🍀تا حالا چقدر دنبال امام زمانمان دویدهایم؟
چقدر او را میشناسیم؟
تا کی در فراقش بیتفاوتیم؟
به دنبالش بگردیم امام زمانمان را بشناسیم
و در فراقش بیتاب باشیم
اَللّهُمَّ عَرِّفْنٖی حُجَّتَکَ ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنٖی حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ دینی
خدایا بشناسان به من حجت خود را،
که اگر حجتت را به من نشناسانی،از دینم گمراه گردم.
@refigh_shahid1
وسطاینهمہنَیومدن
یہشَبسرزدهبیا..!🍃
#اللّـهـمعجِّݪلِوݪیڪَالفَرج💫
@refigh_shahid1
•°
کلام_فرمانده
🦋اگـــر از دسـت کـسی نـاراحت هستید
دو رکـعت نــماز بــخونید و بـــگویید:
🌸خـــدایا!
این بــنده تـو حـواسش نـــــبود..
مـن ازش گـذشتم..
تـو هـم بـگذر...
شهید_حسن_باقری🌺
درس_اخلاق
@refigh_shahid1
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود، لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت
معلوم بود که شهيدی که درازکشیده است مجروح بوده، پلاک ها را که دیدیم فهمیدیم بصورت پشت سر هم است!
555 و 556 فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند، معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است
پدری سر پسر را به دامن گرفته است😔
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر
@refigh_shahid1🌹🌹🌹
@Maddahionlin1_143601055.mp3
زمان:
حجم:
2.97M
♨️درجات انسان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🌼حجت الاسلام #عالی
#حدیث_دل 🍁
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و یک : معلم نمونه
✔️ راوی : عباس هادی
🔸ابراهيم ميگفت: اگر قرار است انقلاب پايدار بماند و نسلهاي بعدي هم #انقلابي باشند.
بايد در مدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كساني سپرده ميشود که شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند!
وقتي ميديد اشخاصي که اصلاً انقلابي نيستند، به عنوان #معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد.
ميگفت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصاً دبيرستانها باشند!
🔸براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر!
اما به تنها چيزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفت: #روزي را خدا ميرساند. #برکت پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.
به هر حال براي تدريس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبير #ورزش دبيرستان ابوريحان منطقه 14 ومعلم عربي در يکي از مدارس راهنمائي محروم منطقه 15 تهران. تدريس عربي #ابراهيم زياد طولاني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نم يگفت که چرا به آن مدرسه نميرود! يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت:
تو رو خدا، شما که برادرآقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!
کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان و پنير بگيرد!
🔸آقاي #هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.
مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني.
🔸آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگري پرکرد.
حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم.
همه از #اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم،براي بسياري از دانش آموزان بيبضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتي من هم خبر نداشتم.
با ابراهيم صحبت کردم. حر ف هاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود.
🔸ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.
دانش آموزان هم که از پهلوانيها و قهرمانيهاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.
درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري #آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد.
🔸چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح،از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاسداري بسيار# قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جَذَبه داشت.
زنگهاي #تفريح را به حياط مدرسه مي آمد.
اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود.
در آن زمان که جريانات سياسي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.
🔸فراموش نميكنم، تعدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي #سياسي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد.
با حضور چند تن از دوستان انقلابي و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!
🔸سال تحصيلي 59 - 58 آقاي هادي به عنوان دبير #نمونه انتخاب شد.
هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود.اول مهر 59 حكم استخدامي ابراهيم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود.
درآن سال مشغوليتهاي ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باستاني وكشتي، مسجد و مداحي در هيئت و حضور در بسياري از برنامه هاي انقلابي و...که براي انجام هر كدام از آ نها به چند نفر احتياج است!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
📌ای انسان
بعد از اینکه موفق شدی توبه کنی، هیچوقت نگو خدا منو نبخشیده ، خدا منو نمیبخشه ، و ...
اینا رو نگو...
چون ناامید از رحمت خدا فقط شیطان است و بس
و خداوند میفرماید👇
لَاتَیأَسُوا مِن رَّوحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَایَیأَسُ مِن رَّوحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَومُ الکَافِرُون
(یوسف/۸۷)
🔺از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها گروه کافران از رحمت خدا مأیوس میشوند.
🔸وقتی که واقعاً توبه کردی، دلیلی برای نبخشیدن خدا نیست،
خدای مهربان دنبال بهانه ای برای بخشیدن است
به همین خاطر است که میفرماید👇
قُلْ یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (زمر/۵۳)
🔺بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خداوند ناامید نشوید که خداوند همهی گناهان را میبخشد، زیرا او بسیار مهربان و آمرزنده است.
🔸یعنی حتی اگه تو گناه هم زیاده روی کردی (أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ)، اسراف کردی، به قول معروف اگر شورش را هم در آوردی،
بازم ناامید نشو...
هیچوقت فکر نکن به آخر خط رسیدی...آخر خط، مرگه و تو هنوز زندهای.!
@refigh_shahid1
🤴اربابی یکی را کشت و زندانی شد و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد.
🌙شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.
اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده
میکردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت:
🤴ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند،
💠ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد.
@refigh_shahid1