⚫️ اطـلاعات مـزار ⚫️
💠 شهید ابراهیم هادی 💠
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
◽️مـحل مـزار :
بهشت زهرای تهران
◽️وضـعیت پـیکر :
جـاویدالاثـر
◾️موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا ◾️
▫️قـطعـه :
۲۶
▫️ردیـف :
۵۲
▫️شـماره :
۱
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
📄 وصیت نامه 📄
🖋شهید ابراهیم هادی:
〰〰〰〰〰〰〰〰
بسم رب الشهداء و الصدیقین
اگر چه خود را بیشتر از هر کس محتاج وصیت و پند و اندرز میدانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا میکنم قدرتی به بیان من عطا فرماید که بتوانم از زبان یک شهید، دست به قلم ببرم چرا که جملات من اگر لیاقی پیدا شد و مورد عفو رحمت الهی قرار گرفتم و توفیق و سعادت شهادت را پیدا کردم، به عنوان پرافتخارآفرین وصیای شهید خوانده میشود.
خدایا تو را گواه میگیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایشها قرار دهم.
امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری.
خدایا هر چند از شکستگیهای متعدد استخوانهایم رنج میبرم، ولی اهمیتی نمیدادم؛ به خاطر اینکه من در این مدت چه نشانههایی از لطف و رحمت تو نسبت به آنهایی که خالصانه و در این راه گام نهادهاند، دیدهام.
خدایا، ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمیدانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر میدانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو میشتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و میکنم.
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعلهور است که اگر تکهتکهام کنند و یا زیر سختترین شکنجهها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر میدهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید.
دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آنچنان که خداوند، اسلام و امام میخواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمیشود.
والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته
ابراهیم هادیپور
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
📖 خاطرات شهید 📖
🌾 شهید ابراهیم هادی 🌾
"بخش های از کتاب #سلام_بر_ابراهیم"
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
1⃣ " برخورد با دزد"
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.ابراهيــم فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حالا باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حالا كم هم باشد بركت دارد.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
2⃣ "شکستن نفس"
باران شديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
3⃣ همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصدکه نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من مي دانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
4⃣ در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند! بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه می آمد!بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباس هاییهکه ميپوشي؟!ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر میکنین.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
کلام شهید✨
▪️"مشکل ما این است که برای رضای همه کار انجام میدهیم جز رضای خدا"
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
➰معرفی شهید📿📜
🌱 شهید سید مرتضی آوینی🌱
#شهید_مرتضی_آوینی
#شهید_تفحص
#کارگردان_مذهبی
#سید_شهیدان_اهل_قلم
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔸نــام:
مرتضی
🔹نـام خـانوادگـی :
آوینی
🔸نـام پـدر :
هادی
🔹تـاریخ تـولـد :
۱۳۲۶/۶/۲۱
🔸مـحل تـولـد :
شهر ری
🔹سـن :
۴۶
🔸دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
🔷وضـعیت تاهل :
متاهل
🔸شـغل :
کارمند/کارگردان ، مستند ساز و روزنامه نگار فرهنگی
🔹مـلّیـت :
ایرانی
🔸دسته اعزامی:
پشتیبانی ج
🔹مسئولیت نظامی:
اطلاعاتی موجود نیست
🔸درجـه نظامی:
اطلاعاتی موجود نیست
🔹تـحصیـلات :
فوق لیسانس
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
🌹 جـزئیات شـهادت 🌹
● شهید سید مرتضی آوینی ●
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔶تـاریخ شـهادت :
۱۳۷۲/۰۱/۲۰
🔷کـشور شـهادت :
ایران
🔶مـحل شـهادت :
خوزستان، فکه
🔷عـملیـات :
ساخت مستند روایت فتح
🔶نـحوه شـهادت :
شهید آوینی كه همراه یك گروه فیلمبردار جهت ساخت مجموعه ی جدیدی از روایت فتح به یكی از مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس عزیمت كرده بود، در حین بررسی منطقه و تحقیق پیرامون هشت سال دفاع مقدس به همراه مهندس محمد سعید یزدان پرست با مین برخورد كرد و به شهادت رسید.
