهدی محمد حسین 🔹تـاریخ تـولـد : ۱۳۳۶/۲/۱ 🔸مـحل تـولـد : استان تهران، میدان خراسان 🔹سـن : ۲۵ 🔸دیـن و مـذهب : اسلام شیعه 🔷وضـعیت تاهل : مجرد 🔸شـغل : معلم ورزش 🔹مـلّیـت : ایرانی 🔸دسته اعزامی: بسیج 🔹مسئولیت نظامی: رزمنده 🔸درجـه نظامی: اطلاعاتی موجود نیست 🔹تـحصیـلات : دیپلم ⚜ @refigh_shahid1
🌹 جـزئیات شـهادت 🌹 ● شهید ابراهیم هادی ● 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔶تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ 🔷کـشور شـهادت : ایران 🔶مـحل شـهادت : کانال کمیل،فکه 🔷عـملیـات : والفجر مقدماتی 🔶نـحوه شـهادت : ابراهیم همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست.و سرانجام ابراهیم، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شدودیگرکسی او را ندید. ⚜ @refigh_shahid1
⚫️ اطـلاعات مـزار ⚫️ 💠 شهید ابراهیم هادی 💠 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ◽️مـحل مـزار : بهشت زهرای تهران ◽️وضـعیت پـیکر : جـاویدالاثـر ◾️موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا ◾️ ▫️قـطعـه : ۲۶ ▫️ردیـف : ۵۲ ▫️شـماره : ۱ ⚜ @refigh_shahid1
📄 وصیت نامه 📄 🖋شهید ابراهیم هادی: 〰〰〰〰〰〰〰〰 بسم رب الشهداء و الصدیقین اگر چه خود را بیشتر از هر کس محتاج وصیت و پند و اندرز می‌دانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا می‌کنم قدرتی به بیان من عطا فرماید که بتوانم از زبان یک شهید‌، دست به قلم ببرم چرا که جملات من اگر لیاقی پیدا شد و مورد عفو رحمت الهی قرار گرفتم و توفیق و سعادت شهادت را پیدا کردم، به عنوان پرافتخارآفرین وصیای شهید خوانده می‌شود. خدایا تو را گواه می‌گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش‌ها قرار دهم. امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری. خدایا هر چند از شکستگی‌های متعدد استخوان‌هایم رنج می‌برم،‌ ولی اهمیتی نمی‌دادم؛ به خاطر این‌که من در این مدت چه نشانه‌هایی از لطف و رحمت تو نسبت به آن‌هایی که خالصانه و در این راه گام نهاده‌اند، دیده‌ام. خدایا،‌ ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم. خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود. والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته ابراهیم هادی‌پور 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚜ @refigh_shahid1
📖 خاطرات شهید 📖 🌾 شهید ابراهیم هادی 🌾 "بخش های از کتاب " 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 1⃣ " برخورد با دزد" نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند  مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.ابراهيــم فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حالا باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حالا كم هم باشد بركت دارد. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 2⃣ "شکستن نفس" باران شديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 3⃣ همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصدکه نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من مي دانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 4⃣ در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند! بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه می آمد!بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباس هاییهکه ميپوشي؟!ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر میکنین. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚜ @refigh_shahid1
🖼 عکس هایی از شهید ابراهیم هادی از دوران کودکی تا جوانی ⚜ @refigh_shahid1 ⚜
کلام شهید✨ ▪️"مشکل ما این است که برای رضای همه کار انجام میدهیم جز رضای خدا" ⚜ @refigh_shahid1
➰معرفی شهید📿📜 🌱 شهید سید مرتضی آوینی🌱 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔸نــام: مرتضی 🔹نـام خـانوادگـی : آوینی 🔸نـام پـدر : هادی 🔹تـاریخ تـولـد : ۱۳۲۶/۶/۲۱ 🔸مـحل تـولـد : شهر ری 🔹سـن : ۴۶ 🔸دیـن و مـذهب : اسلام شیعه 🔷وضـعیت تاهل : متاهل 🔸شـغل : کارمند/کارگردان ، مستند ساز و روزنامه نگار فرهنگی 🔹مـلّیـت : ایرانی 🔸دسته اعزامی: پشتیبانی ج 🔹مسئولیت نظامی: اطلاعاتی موجود نیست 🔸درجـه نظامی: اطلاعاتی موجود نیست 🔹تـحصیـلات : فوق لیسانس ⚜ @refigh_shahid1