ضعیف نباش 😃💛
📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت دوم ♨ 💞 هر وقت علی از سر کار که می آمد 💞 با اینکه خسته بو
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت سوم ♨
🌸 پیش خواهرم مرضیه بودم
🌸 چند وقته که ماهواره خریده بودند
🌸 خیلی از ماهواره تعریف می کرد
🌸 و ازم خواست که یکی بخرم 😱
🌸 من ابتدا با ماهواره مخالفت کردم
🌸 اما خواهرم ، از بس تعریف کرد ،
🌸 قانعم کرد که ماهواره خوبه .
🌸 در این مورد ، به علی گفتم
🌸 ولی آقا علی با خریدن ماهواره مخالفت کرد
🍎 و گفت : ماهواره ، شیطانه
🍎 زندگیتو بهم میزنه
🍎 خیلیا از ماهواره ضربه خوردن
🍎 خیلیا به خاطر ماهواره طلاق گرفتن
🍎 خیلیا بدبخت شدن
🌸 علی ، خیلی از بدی های ماهواره گفت
🌸 ولی من اصرار می کردم
🌸 اما آخرش که دیدم ، مرغ علی یک پا دارد
🌸 قهر کردم و به خانه پدرم رفتم .
🌸 ولی به کسی نگفتم برای چی قهر کردم
🌸 علی ، همان روز به دنبالم آمد .
🌸 به او گفتم : تا ماهواره نگیری نمیام
🌸 علی کنار پدرم نشست و گفت :
🍎 پدر جان❗
🍎 به خدا من پریسا رو دوست دارم
🍎 ولی گرفتن ماهواره به صلاح ما نیست
🌸 پدرم ، سرش رو پایین انداخت
🌸 و به علامت تائید ، سرشو تکون داد
🌸 پدرم ، کمی مکث کرد
🌸 بعد رو به من کرد و گفت :
🌹 دخترم❗
🌹 به حرف شوهرت گوش بده
🌹 تا خدا ازت راضی باشه
☀️ گفتم : آخه بابا
☀️ مگه من می خوام چکار کنم ؟
☀️ میخوام شبکه های استانی رو بگیرم
☀️ کجاش بده ؟
🌹 گفت : دخترم❗
🌹 شبکه های ماهواره مثل سفره غذا می مونه
🌹 که همه نوع غذا توش هست
🌹 و آدم رو وسوسه میکنه
🌹 تا از همشون مزه کنه .
🌹 تو الآن فکر می کنی
🌹 که فقط شبکه های استانی رو می بینی
🌹 اما بعدها خسته میشی
🌹 و میری تو کانالای دیگه ...
🌸 به علی حسادت می کنم .
🌸 همه دوستش دارند
🌸 پدر و مادرم هم ،
🌸 بیشتر از من دوستش دارند .
🌸 بعد از حرفای پدرم ، علی به من گفت :
🍎 آماده شو بریم خونه
♨ ادامه دارد ♨️
💟
ضعیف نباش 😃💛
📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت سوم ♨ 🌸 پیش خواهرم مرضیه بودم 🌸 چند وقته که ماهواره خریده
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت چهارم ♨
🍁 علی به من گفت : آماده شو بریم خونه
🍁 اما من گفتم : من نمیام
🍁 علی اصرار کرد اما من قبول نکردم
🍁 علی پا شد که به خانه برود
🍁 ولی پدرم اصرار کرد که شام را ، اینجا بماند .
🍁 منم ته دلم ،
🍁 خیلی دوست داشتم که علی بماند
🍁 بعد از شام دوباره پیشم آمد
🍁 و با من حرف زد تا به خانه برگردم .
🍁 منم از خدام بود که برگردم
🍁 آخه تا حالا ،
🍁 دور از علی نخوابیده بودم .
🍁 می دانم اگر برود
🍁 دلم نیز برایش تنگ می شود
🍁 ولی لامصب غرورم نگذاشت
🍁 باز هم مخالفت کردم و گفتم نمی آیم
🍁 مخالفت کردم چون از شکست بدم می آید
🍁 کوتاه آمدنم به معنی شکستم بود
🍁 و من از این شکست احمقانه متنفرم .
🍁 علی تنها رفت
🍁 و خیلی زود ، دلم برایش تنگ شد .
🍁 نمیدانم این چه غروری هست
🍁 با اینکه میدانستم
🍁 که ماهواره خیلی خطرناکه ،
🍁 ولی باز هم پافشاری می کردم .
🍁 غرورم اجازه نمی داد که از علی ببازم
🍁 باید هر طور که شده ، برنده بشم
🍁 یک فکری به نظرم رسید .
🍁 علی ، یک نقطه ضعفی داشت
🍁 و آن هم این بود ،
🍁 که بیش از حد به پدر و مادرش ،
🍁 احترام می گذاشت .
