#سلامبرابراهیم۱
پارت۲۴
<<شرطبندی>>
تقریبا سال ۱۳۵۴ بود . صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم . سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند : ما از بچه های غرب تهرانیم ، ابراهیم کیه!؟
بعد گفتند : بیا بازی سر ۲۰۰ تومان . دقایقی بعد بازی شروع شد . ابراهیم تک و آن ها سه نفر بودند ، ولی به ابراهیم باختند .
همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم . سر ۷۰۰ تومان شرط بستیم . بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم . موقع پرداخت پول ، ابراهیم فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند .
یکدفعه ابراهیم گفت : آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه . اگه برنده شد ما پول نمی گیریم . یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد . ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد . آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد!
همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند . من هم که خیلی عصبانی بودم به ابراهیم گفتم : آقا ابرام ، چرا اینجوری بازی کردی؟! با تعجب نگاهم کرد و گفت : میخواستم ضایع نشن! امه این ها ردی هم صد تومن تو جیبشون نبود .
هفته بعد دوباره همان بچه های غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند . آن ها پنج نفره با ابراهیم سر ۵۰۰ تومان بازی کردند .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱ پارت۲۴ <<شرطبندی>> تقریبا سال ۱۳۵۴ بود . صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم . سه نف
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۵
<<شرطبندی>>
ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و با مای برهنه بازی می کرد . آنچنان به توم ضربه می زد که هیچکس نمی توانست آن را جمع کند!
آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد .
شب با ابراهیم رفته بودیم مسجد . بعد از نماز ، حاج آقا احکام می گفت . تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صخبت کرد و گفت : پیامبر (ص) می فرماید : هر کس پولی را از راه نامشروع به دست آورد ، در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد .
و نیز فرموده اند : کسی که لقمه ای از حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود .
ابراهیم با تعجب به صحبت ها گوش می کرد . با هم رفتیم پیش حاج آقا و گفت : من امروز سر والیبال ۵۰۰ تومان تو شرط بندی برنده شدم . بعد هم ماجرا را تعریف کرد و گفت : البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم!
حاج آقا هم گفت : از این به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندی نکن . هفته بعد دوباره همان افراد آمدند . این دفعه با چند یاری قوی تر ، بعد گفتند : این دفعه سر هزار تومان!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱✨ پارت۲۵ <<شرطبندی>> ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و با مای برهنه بازی می کرد
#سلامبرابراهیم۱🖤
پارت۲۶📚
{• شرطبندی •}
ابراهیم گفت:من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم . آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم و گفتند: ترسیده، می دونه می بازه . یکی دیگه گفت : پول نداره و ....
ابراهیم برگشت و گفت : شرط بندی حرومه ، من هم اگه میدونستم هفته های قبل با شما بازی نمی کردم ، پول شما رو هم دادم به فقیر ، اگر دوست دارید ، بدون شرط بندی بازی می کنیم .
که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد.
___________________
دوستش می گفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی نکنید . اما یکبار با بچه های محله نازی آباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم! آخرای بازی بود که ابراهیم آمد . به خاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🖤 پارت۲۶📚 {• شرطبندی •} ابراهیم گفت:من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم . آن ها ه
#سلامبرابراهیم۱🖤
پارت۲۷📚
{• شرطبندی •}
دوستش می گفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی نکنید . اما یکبار با بچه های محله نازی آباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم! آخرای بازی بود که ابراهیم آمد . به خاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد .
ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت.
بعدگفت: كســي هســت بياد تك به تك بزنيم؟
از بچه هاي نازي آباد كســي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم َ برق بود.
با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سرچي!؟
ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري.
او هم قبول كرد.
ابراهيــم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد.
اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🖤 پارت۲۷📚 {• شرطبندی •} دوستش می گفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توص
#سلامبرابراهیم۱🖤
پارت۲۸📚
{• شرطبندی •}
ابراهيم به جز واليبال در بســياري از رشــته هاي ورزشي مهارت داشت. در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود. تقريبًا از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقالب هر هفته صبحهاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند تجريش.
نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند.
فراموش نميكنم. ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشــت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!
اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولک چال تا ايام پيروزي انقالب هر هفته ادامه داشت.
ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود.
#سلامبرابراهیم۱🖤
پارت۲۹
<<کشتی>>
هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان و شخص حاج حسن ، به سراغ کشتی رفت .
او در باشگاه ابومسلم در اطراف میدان خراسان ثبت نام کرد . او کار خود را با وزن ۵۳ کیلو آغاز کرد .
آقایان گودرزی و محمدی مربیان خوب ابراهیم در آن دوران بودند . آقای محمدی ، ابراهیم را به خاطر اخلاق و رفتارش خیلی دوست داشت . آقای گودرزی خیلی خوب فنون کشتی را به ابراهیم می آموخت .
