#یٰارئوف 🕊
..." أنۍ أحبڪٔ "...
دوست داشتنت عاقبتم را به خیر میکند...🌱
• #چھارشنبہهاےامامرضایۍ؏ •
.
•
˹@refigh_shahidam˼ |ོ
امتحان و رضایت حضرت زهرا - استاد رفیعی.mp3
2.05M
#رزق_شبانھ 🌱
امتحانۅرضایت حضرتِزهرا﴿سلاماللهعلیھٰا﴾
حجتالإسلآم #رفیعۍ
.
•
˹@refigh_shahidam˼ |ོ
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صـ۲۶٥ـفحه 📚
🍃﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾🍃
#شهیدانھ 🕊
وَلا تَحسَبَنَّالَّذینَڪَفروافۍسبیلِاللهامْواتا
﴿ بَلاحیاءٌعندَرَبِّھِمیُرزقُون ﴾
.
•
˹@refigh_shahidam˼ |ོ
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱📚 کمی فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم: ابراهيم هادي شهي
#سلامبرابراهیم۱ 📚
بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه ميخواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم.
٭٭٭
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود: »رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است.
اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.« اين جمله خيلي حرف ها داشت.
نوروز ۱۳۸۸ بود. براي تكميل اطالعات كتاب، راهي گيالن غرب شــديم.
در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب آمد با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا براي نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهي مسجد شديم.
نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدودًا پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سلام كرد.
• ۩﴿ #حَدیٓثڪَسٰاء ﴾۩ •
قرائت روز ٦۱
بہ نیّتِ ... شھداےگمنام ...🕊
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 🌱
Hadith-Kisa-Samavati.mp3
14.19M
• ۩﴿ #حَدیٓثڪَسٰاء ﴾۩ •
.
•
˹@refigh_shahidam˼ |ོ