eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
107 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋'° سیاوش جلوی تی وی روی کاناپه با استایل خاص خودش نشسته بود .. چند دقیقه ای از رفتن مامان و کسری نمیگذشت ... با استرس به اتاقم پناه بردم ..میخواستــم درو قفل کنم که خیالم راحت بشه ولی کلید توی در نبود! مطمئمن بودم که قبل رفتن مامان اینجا بود .. استرسم دو برابر شد .. هنوز پشت در ایستاده بودم و با استرس نگاش میکردم که یکی در رو هول داد .. چون نزدیک در بودم ...در به شونه ام خورد ..از درد که نه ولی از هول وترس جیغ کشیدم .. با وحشت به سیاوش که حالا داخل اتاقم ایستاده بود نگاه کردم .. به تته پته افتادم : این ..اینجا ..چی ..چیکار داری؟ هیچی نمیگفت با همون نگاه مرموز و پوزخند مسخره چند قدم جلو اومد ... قلبم به تپش افتاده بود ..افتاده بود رو دور نگاه کردن ..نگاش از صورتم گذشت و رفت پایین و پایین تر ... پوششم کامل بود یه روسری که مدل لبنانی بسته بودم و مانتوی بلند که از کمر کلوش میشد،حتی جوراب مشکی هم داشتم ... دست خودم نبود از نگاهش چندشم میشد ..از ترس بغض کرده بودم .. باید بیرونش کنم ..چطوری جرئت میکنه وارد اتاق خواهر دوستش بشه و با نگاهش بخورتش ! بلند و تهدید وارانه گفتم : بیرون ! نگاش چشمام و نشونه گرفت .. ادامه دادم : فکر نکنم کسـری هم دوست داشته باشه شما اینجا باشید .. اول یه لبخند مسخره زد ..بعد جوری به قهقه افتاد که شوکه بهش نگاه کردم ... سیاوش : کوچولوی نادون ! از هیچی خبر نداری درسته ؟ نگاهم پر از سوال شد و یه قدم جلو اومد و من تقریبا به لبه تخت رسیدم ... سریع گفتم : منظورت چیــ .. دستش و به حالت استپ بالا اورد و جمله ام نصفه موند .. با نگاهی که برق میزد گفت : یعنی میخوای بگی خبر نداری که داداشت تو رو در ازای سهام یه شرکت زپرتی معامله کرده ؟! پوزخند زد و ادامه داد : الانم با مامانت رفته کهـ من حقم و تمام و کمال بگیرم ! انــگار یکی با پتک اهنی زد به سرم ..صدای قلبم و تو گوشام میشنیدم ..دستام سرد و بی حس شده بودن .. این الان چی گفت ؟! ✍🏻|نویسندھ: 🚫کپی حرام🚫 ❄️ •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"