🍁 و هیچ وقت حرف آنها را زمین نمی زد
🍁 منم خواستم از این روزنه استفاده کنم
🍁 و خودشان از علی بخواهند ،
🍁 تا برایم ماهواره بگیرد .
🍁 به خانه پدر علی رفتم .
🍁 و از آنها خواهش کردم تا علی را راضی کنند
🍁 که برای خانه ما ، ماهواره بگیرد .
🍁 اما پدر علی گفت :
🌸 عروس گلم !
🌸 نه من نه مادر علی ،
🌸 نمی تونیم تو زندگی و تصمیمات شما و علی ،
🌸 دخالت کنیم .
🌸 من به علی و مدیریتش اعتماد دارم .
🌸 هر حرفی و هر تصمیمی که می گیره ،
🌸 حتما سنجیده و از روی حکمته
🌸 دخترم ! از شوهرت چیزای خوب بخواه
🌸 چیزایی که تو رو به یاد خدا بندازه
🌸 چیزایی که شوهرداری و بچه داری تو رو ،
🌸 بهتر و زیباتر کنه
🌸 عزیزم ! ماهواره ، به دردت نمیخوره
🌸 به خدا زندگیتو آتیش 🔥 میزنه
🌸 الآن همه دارن
🌸 به زندگی شما دوتا حسادت میکنن
🌸 همه دوست دارن جای شما دوتا باشن
🌸 پس به خاطر چیزای بی ارزش ،
👈 زندگیتو خراب نکن .
♨ ادامه دارد ♨️
💟
ضعیف نباش 😃💛
📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت چهارم ♨ 🍁 علی به من گفت : آماده شو بریم خونه 🍁 اما من گفتم
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت پنجم ♨
🌸 پدر علی تبسمی کرد
🌸 پلکهایش را آرام بر هم زد
🌸 و سرش را تکون داد و گفت :
🌹 فهمیدی دخترم ؟
🌟 ولی من هنوز نفهمیدم
🌟 نمی دانم شاید هم خودم را به نفهمی زدم .
🌟 از پدر و مادر شوهرم خداحافظی کردم
🌟 از خانه آنها ، بیرون زدم ،
🌟 و به خانه مرضیه رفتم .
🌟 با هم ماهواره نگاه می کردیم
🌟 هم دوست داشتم نگاه کنم
🌟 هم دوست نداشتم .
🌟 گفتم مرضیه چرا این فیلمارو نگاه میکنی ؟
🌟 مگه فیلمای ایرانی و اسلامی نداری ؟
🔥 گفت : تو رو خدا پریسا اذیت نکن
🔥 بذار نگاه کنیم مگه این چشه ؟
🌟 گفتم : مرضیه خیلی عوض شدی ؟
🌟 مگه نمی بینی پاهاشون لخته ؟
🌟 مگه نمی بینی سینه هاشون بازه ؟
🌟 مگه نمی بینی کارهای منافی عفت ،
🌟 و عمل غیر اخلاقی انجام میدن ؟
🌟 مگه نمی بینی کارهای ضد دینی ،
🌟 و ضد اخلاقی ترویج میدن ؟
🌟 آخه تو مسلمونی
🌟 اینا چیه داری نگاه میکنی ؟
🌟 از حضرت زهرا خجالت نمی کشی ؟
🔥 گفت : وای پریسا
🔥 اگه گذاشتی نگاه کنیم
🌟 منم دیگه ادامه ندادم
🌟 چند روز خانه مرضیه ماندم
🌟 و به علی گفتم :
🍎 تا ماهواره نگیری
🍎 من پیش خواهرم می مونم
🍎 و ماهواره می بینم .
🌟 علی به خاطر حفظ خانواده ،
🌟 آخر مجبور شد یک ماهواره بگیرد .
🌟 ولی شرط گذاشت
🌟 که فقط شبکه های استانی ببینم
🌟 منم با خوشحالی گفتم :
❣ چشم عزیزم
❣ قربون اون غیرتت برم
🌟 خود علی که اصلا اهل تلویزیون نیست
🌟 چه برسد به ماهواره
🌟 ولی من با اصرار ، بهانه گیری می کردم
🌟 و بهش میگفتم :
❣ دوست دارم در کنار شوهرم
❣ به فیلمها نگاه کنم .
🌟 دیدن فیلمای ماهواره ،
🌟 اوایلش خوب بود
🌟 ولی از بس در خانه مرضیه ،
🌟 فیلم های آنچنانی دیدم
🌟 دیگه از دیدن فیلم های ایرانی لذت نمی بردم
🌟 یک روز احساس کردم
🌟 که شیطان ، همه وجودم را گرفته بود .
