░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كردند. ما بايد از مواضع مقابلمان
و سنگرهاي اطرافش عبور ميكرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد!
در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سختتر بود. يك تيربار عراقي
از داخل يك سنگر شليك ميكرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها
نميداد. ما هر کاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار را بزنيم.
ابراهيم را صدا كردم و ســنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد
وگفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي سنگره!
بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت. من هم به دنبال او راه افتادم.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
در يكي از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه ميكردم. اوموقعيت مناسـبي را در يكي از ســنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد. اما اتفاق
عجيبي افتاد! در آن ســنگر يك بسيجي كم سن و سال، حالت موجگرفتگي پيدا كرده بود. اســلحه كلاش خودش را روي سينه ابراهيم گذاشت و مرتبداد ميزد: ميُكشمتعراقي!
ابراهيم همينطور كه نشســته بود دســتهايش را بالا گرفــت. هيچ حرفي
نميزد. نفس در ســينه همه حبس شــده بود. واقعًا نميدانستيم چه كار كنيم!چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نميشد.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
آهســته و سينه خيز به ســمت جلو رفتم. خودمرا به آن سنگر رساندم. فقطدعا ميكردم و ميگفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن
مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت.بعد هم آن بسيجي را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بودگريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا
تو صورت كســي نزده بودم، اما اينجا لازم بود.بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت. بعد بلند شدو به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد.
لحظهاي بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچهها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدندو به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچها نگاه ميكردم. يكدفعه با اشارهيكي از بچهها برگشتم و به بيرونسنگر نگاه كردم!
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد! ابراهيم غرق خون رويزمين افتاده بود. اسلحهام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت داخل دهان و يك
گلوله به پشــت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت. او تقريبًابيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را بهبهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهاي پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.بين راه دائمًا گريه ميكردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم..نهخدا نكنه، ازطرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادي از بدنش رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
پزشــك بهــداري دزفول گفت: گلولــه اي كه به صورت خــورده به طرز
معجزه آسائي از گردن خارج شده، اما به جايي آسيب نرسانده. اما گلوله اي كه
به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده. از طرفي
زخم پهلوي او باز شده و خونريزي دارد. لذا براي معالجه بايد به تهران منتقل شود.
ابراهيم به تهران منتقل شد. يك ماه در بيمارستان نجميه بستري بود. چندين
عمل جراحي روي ابراهيم انجام شــد و چند تركش ريز و درشــت را هم از
بدنش خارج كردند.
ابراهيــم در مصاحبه با خبرنگاري كه در بيمارســتان به ســراغ او آمده بود
گفت: با اينكه بچه ها براي اين عمليات ماهها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتی
كردنــد. اما با عنايــت خداوند، مــا در فتح المبين عمليــات نكرديم! ما فقط
راهپيمائي كرديم و شعارمان يا زهراسلاماللهعلیهابود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت
خود خانم حضرت صديقه طاهره سلام الله علیهابود.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
ابراهيم ادامه داد:وقتي در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف ميبرديمو همهخسته شده بودند، سجده رفتم وتوسل پيدا كردم به امام زمان)عج
از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتي سر از سجده برداشتم
بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثرًا خوابيده بودند.نسيم خنكي هم مي وزيد.
من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادينرفتم كه بهخاكريز اطراف
مقر توپخانه رســيدم. در پايان هم وقتي خبرنگار پرسيد: آيا پيامي براي مردمداريد؟ گفت: »ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود ميزنند و برايرزمندگان ميفرســتند. خود من بايد بدنم تكهتكه شود تا بتوانم نسبت به اين
ِ مردم اداي دين كنم!«ابراهيم به خاطر شكستگي استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتي بستري شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبههها دور بود. اما در اين
مدت از فعاليتهاي اجتماعي و مذهبي در بين بچههاي محل و مسجد غافل نبود.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامیرا برپا کرد.
او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه ميكرد
كه براي حفظ روحيه ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محلهها غافل نشويد.آن هم هيئتي كه سخنراني محور اصلي آن باشد.
يكي از دوستانش نقل ميكرد كه: سالها پس از شهادت ابراهيم در يكي از
مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه
وسيلهاي ارتباط بچهها را با مسجد و فعاليتهاي فرهنگي حفظ كنيم؟
#اینحکایتادامهدارد...
#سلامبرابراهیم📚
ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد.
او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه ميكردكه براي حفظ روحيه ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد.
آن هم هيئتي كه سخنراني محور اصلي آن باشد.
يكي از دوستانش نقل ميكرد كه: سالها پس از شهادت ابراهيم در يكي ازمساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چهوسيلهاي ارتباط بچهها را با مسجد و فعاليتهاي فرهنگي حفظ كنيم؟
همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچههاي مسجد را جمع كرده
و ميگفت: از طريق تشكيل هيئت هفتگی، بچهها را حفظ كنيد!
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
بعد در مورد نحوه كار توضيح داد و...
مــا هم ايــن كار را انجام داديم. ابتــدا فكر نميكرديم موفق شــويم. ولي
باگذشت سالها، هنوز ازطريق هيئت هفتگي با بچه ها ارتباط داريم.
مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه هاي محل نيز به همين صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوي هيئت و مسجد سوقميداد و ميگفت: وقتي دست بچه ها توي دست امام حسينعلیهالسلام قرار بگيره
مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحي كرد. بقيهرا هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب ميكرد.هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامی به
همراه شهيد عبدالله مسگر حضور داشت و مداحي ميكرد.
اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادي و حتي
سياسي بچه ها بسيار تأثيرگذار بود.
دعوت از علمائي نظير علامه محمدتقي جعفري و حاج آقا نجفي و استفاده از شخصيتهاي سياسي، مذهبي جهت صحبت، از فعاليتهاي اين هيئت بود. لذا مأموران ســاواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشــتند و چند بار
جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند.
ابراهيم، مداحي را از همين هيئت و همچنين هنگامي كه ورزش باستاني انجام
مي داد آغاز كرد. در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. اما نكته مهمي
كه رعايت ميكرد اين بود كه ميگفت: براي دل خودم ميخوانم. سعي ميكنم
بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي را در مداحي وارد نكنم..
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
روي موتور نشســته بود. به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت
زهرا سلاماللهعلیها نمود.
خيلي جالب و سوزناك بود. از ابراهيم خواستم كه در هيئت همان اشعار را به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! ميگفت: اينجا مداح دارند، من هم
كه اصلا صداي خوبي ندارم، بيخيال شو...
اما ميدانستم هر وقت كاري بوي غيرخدابدهد، يا باعث مطرح شدنش شودترك ميكند.در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود.
بارها ميشد كه بدون بلندگو ميخواند.
در سينه زني خيلي محكم سينه ميزد ميگفت: اهل بيت همه وجودشان رابراي اسلام دادند. ما همين سينه زني را بايد خوب انجام دهيم.
#اینحکایتادامهدارد...
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
#سلامبرابراهیم📚
در عروسيها و در عزاها هر جا ميديد وظيفه اش خواندن است ميخواند.
اما اگر ميفهميد به غير از او مداح ديگري هست، نميخواند و بيشتر به دنبالاستفاده بود.
ابراهيم مصداق حديث نورانــي امام رضاعلیهالسلامبود كه ميفرمايد: »هر كس
براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند، هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود.
هر كه در مصيبت ما چشمانش اشك آلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهدکرد
در عزاداریها حال خوشی داشت.خیلیها با وجود ابراهیم و عزاداری او شور حال خاصی پیدا می کردند.
#اینحکایتادامهدارد...