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
⚫️ اطـلاعات مـزار ⚫️
💠 شهید سید مرتضی آوینی 💠
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
◽️مـحل مـزار :
بهشت زهرای تهران
◽️وضـعیت پـیکر :
مشخص
◾️موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا ◾️
▫️قـطعـه :
۲۹
▫️ردیـف :
۱۱
▫️شـماره :
۱۲
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
📄 وصیت نامه 📄
🖋شهید سید مرتضی آوینی:
〰〰〰〰〰〰〰〰〰️
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود.
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند.
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید.
ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
⚜ @refigh_shahid1 ⚜
📖 خاطرات شهید 📖
🌾 شهید سید مرتضی آوینی 🌾
"بخش هایی از کتاب #همسفر_خورشید"
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
1⃣ احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي ميشد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين ميكني؟!
همه سرها به سويش برگشت در رديفهاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستيام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را ميشناسي؟»
گفت: «سيد مرتضي آويني است.»
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
2⃣ به نماز سید كه نگاه میكردم،
ملائك را میدیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم: «نمیدانم, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»
به چشمانم خیره شد.
«مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»
گفت و رفت.
اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
«نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.
(1- از سخنان سید مرتضی آوینی)
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
3⃣ سفر حج ، میقات با خدای عشق با پای دل راه سخت صفا و مروه را پیمودن كار عاشقان است. بین آنكه دلش مشتاق باشد، با آنكه پایش مشتاق باشد فاصلهای است به وسعت آسمان تا زمین.
مرتضی كه از این سفر بازگشت، به دیدارش رفتیم، در عرفات گم شده بود، میگفت: «آنقدر گشتم تا توانستم كاروان خودمان را پیدا كنم. خیلی برایم عجیب بود. من كه گم بشوم دیگر چه توقعی ازآن پیرمرد روستایی است.»
لبخندی بر لبانش نشست و ادامه داد :« بعد یادم آمد كه ای بابا! حدیث داریم كه هركس در عرفات گم بشود خدا او را پذیرفته است.»
صحرای عرفات، حضور صاحبالزمان (عج) و دل بیقرار آوینی، اگر تمام اشكهایش در جبهه بیشاهد بود، آنجا كه دیگر مولایش دل بی تاب سید را میدید. آنجا كه حجهبنالحسن(عج) اشك را از روی گونههای مردان خدا پاك میكند، دستانش را میگیرد، تا راه را گم نكند سیدی دست در دست سیدی والامقام هفت وادی عشق را با پای جان میدود.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
4⃣ آن روزگار اتاق بچههای سوره تنها محفل انس كسانی بود كه «هنر دیانت مدار» را بر «دئانت هنرمدار» ترجیح میدادند. آن روز تازه خبر شهادت سفیر فرهنگ ولایت «صادق گنجی» را در روزنامهها نوشته بودند. وارد اتاق كه شدم بوی خوش عطر «تیرز» به مشامم رسید، فهمیدم كه سید آنجاست. مقابل پنجره ساكت و منتظر ایستاده بود. جلو رفتم. دانه های درشت اشك گونههایش را نوازش میكرد، با صدای بلند گفتم:«خدا قوت آقا مرتضی!» یكی از بچهها سریع مرا به سكوت دعوت كرد، همانجا سر جایم نشستم نمیدانستم حالش بد است».
ناگهان برگشت و با بغض گفت: « می بینی حسین؟ می بینی چه جوری داریم در جا می زنیم ؟
هفته پیش با او بودیم. کاش او را می شناختی. گل بود! به خدا گل بود، اونم چه گلی!... خوش به حالش
کی فکر شو می کرد به این قشنگی اونم بعد از این همه مدت که از قطعنامه می گذره بره ؟»
دیگر چیزی نگفت. هق هق گریه امانش را برید. او عاشق رفتن بود و بالاخره پر کشید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
⚜ @refigh_shahid1 ⚜