eitaa logo
رهنان من
2.1هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید ! زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺الهی خونه دلت گرم 🌼فنجون عشقت پر مهر 🌺نان سفره‌‌ات پر برکت 🌼دستـانـتـ پـر روزی 🌺و صبح قشنگت بخیر ❤️سلام صبح بخیر ❤️
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام ☺️ صبحتون پر از شادی و حال خوب 😍🌼🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌هزاران درود به دوستان بهتر از گل ✨امیـدوارم  روزتـون 💌پـر از زیبـایـی و امـیـد ✨و دلـتـون سـرشـار از 💌مـهـر و شـور زنـدگـی بـاشـه ✨امـیـدوارم امـروزتـون 💌از زیبـاتـریـن و قـشـنگ تـریـن ✨لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه  💌تـقـدیـم بـا بـهتـریـن آرزوهـا 🌸🌱روزتـون شـاد و زیـبـا🌸🌱 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌
📚 گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشيدن چيزی، كنار یک مهمان‌خانه ايستاد. بدبختانه، كسانی كه در آن شهر زندگی می‌كردند عادت بدی داشتند كه سر به سر غريبه‌ها می‌گذاشتند. وقتی او نوشيدنی‌اش را تمام كرد، متوجه شد كه اسبش دزديده شده است. او به كافه برگشت، و ماهرانه اسلحه‌اش را درآورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هيچ نگاهی به سقف يه گلوله شليک كرد و خيلی مقتدرانه فرياد زد: «كدام يك از شما اسب من رو دزديده؟!» كسی پاسخی نداد. «بسيار خوب، من يك نوشیدنی ديگه ميخورم، و تا وقتی آن را تمام می‌كنم اسبم برنگردد، كاری را كه در تگزاس انجام دادم انجام می‌دهم! و اصلن دوست ندارم آن كاری رو كه در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!» بعضی از افراد خودشون جمع و جور كردن. آن مرد، بر طبق حرفش، نوشیدنی ديگری نوشيد، بيرون رفت، و اسبش به سرجايش برگشته بود. اسبش رو زين كرد و آماده‌ی حرکت شد . كافه چی به آرامی از كافه بيرون آمد و پرسيد: هی رفيق قبل از اينكه بروی بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟ گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه ...! 💠 «آرامش داشته باش و با اقتدار ابراز وجود كن ؛ نتيجه خواهی گرفت»
داستان داستان_قصر_پادشاه_یا_مهمانسرا روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده ، همه را نزد خود مى پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند . ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جراءت و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى ؟ و به چه کار مى آیى ؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید . ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت : این جا به چه کار آمده اى ؟ مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من مسافر .کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم. ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست ؛ قصر من است . مرد گفت : این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟ ابراهیم گفت : فلان کس . گفت : پیش از او، خانه کدام شخص بود. گفت : خانه پدر فلان کس . گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟ گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما رسید. مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا است ؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است .