🌟 وسوسه ام کرد که دنبال فیلم های زشت بروم
🌟 بدون اجازه علی ،
🌟 چندتا شبکه اروپایی گذاشتم
🌟 تا چند روز نگذاشتم ، علی بفهمد
🌟 بدجور غرق شبکه های فاسد و شیطانی ،
🌟 شده بودم .
🔥 زنان عریان با آرایش آنچنانی
🔥 لباس های نیم تنه و زننده
🔥 صحنه های رمانتیک و مستهجن
🔥 ابتذال و فساد و فحشا
🔥 خیانت زن و شوهر به همدیگه
🔥 ارتباط مردها ، با چندتا زن و...
🌟 وای اگر شوهرم اینها را ببیند
🌟 حتما مرا طلاق می داد
🌟 نمی دانم چرا اسیر این شیطان شدم
🌟 آن روز مرضیه را ملامت می کردم
🌸 اما امروز خودم گرفتارش شدم ...
♨ ادامه دارد
💟
🌸 هرگاه زن شما ، از کار منزل ،
🌸 خسته و نالان و خمیده بود .
🌸 فقط یک جمله بگویید
🌸 تا در آن ، قدرت خداوند را ببینید .
👈 عزیزم خسته نباشی ، نمیای بریم بازار ؟!
🕋 اینجاست که قرآن کریم می فرماید :
🌹 یُحی العِظامَ وهی رمیمٌ
🌹 خداوند ، استخوانهای پوسیده را زنده میکند .
😂😂😂
🌐@religiousgirlss
#حدیث_روز
💠 امام مهدی (عج)
ما از همه خبرهای شما آگاهیم و چیزی از خبرهای شما از ما پنهان نیست.🌺
🌹قوی باش ولی
گستاخ نه.
🌹مهربان باش ولی
ضعیف نه.
🌹جسور باش ولی
ظالم نه.
🌹متواضع باش ولی
خجالتی نه.
🌹مفتخر باش ولی
مغرور نه.
YEKNET.IR - shoor - shabe 19 ramezan 1442 - rasouli.mp3
7.48M
°°•♥🎧
#مداحے_تایم🎶
🍃جونیمو توے گناها سر ڪردم😭
🍃چقدره صبر ڪردے شاید دوبارهـ برگردم
🎤 #حاج_مهدی_رسولی.......🕊🍃
#ترانه_عشق🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوري #امام_زمان عج
○° روز آمدنت
روز اول دنیاست...🦋
❤️به هوای حرم...
#اللھمعجللولیڪالفرج✨
#شعر
🎙🌸 #علی_فانی
💠 با #دایی_رضا همراه شو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#کنترل_ذهن برای تقرب 1
بسم الله الرحمن الرحیم
🔶 کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو ✌️ قسمت قابل تقسیم هستن:
👈کارهایی که #ظاهری هستن و با دست و پا و اعضای بدن اونها رو انجام میدیم. مثل انفاق و عزاداری و ...
👈 نوع دوم، کارهای #باطنی هستن. اتفاقاتی که توی ذهن انسان می افته و اون هم کار حساب میشه. کارهای ذهنی، میتونن ارزشمندتر از رفتار اعضا باشن.😊
🔶 مثلا کسی که وزنه برداری میکنه داره روی عضلات خودش کار میکنه🏋♀
یا کسی که مچ میندازه یا بدن سازی میره و...
اینا همش برای جسم هست
حالا برای تقویت #ذهن باید چیکار کرد؟🤔
✅ تمرینات منسجم کنترل ذهن رو باید انجام داد.😍
واقعا کنترل ذهن یه ورزش هست...
🔵 حتی مرحوم علامه طباطبایی برای کنترل ذهن تمریناتی رو هم میدن. تمرینی شبیه برخی ورزش های شرقی مثل کونگ فو و...
در اینده این تمرینات رو تقدیم خواهیم کرد.
🔶 همونطور که میدونید هر کی توی ورزشهای رزمی به مراحل بالا میرسه کم کم ورزشهایی که میکنه بیشتر از نظر #تمرکز ذهنی خواهد بود.
مثلا ساعت ها یه جایی میشینه و تمرین تمرکز میکنه.
🔵 بعدش میبینی راحت متوجه میشه که کسی پشت دیوار هست و...
و دقیقا نقطه مقابل این تمرکز ذهنی، فرهنگ شلوغ و پلوغ و خسته کننده غربی هست.❌
⭕️ چون حاکمین اون جوامع برای سواری گرفتن از اون مردم نیاز دارن که حسابی سرشون رو به انواع سر و صداها و موسیقی و رقاصی بند کنن که دیگه نتونن متوجه چیزی بشن.
