#خاطره
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست .
برام جای سوال بود ؟؟
که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحتن ایشون نیستند.
یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود ایشون رو دیدم.
متوجه شدم شهید بلباسی شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند.
ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
در دوران مدرسه، بچه درس خوانی بود و البته استعداد هم داشت. وقتی دیپلم گرفت گفتم محمد جان برای دانشگاه هم امتحان بده. گفت مادر برای امسال دیر شده چون یک ماه دیگر کنکور است. اما من گفتم توکل کن به خدا پسرم، بنشین و این یک ماه را درس بخوان. این مدت کمی که فرصت داشت برای دانشگاه خودش را آماده کرد اما با همه مشغلهاش نماز جمعه اش ترک نشد
یک روز میخواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانیاش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟ گفت میروم نماز جمعه. گفتم نماز جمعهی تو، درس توست، حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد. درست را بخوان، دانشگاه که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم میروی. الحمدالله درس خواند و دانشگاه سراسری مشهد رشته مهندسی ریختهگری هم قبول شد.»
راوی : مادر شهید بلباسی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🍃🌹بسمــــ ربـــ شهــدا✨ والصدیقین 🌹🍃
#شهیدانه ❤️
🌼هروقت که باهم صحبت می کردیم ، سعی داشت منو با یه شهید آشنا کنه...😊
زندگی نامه شهید ، نحوه شهادت ، رفتار و اخلاق و منش شهید و...
چون علاقه زیادی به #شهید_بیضائی داشت ، اول درباره شهید بیضائی گفتیم.
ازم پرسید: درباره ش چی میدونی؟ برام تعریف کن!❗️
منم یکم اطلاعاتی که درباره شهید داشتم رو به محمدرضا گفتم.
جاهایی که اشتباه بود رو اصلاح میکرد.اطلاعاتش واقعا کامل بود. انگار سیره و منشش ، خودِ خودِ سیره و منش شهید بود...✨
بعد درباره #شهید_حامد_جوانی ، #شهید_رسول_خلیلی ، #شهید_مهدی_عزیزی و #شهید_عقیل_بختیاری گفتیم.
این ها رو می شناختم...
تا این که اسم شهدایی رو گفت که تاحالا به گوشم هم نخورده بود!
#شهید_امیر_کاظم_زاده ، #شهید_حسن_شاطری ، #شهید_مهدی_نوروزی...
وقتی به شهید نوروزی رسیدیم ، دل❤️ نداشت نحوه شهادتش رو بهم بگه...
قرار شد گلزار شهدا سر مزار هرکدومشون بریم و برام تعریف کنه...
اما...😔
راه شهدا رو پیش گرفت و به دیدارشون💫 شتافت...
🔸#نقل_از_دوست_شهید 🌹
#خاطره
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
#شهید_رضا_بخشی
تا شهيد نشدم عكسها را منتشر نكن!
گاهي كه او را به كارگاه خياطي كه در آن كار ميكردم ميبردم، به خاطر شخصيت گيرايي كه داشت همه را به خودش جذب ميكرد. زياد اهل عكس گرفتن و اينطور برنامهها نبود اما در آخرين روزهاي عمرش به يكي از دوستانش زنگ ميزند و از و ميخواهد كه باهم به كوه بروند. آنجا عكسهاي زيادي ميگيرند و رضا ميگويد: «اينها را تا وقتي من شهيد نشدم، منتشر نكن.» آن روز او از دوستش ميخواهد كه به سبب سرماي هوا به خانه برگردند كه دوستش ميگويد: «مگر تو فاتح نيستي؟ نميخواهي قله را فتح كني؟!» رضا جواب ميدهد: «انشاءا… فتح قله شهادت.» چند ساعت پيش از شهادتش هم به همرزمانش ميگويد: «از من عكس بگيريد و بغلم كنيد كه ديگر مرا نميبينيد.»
(راوی:سجاد بخشی)
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"
و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"
که بالاخره این طور هم شد.
#خاطره
از اول معلوم بود شهید میشود هرچه قدر از اخلاقش بگویم کم گفته ام.خیلی اخلاق خوبی داشت سعی میکرد دل کسی را نشکند یکبار ندیدم اسم یک بزرگتر را صدا بزندبه همه همیشه خاله وعمو می گفت حتی به برادرش هم می گفت:«مهدی !آدم به بزرگتر احترام می گذارد خاله وعموجان می گوید به آنها»همین الانش هم همسایه ها می آیند خانه امان ناراحت می شوند می گویند:«ما از او ذره ای ناراحت نشده ایم هیچ وقت مارا ناراحت نکرده»همیشه سعی میکرد دل همه را به دست بیاورد.
#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس
#خاطره
سفره را که پهن می کردم کمی غذا نخورده بود که زود میگفت:«دستت درد نکنه»می گفتم:«خب کمی هم بخور محمد رضا»میگفت:«غذا اندازه دارد، زیاد بخوری شیطان به قلبت رخنه میکند،شیطان وسوسه ات می کند،همیشه باید چشمت پشت غذا باشد نباید سیر شوی.»
