eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حسن جون! مهدی جون! سلام حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتن‌دار باشید و احساس غریبی نکنید. فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید. آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه‌دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوش‌خلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را به‌جا آورید و قطع رحم نکنید. حالا چند کلامی با خانواده‌ام مادر مهربان! سلام، فقط بگویم از جبران زحماتی که برای من کشیدی عاجزم، ممنون شما و پدر مرحومم هستم که با سختی و مشقت فراوان موجبات آسایش و راحتی ما را فراهم کردید و با کسب روزی حلال و شیر پاک ما را در مکتب ائمه معصومین تربیت کردید. متأسفانه به هنگام رفتن فرصت دست ‌بوسی پیدا نکردم و از همین‌جا کف پایت را می‌بوسم، از اینکه راضی به آمدن من به این سفر بودی، ممنونت هستم و از خداوند متعال صبر جزیل را برای شما آرزومندم، امیدوارم که مزد زحمات خود را از حضرت زینب(س) بگیری. و اما برادر و خواهران گرامی‌ام الحمدالله همه شما در دامن پدر و مادری تربیت شدید که متخلق به اخلاق اسلامی هستید، دنیا محل گذر است، ابد در پیش دارید و به فکر توشه آخرت باشید، در برابر مصائب و مشکلات خویشتن‌دار باشید. من هر چه دارم از دعای خیر پدر و مادر است، برادر عزیزم لحظه‌ای از مادر غافل نشو، نهایت احترام را به او بگذار و مثل کوه پشت سر ایشان بایست، انجام واجبات، ترک محرمات و کسب حلال را سر لوحه زندگی‌ات قرار بده، ادامه‌دهنده راه شهدا و گوش به فرمان رهبر باش، جای خالی پدر را برای فرزندانم پر کن. از همه فامیل‌ها، عمو، دایی، عمه، خاله، دامادها و خواهر‌زاده‌ها و برادرزاده‌ها و دیگر فامیل‌ها طلب حلالیت دارم، اگر قصوری از این حقیر سر زده از همه شما طلب حلالیت دارم، امیداوارم مرا به بزرگی خودتان عفو بفرمائید.
(بخش آخر) اما توصیه به همکارانم خدا را شاکرم که لباس سپاه را بر تن کردم و با بهترین‌ها همکار بودم و لحظه‌ای از کار کردن در سپاه پشیمان نیستم و به آن فخر می‌کنم. همکاران عزیزم! سپاه یک نهاد انقلابی است قدر آن را نمی‌شود با حقوق و مزایای ماهیانه مشخص کرد، این نهاد به قیمت خون شهدا و ایثارگریِ ایثارگران شکل گرفته و اگر کسی به نگاه شغل و کسب درآمد ماهیانه به این نهاد پا گذاشته باید نگاه خود را اصلاح کند یا باید از این نهاد خداحافظی کند، وگرنه به خون شهدا خیانت خواهد کرد. دشمنان این نظام به سپاه چشم طمع دوخته‌اند، زیرا سپاه خار چشم دشمنان شده است و می‌خواهند با دنیاطلبی و اشرافی‌گری ما را خنثی کنند. همکاران عزیز! هوشیار باشید، گوش به فرمان فرمانده کل قوا باشید. از همه همکارانم! خصوصاً بسیجیان عزیز که در مأموریت‌های مختلف اروهای جهادی، اردوهای راهیان نور، این حقیر را همراهی کردند، صمیمانه قدرشناسی می‌کنم، اگر اشتباهی از این کمترین سر زده از همه شما عذرخواهم. در پایان اگر دوستان و همکاران و بستگان از من حقیر طلبی دارند، می‌تواند به خانواده‌ام مراجعه و آن را وصول نماید. اگر امکانش هست، مرا در گلزار شهدای سید ملال در جوار عمو یا پدر عزیزم به خاک بسپارید. محمد بلباسی 17رجب 1437 8اردیبهشت 1395
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
‍ ‍ ‍ ‍ "سفر دوم" قبل عید پارسال بود می گفت که یک بار دیگه میخوام برم سوریه .. و من بهش گفتم که بای
"اخرین تماس" روز قبل عملیات سجاد زنگ زد. ما بودیم روستای پدر سیدسجاد.. تازه رسیده بودیم که تلفن خونه زنگ خورد ، پسرم گوشی رو برداشت ، تو حیاط بودم صدام زد که مامان بیا سجاد پشت خطه.. فورا اومدم بالا .احوال خانواده رو پرسید، گفتم : روستا بودیم.. حال پدربزرگ و مادربزرگ رو پرسید گفتم: کی میای ؟ با خنده گفت: مامان ما تازه اومدیم..زنگ زدم که بگم فردا می خوایم بریم جایی، شاید نتونم زنگ بزنم ؛ شما یه وقت ناراحت نشی ازمن... و گفت : نگرانم نباش همه چی خوبه.. گفتم : مادرجان تونستی زنگ بزن. گفت: اگه تونستم حتما تماس میگیرم صبح ، قبل رفتن به عملیات با پدرش و برادرش هم تماس گرفت و باهاشون صحبت کرد و ... و من یک ساله اومدنش رو انتظار می کشم..🌹 🌸 پایان.. ( 4 )
بسم الله.. نــام : امیر نـام خـانوادگـی : سیاوشی نـام پـدر : اصغر تـاریخ تـولـد : ۱۳۶۷/۳/۱۵ مـحل تـولـد : تهران سـن : ۲۷ سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : تکاور نیرو دریایی سپاه مـلّیـت : ایرانی دسـته اعـزامـی : گردان فاتحین اسلامشهر مسئولیت نظـامی : از نیروهای گادر حفاظت کشتی ها درجـه نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : اطلاعاتی موجود نیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹 تـاریخ شـهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ کـشور شـهادت : سوریه مـحل شـهادت : سوریه-حلب عـملیـات : اطـلاعاتی مـوجود نـیست نـحوه شـهادت : ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش صبح بود که هوا روشن شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی که بچه‌ها [درحال] درگیری بودند، تپه تپه بود.  یک تپه مثلا بالاش یک خونه بود، و در کنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاکسازی کردیم حالا خواست خدا بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو. رسیدیم به  شهر "خان طومان"  یکی از گروه‌های عراقی که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند.  تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو شهر سر و صدا می‌اومد.  ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر زدیم تو اون شهر شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر.  یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری هدف یکدفعه یک بارون آتیشی از روبرومون شروع شد که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم می‌خوریم از چپمون داریم می‌خوریم از راستمون داریم می‌خوریم. بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت یک سری‌ها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه ما هنوز موقعیتمون را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر می‌خوریم من که داشتم چپ و راست می‌دویدم. برگشتم یه ذره عقب‌تر. تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی، پشت یک ماشین ... بود. فکر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من  تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده؟ پاش تیر خورد  امیر خورد زمین. گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچه‌ها بیاد کمک کنه.  چون تیر بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها راشت میریخت ، تک تیر اندازهای اونا زدنش تک تیر اندازها با قناسه زدنش  امیر همون جا آسمانی شد.... https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار : آستان مقدس امام زاده علی اکبر چیذر وضـعیت پـیکر : مـشـخـص قـطعـه : اطلاعاتی موجود نیست ردیـف : اطلاعاتی موجود نیست شـماره : اطلاعاتی موجود نیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
به نام خالق هرچه عشق، به نام خالق هرچه زیبایی، به نام خالق هست و نیست... سلام علیکم، بنده حقیر امین کریمی فرزند الیاس، چنین وصیت می‌کنم، بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم، همسر مهربانم (کُرِخان) حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم. پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید. بنده در کمال صحت و سلامت عقل چنین وصیت می‌کنم؛ بعد از فوت بنده، تمامی دارائی و اموال من در اختیار همسر مهربانم قرار گیرد و ایشان بنا به اختیار و صلاح دید خود عمل نماید. و در آخر؛ از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کرده‌اند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت می‌طلبم و خواهش می‌کنم و باز خواهش می‌کنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود. همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه‌ی زندگی من، ای نازنین؛ از شما خواهش می‌کنم که باقی عمر گران‌قدر خود را به تحصیل علم و ادامه‌ی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدا نگهدارت باد      برای تشیع جنازه ام خواهش می کنم همه با چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و همسر عزیزم هر روز به دیدارم بیایند. خاطره به یاد ماندنی برای شهید : دیدار مقام  معظم رهبری   تکیه کلام : یا علی مدد دو بیتی مورد علاقه :       شکر خدا که در پناه حسین ایم                    عالم از این خوب تر پناه ندارد بسیجی پاسدار امیر سیاوشی https://eitaa.com/refigh_shahid1
از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد. هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد. خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو  با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها . معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت، تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی. خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد. میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند. https://eitaa.com/refigh_shahid1
  شغل امير طوري بود كه به عنوان گارد حفاظتي كشتي‌ها به مأموريت‌هاي برون مرزي مي‌رفت. هميشه احتمال شهادتش بود اما هيچ وقت از شهيد شدن با من حرفي نمي‌زد اما چند ماه آخر گاهي حرف‌هايي مي‌زد كه هميشه با واكنش، اشك و اعتراض من روبه‌رو مي‌شد. چند باري كه گفت دوست دارد شهيد شود من دلخور مي‌شدم و مي‌گفتم حق نداري زودتر از من بروي.   وقتي بي‌تابي من را مي‌ديد، مي‌گفت: بسيار خب! شهادت لياقت مي‌خواهد، پس خودت را ناراحت نكن. سرش را خم مي‌كرد و مي‌گفت اصلاً با هم شهيد مي‌شويم و مي‌خنديد. من خيلي به امير وابسته بودم و هميشه از اين دوري كه شرايط كارش ايجاب مي‌كرد، ناراحت بودم. حتي زماني كه داخل خاك خودمان به مأموريت مي‌رفت امكان نداشت دو ساعت از هم بي‌خبر باشيم. هميشه يا زنگ مي‌زد يا پيام مي‌داد كه حالش خوب است و نگرانش نباشم. https://eitaa.com/refigh_shahid1