دیگه براشون مهم نباشه که کی برسرشون حکومت میکنه
حالا خود رفتارهای درونی ما هم به دو قسمت قابل تقسیم هست:
1- رفتارهایی که مربوط به #عواطف و احساسات ما میشن که کنترلشون کار سختیه.
2- رفتارهایی که مربوط به #تفکر و اندیشه انسان هست که کنترلشون یه مقدار آسون تر هست.
👆👆👆✔️✅
و اتفاقا بیشتر کار ما هم با همین قسمت دوم هست. اینکه ما حواسمون باشه که به چه چیزایی فکر کنیم و به چه مسائلی فکر نکنیم.
👈🔵 هر انسانی در زمینه های مختلف قدرت داره ولی "بیشترین قدرت رو کسانی دارن که میتونن روی #ذهن خودشون کنترل داشته باشن".
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#قسمت_اول
@religiousgirlss
ضعیف نباش 😃💛
#کنترل_ذهن برای تقرب 1 بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو ✌️ ق
دوستان مطالب منسجم و مربوطه رو مطالعه بفرمایید
از جمله رمان های ناحله و شیطانواره که فرستاده میشه خدمتتون🌺🌺🌺🌸
و راهای کنترل ذهن ک اولین جلسه فرستادیم😇
لینک کانال رو میتونید در گروهای دیگه برا دوستاتون بفرستید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#استاد_دانشمند
💯رفقاےامام زمان (عج)
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
🔆 #پندانه
چهار "نون" راهگشا
💠 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل میکنه؛ حالا با چهار تا "نون" میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
🔰 این هم "چهار نون" راهگشا:
نبین
نگو
نشنو
نپرس
1⃣ نَبین
۱- عیب مردم را نَبین.
۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین.
۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین.
۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل).
2⃣ نگو
1- هر چه شنیدی، نگو.
۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو.
۳- سخنی که دلی را بیازارد، نگو.
۴- هر سخن راست را هر جا، نگو.
۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو.
۶- راز را حتی به نزدیکترین افراد نگو.
3⃣ نَشنو
۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو.
۲- وقتی دو نفر آهسته سخن میگویند، سعی کن نَشنوی.
۳- غیبت را نَشنو.
۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل).
(خود را به نشنیدن بزن)
4⃣ نَپرس
۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس.
۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس.
۳- آنچه باعث آزار شخص میشود، نپرس.
۴- آن پرسشی که در آن فایدهای نیست، نپرس.
۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع میشود، نپرس.
@religiousgirlss
#تلنگر
🌐📝هرگز نمازت را ترک مکن...
👈🏻میلیون ها نفر زیر خاک بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست؛
💢تا "سجده" کنند، فقط یک سجده
🔸از پاهايی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند...
☝️🏻قبرها، پر است از جوانانى که
میخواستند در پیری توبه کنند...
🌷رسول خدا فرموده اند
نماز صبح: نور صورت
ظهر: بركت رزق
عصر: طاقت بدن
مغرب: فايده فرزند
عشاء: آرامش
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🌸
#استغفار_و_آمورزش_گناہ
امام صادق علیہ السلام فرمودند🍃
💞 شیوہ رسول خدا صل اللہ علیہ و آلہ این بود:
در هر روز هفتاد مرتبہ بہ درگاہ خداے عزوجل استغفار مے ڪردند و هفتاد مرتبہ توبہ مے ڪردند.
راوے از امام صادق علیہ السلام سوال نمودند
یعنے پیامبر مے فرمود : استغفر اللہ و اتوب الیہ ؟ امام صادق علیہ السلام فرمودند : هفتاد بار مے فرمودند
استغفر اللہ و هفتاد مرتبہ دیگر مے فرمود : اتوب الے اللہ 🌸🍃
📚اصول ڪافے ج ۴ ڪتاب الدعا ح ۳۲۱۱
🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌸
#محفوظ_ماندن_از_جمیع_بلاھا
🌸✨شیخ بھائى رحمة اللّه فرمود: ھر كه اين دعا را با خود دارد از جمیع بلیات محفوظ مى ماند.✨
« بسم اللّه الرحمن الرحیم يا ھو يا من ھو من لیس الا ھو يا حى يا قیوم يا حى لايموت يا حى يا قیوم لا اله الا انت صل على محمد و آل محمد و ارزقنى خیر الدنیا و الاخره يا رب العالمین. »
📚 گنجینه معنوی
داستان خیلی قشنگ حتما بخونید
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند…
آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این جماعت ، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدندو گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!!
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوختهو قبرهای آنها بیحفاظ است…
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا
!
به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم.
یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند
سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند …
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.
هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
قصد کرده بودند آنجا بمانند.
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعةالزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..
اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان عج بفرست