- - تا نمازش را نخوانده بود غذایش را نمی خورد مخصوصا ماه رمضان که میشد اول نمازش را میخواند بعد روزه اش را باز میکرد میگفتم:«گناه می شودمحمد رضا» می گفت:«نمی شود، یک خرما میخورم نمازم را که خواندم بعد می آیم سر سفره» می رفت یکی از نمازهایش را میخواند و می آمد کمی غذا میخوردو بعد می رفت نماز بعدی اش را میخواند»
- - می دیدی دوشنبه ها وچهارشنبه ها روزه می گرفت،می گفتم:«مامان جان تو که روزه ی قضا نداری؟!» می گفت:«عیبی ندارد ذخیره ی آن دنیا می شود»
- من حتی یکبار هم به او تذکر ندادم که نمازت را بخوان ،به سن تکلیف نرسیده وظیفه اش را میدانست نمازش را هم میخواند ،روزه اش را هم می گرفت و مسجدش را هم میرفت،به دستورات خدا همیشه عمل می کرد.
- صبح ها حدود ساعت4-5 از خواب بیدار می شد نماز شب میخواند، دعای عهدو زیارت عاشورایش را میخواند از بچگی همین طور بود من خودم تعجب میکردم. نماز صبحش را که میخواند بعد میگفت:«مادر جان اگر اجازه بدهید من بروم محل کار»همیشه پشت سرش آیت الکرسی میخواندم می گفت:«مامان می دانید، همین آیت الکرسی های شما مرا زنده نگه داشته» وقتی می رفت پیرانشهر، میگفتم:« خیلی نگرانت می شوم» میگفت:«نگران نباش،شما که آیت الکرسی میخوانی می آید به من می رسد»
- - سعی میکرد از نماز جمعه ودعای ندبه نماند همیشه هم ما وبرادرش را تشویق میکرد میگفت:«من باشم یا نباشم شما حتما بروید سنگر را خالی نگذارید.»همیشه تشویق میکرد بروم مسجد وجلسه قرآن وپایگاه. می گفت:« در خانه بی کار نشین»
#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس
#خاطره
- علاقه اش نسبت به کتاب خیلی زیاد بود همه جور کتاب مطالعه می کرد مخصوصا نهج البلاغه وکتاب های شهید مطهری را خیلی میخواند همیشه هم برادرش را تشویق می کرد برای مطالعه میگفت:«داداش هر وقت بیکار شدی کتاب را نگذار زمین سعی کن بیشتر مطالعه کنی»
- به حضرت آقا خیلی علاقه داشت آنقدر که حدو اندازه نداشت. موقعی که میخواست به سوریه اعزام شود گفتم:«محمد رضا این بار نرو بمان بعد از محرم وصفر می روی»گفت:«نه مادرجان اصلا نمی شود لیست مدافعان حرم را که خدمت حضرت آقا می رسانند حضرت آقا میبیند نیروهایش کم است ناراحت می شود قلب حضرت به درد می آید اصلا من این کار را نمی کنم.
- حتی زمانی که مسئله ازدواجش را مطرح کردم گفت:«من اگر ازدواج کنم با کسی ازدواج می کنم که مهریه اش 14 سکه باشد»گفتم:« اخر آن زمان نیست که کسی این را قبول نمی کند» گفت:«نه دیگر اگر اینطور است من هم نمیخواهم»
#شهید_محمدرضا_فخیمی_هریس
#خاطرات
#خاطره..
#سردار_شهید_سید_حمید_تقوی_فر
کار ستادی و پشت میز نشینی را دوست نداشت مدام در بیایان ها بود و به دنبال کارهای سخت می گشت. قبل ازجنگ که قائله خلق عرب در خوزستان شکل گرفت یکی از مسئولین مبارزه با خلق عرب شد. آن روزها خلق عرب سبب بمب گذاری و آتش زدن لوله های نفت خوزستان می شدند و همیشه به دنبال شناسایی و دستگیری عوامل ناامنی ها می گشت. کاملا با فرهنگ مردم خوزستان آشنایی داشت و توانسته بود ستون پنجم دشمن که از عوامل نفوذی صدام می شدند را بشناسد تا عوامل را روستا به روستا و شهر به شهر دستگیر کند. شب و روز خود را برای مبارزه با این ضد انقلاب ها گذاشته بود.
کمتر کسی چنین روحیه ای را تا ۳۸ سال بعد از جنگ حفظ کرده است. واقعا تا روز شهادت رفتار، اخلاق، منش شهید تقوی ذره ای تغییر نکرده بود. خیلی ها این چند ساله در رفتار و اعتقادات متزلل شدند ولی شهید تقوی مثل همان روزهای اول جنگ عاشق رهبر و امام و ولایت باقی ماند.
چند ماه قبل به دیدنم آمد. اخلاص و ساده زیستی اش عوض نشده بود. یک سالی می شد که بازنشسته شده بود. می گفت دوست ندارم از سپاه بروم.
https://eitaa.com/refigh_shahid1