همیشه می گفت : این پسر خیلی آرومه ، اما تو کشتی وقتی زیر می گیره ، چون قد بلند و کشیده و قوی داره مثل پلنگ حمله می کنه! او تا امتیاز نگیره ول کن نیست. برای همین اسم ابراهیم را گذاشته بود پلنگ خفته!
بارها می گفت : یه روز این پسر رو تو مسابقات جهانی می بینید ، مطمئن باشید!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🖤 پارت۲۹ <<کشتی>> هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه
#سلامبرابراهیم۱🖤
پارت۳۰
سال های اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد . ابراهیم همه حریفان را با اقتدار شکست داد . او در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد .
مسابقات در روزهای اول آبان برگزار می شد ولی ابراهیم در این مسابقات شرکت نکرد!
مربی ها خیلی از دست او ناراحت شدند . بعد ها فهمیدیم مسابقات در حضور ولیعهد برگزار می شد و جوایز هم توسط او اهداء شده . برای همین ابراهیم در مسابقات شرکت نکرده بود .
سال بعد ابراهیم در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها شرکت کرد و قهرمان شد . همان سال در وزن ۶۲ کیلو در قهرمانی باشگاه های تهران شرکت کرد.
در سال بعد از در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها وقتی دید دوست صمیمی خودش در وزن او ، یعنی ۶۸ کیلو شرکت کرده ، ابراهیم یک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کیلو شرکت کرد .
#سلامبرابراهیم۱
نمازاولوقت🌱
محور همه فعاليتهايش نماز بود.
ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشــتر هم به جماعت و در مســجد. ديگران را هم به نمازجماعت دعوت ميکرد.
مصداق اين حديث بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفــت و آمد کند از مــوارد زير بهره ميگيرد: »برادري کــه در راه خدا با او رفاقت کند، علمي تــازه، رحمتي که در انتظارش بوده، پندي که از هالکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک گناه.
ابراهيــم حتــي قبل از انقــاب، نمازهاي صبح را در مســجد و به جماعت ميخواند.
رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي ميانداخت؛ »به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت نماز است.«
بهتريــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود. وقتي كار ورزش به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود.
بارها در مسير سفر، يا در جبهه، وقتي موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱ نمازاولوقت🌱 محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را
#سلامبرابراهیم۱
نماز اول وقت 🌱
صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را
مجذوب خود ميکرد.
او مصداق اين کلام نوراني پيامبــر اعظم (ص) بود
که ميفرمايند:
خداوند وعده فرمــوده؛ مؤذن و فردي که وضو ميگيرد و
در نماز جماعت مســجد شرکت ميکند، بدون حساب به بهشت ببرد.
ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل
رفيق شده بود.
او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشــتر اوقات با عبا نماز ميخواند.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱📚 برخوردصحیح ابراهیم گفت : نه آقا اینطوری صحبت نکن . من فقط میخواهم بدانم آیا ح
#سلامبرابراهیم۱📚
برخوردصحیح
کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود . نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه میانداخت :《بندگان(خاص خداوندِ)رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه میروند و هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند(و سخنان ناشایست بگویند)به آنها سلام میگویند .
#سلامبرابراهیم۱📚
تاثیرکلام
چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت . یکی از دوستان به من گفت : فردا با ابراهیم بروید سازمان تربیت بدنی ، آقای داودی(رئیس سازمان)با شما کار دارند! فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم سازمان . آقای داودی که معلم دوران دبیرستان ابراهیم بود خیلی ما را تحویل گرفت . بعد به همراه چند نفر دیگر وارد سالن شدیم . ایشان برای ما صحبت کرد و گفت : شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستید ، بیائید در سازمان و مسئولیت قبول کنید و...
ایسان به من و ابراهیم گفت : مسئولیت بازرسی سازمان را برای شما گذاشتهایم . ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم . از فردای آن روز کار ما شروع شد . هر جا که به مشکل برمیخوردیم با آقای داودی هماهنگ میکردیم . فراموش نمیکنم ، صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سوال کرد: چیکار میکنی؟
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱📚 تاثیرکلام چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت . یکی از دوستان به من گفت : فردا با ابرا
#سلامبرابراهیم۱📚
تاثیرکلام
گفتم : هیچی ، دارم حگم انفصال از خدمت میزنم . پرسید : برای کی!؟ ادامه دادم : گزارش رسیده رئیس یکی از فدراسیونها با قیافه خیلی زننده به محل کار مییاد . برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها مخصوصاً خانمها داره . حتی گفتهاند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره . تازه همسرش هم حجاب نداره!
داشتم گزارش را مینوشتم . گفتم : حتماً یک رونوشت برای شورای انقلاب میفرستیم . ابراهیم پرسید: میتونم گزارش رو ببینم؟ گفتم : بیا این گزارش ، این هم حکم انفصال از خدمت!
گزارش را با دقت نگاه کرد . بعد پرسید : خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم : نه، لازم نیست، همه میدونند چه جور آدمیه!
جواب داد : نشد دیگه ، مگه نشنیدی فقط انسان دروغگو ، هر چه که میشنود را تأیید میکند!