#خنده_تاخاڪریز
.
﴿🦋﴾روزهایاولیكه خرمشهر آزاد شدهبود تویكوچهپس كوچههای شهر برایخودمانصفا میكرديم.
پشتديوار خانهمخروبهای به عربی نوشته بود
"عاشالصدام"
يکدفعه رانندهزد رویترمز و انگشتبه دهانگزيد
+پس اين مرتيكهآشفروشه!
آنوقتبه ما میگويند جانیوخائنومتجاوز!☹️
كسیكهبغل دستشنشسته بود گفت:
-پاکآبرومونرو بردیپسر،عاش،بيسواد يعنیزنده باد!🤣
.
#طنز
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#خنده_تاخاڪریز 😉°°
ڪمپوت🖇
ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ
داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ
مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ
بالا سرش.داشتآخرین نفساشو مےزد
ازش پرسیدم:
.
+:این لحظات آخر
چہ حرفے براے مردم دارے؟
.
بالبخندگفت:
_:از مردم ڪشورممےخوام وقتے براے
خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے
ڪمپوت ها رو جدا نڪنند.
.
+:دارهضبطمیشہبرادر
یڪحرفبهترے بگو.😶🎥
.
با همون طنازے گفت:
_:آخہ نمیدونے !!
سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده.😂
#لبخند بزن رزمنده😃🌺
⇅♥️🌙🌱°^
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#خنده_تاخاڪریز😉°°
•
يک روز سيدحسنحسينی
از بچههایگردانرفتهبود
ته درهای برای ما يخ بياورد.
موقع برگشتن پيش پای او را هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبری از سيد نبود، بغض گلوی ما را گرفت.
بدون شک شھيد شده بود.
آماده میشديم برويم پايينكه حسن بلند شد.
سر و پا ولباسهايش راتكاند
پرسيديم:
حسن چه شد؟
گفت:
آشنا در آمديم، پسرخالهی زن عموی باجناقخواهرزادهی نانوای محلمان بود. خيلی شرمنده شد، فكر نمیكرد من باشم والا امكان نداشت بگذارد بيايم.
هرطور بود مرا نگه میداشت!
•
^آشنادرآمدیم😅^
#طنز..
•
↳•j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
Γ•.😆🌿|
.
تویسنگر هرڪس مسئولڪاریبود.
یڪ بارخمپارهایآمد وخورد ڪنارسنگر
بهخودمانڪهآمدیم
دیدیمرسولپای راستشرا باچفیهبسته است.😨^
نمیتوانست درستراهبرود
از آن به بعد ڪارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند
ڪمڪم بچهها بهرسولشڪ ڪردند🤨^
.
یڪ شب چفیه را از پایراستشباز ڪردند و بستند بهپایچپش
صبح بلند شدراه افتاد
پایچپش لنگید!
سنگر از خنده بچهها رفترویهوا🤣^
تا میخورد زدنشو مجبورشڪردن تایه هفتهڪارایسنگر رو انجامبده.
خیلیشوخبود🙂^
همیشهبه بچههاروحیه میداد
اصلا بدونرسولخوش نمیگذشت🙃^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
j๑ïท➺°.•https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6