eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ساده و زیرک ✍زیرک بودن مومن با صادق بودن او منافاتی ندارد. پيامبر خدا میفرمایند: «المُؤمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ؛ مؤمنِ زيرک و باهوش، محتاط است.» 📚 بحار الأنوار، ج ۶٧، ص ٣٠٧ زیرکی نسبت به اهل دنیا و شیاطین؛ و ساده و صادق بودن با مومنان و اهل خدا. یعنی مانند ائمه معصومین، که در عین برخورد و رفتار صمیمانه و یکرنگی با دیگران، نسبت به همه امور اشراف و دقت داشتند و عمق و ریشه همه حوادث برای آنها روشن بود و نگاهشان به عالم زیرکانه بود. سادگی در همه امور، کلاه برداران دنیوی و اخروی را وسوسه می‌کند؛ پس با زیرکی از اعتقاداتت محافظت کن و تا پای جان زمینه ساز بمان! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
همـہ مے گویند: خوش بحـال فلانے شهیــد شد🌹 امــا هیچکس حــواسش نیست کہ فلانے براے شهیــد شدن شهیـد بودن را یــاد گرفت...🌸✨ اینجا‌مۍخواییم‌ شهیـد‌بودݩ‌و یاد بگیریـݥ @refigh_shahid1
💠امام محمد باقر علیه‌السلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی می‌فرمایند: «ای جابر! تو را به پنج چیز وصیت می‌کنم... ⇦ اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن ⇦ اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن ⇦ اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر ⇦ اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو ⇦ و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن! ◽️اگر دیدی آنچه می‌گویند راست است، خود را اصلاح کن ◽️و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثواب‌های او به تو می‌دهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار می‌دهند» 📚بحارالأنوار، جلد۷۵، صفحه۱۶۲ @refigh_shahid1
💎‏ یه بنده خدایی هم بود که میگفت: یکی از کاندیداهای انتخابات اومد روستای ما گفت چه مشکلاتی دارید؟ بگید تا حل کنم . . . ‏گفتیم والا دوتا مشکل خیلی مهم داریم؛ اولیش اینه که گاز نداریم دومیش اینه که... ‏هنوز دومی رو نگفته بودیم که گفت صبر کنید ! ‏به بغل دستیش گفت اون موبایلو بده به من ‏الو ! سلام آقای ....بنده الان در روستای ...هستم و این مردم گاز ندارن،لطف کنید به دستور من براشون گازکشی انجام بدید....کِی؟... یک هفته بعد از انتخابات؟...بله...پس من قول بدم؟...بسیار خوب. ‏گوشی رو قطع کرد.گفت این حل شد،حالا مشکل دوم رو بگید ! ‏گفتیم مشکل دوم اینه که اینجا موبایل آنتن نمیده! @refigh_shahid1
•خدایا؛ انقدی بهم قدرت بده که وقتی تصمیمیو میگیرم و میخوام عملیش کنم، بعدش پشیمون نشم این قضیه رو عاجزانه و ملتمسانه ازت میخوام..!👌🏼 شبتونـــــ خدایی ✨ @refigh_shahid1
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ.. 💢سلام بر تو ای مولایی که دل های گم‌کرده راه را به سوی می خوانی! و راه‌یافتگان💫 را در مسیر خدایی شدن، ... @refigh_shahid1
🍃پیامبر ص 🍃 🌸دعاي پدر براي فرزندش مانند دعاي پيغمبر براي امت خويش است. 🌸دعای پدر از حجاب می گذرد و ديگر مانعي بر سر راه خود ندارد. یعنی اگر پدر برای فرزندش دعا کند، اين دعا بدون حجاب خواهد بود و از تمام حجاب ها مي گذرد. @refigh_shahid1
نہ ڪارٺ شـناساٻـے دارم ،‌😞 نہ رمــــــز شب را مے دانـــم ،‌😶 نہ راه بــازگشـــــٺ را مـےشــناسـم!‌...🤔 آواره مٻــان خـــــط مــقدمے ڪہ دور ٺـــا دورم را مٻـــــــدان مٻــــن گرفــــٺہ اســــٺ...😭 ♡...شهـــــــــــــــدا...♡ 👈...اگـــــــر بـــــہ دادم نــــرسٻــــد..👉 از دسٺ رفٺــــــــــــــــہ ام... ~|•🌸 @refigh_shahid1 🌸•|~
امـــام عــلے (‌علٻہ السلام) پاداشــــ شهٻــد در راهـــ خدا کمٺـــر از ڪسیــ نٻسٺـــ ڪهـ ❣قــادر بــر گــناه بـــاشد ولـے خوددارے ڪـــند❣ ❤همــانا عفٻفـــ پاڪـــدامــنـــ❤ 👼فــرشٺہ اے از فــرشٺگــــان اسٺ👼 ☆~!¡ @refigh_shahid1 ¡!~☆
مهدے جان اگردلهایمان تاریڪ و ظلمانے نمےگردید امامت هم عیان مےگشت و پنهانـے نمےگردید به قدر تشنگے،گر تشنه امر فرج بودیم خدا داند فرج اینقدرطولانـے نمــی گردید سلام پدر مهربان ما صبحت بخير❤️
🍃🍃🍃 🌷نزدیک مراسم #عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده #عروس باید برایت بخرند. 🌷خلاصه با هم برای #خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا #حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... 🌷هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید #امام_زمان(عج) امشب #ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» یعنی گویا تمام لحظات زندگی، #منتظر یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود. #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹صلوات
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و دوم: دبیر ورزش ✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوشیار 🔸ارديبهشت سال 1359 بود. ورزش دبيرستان بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته و اخلاق ابراهيم شدم. 🔸آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... 🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! 🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. 🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با باشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم