#اسراء 🦋'°
#پارت_7
گیج و مبهـــوت روبه روے سیاوش ایستاده بودم ..
با همون حال از کسرا متنفر شدم ..انگار یکے تخم نفرت رو تو قلبم کاشت و بهش آب داد ..!
احساس بی پناهے قلبمو به درد اورد ..وقتے تنها برادرم منو قربانے کرد ..دیگه باید از یه غریبہ
چه انتظــارے میداشتم که بهم رحم کنه !
سیاوش به طــرف در چرخــید ... نور امید قلبم و روشن کرد ... پشیمون شد یعنی؟
تموم رویاهام و افکار دخترونه ام ..همه خیالاتے که برای اینده داشتݥ ...همه و همه ..وقتی کلید و تو در چرخوند و قفلش کرد ..سوخت !
خاکستر شد و من موندم سرنوشت جدیدی که میخواست رقم بخــوره !
فاصله بینمون رو با چند قدم پر کرد و روبروم ایستاد ..
ـــ برو عقب !
با یه لبخند نیش دار دستش و بند شالم کرد و گفت:
+ عــه ! چرا بغض کردے ؟ بغض نکن ..حس بدی بهم میده ..تو حق منی ! اینو نفهمیدی هنوز ؟!
حالم از حرفاش بهم میخورد ..اطرافم و نگاه کردم ..هیچی واسه دفاع از خودم نبود..هیچے!
معلوم بود واسه همه چی از قبل با کسری برنامه ریختن و من خبر نداشتم ...
اخه حیوون هم اینکارو با همخونش نمیکنه که کسری کرد !
حواسم به اطراف بود که یهو روسری از سرم کشیده شد ..
روسری به گوشواره ام گیر کرد و گوشم خونی شد ..
جیــــــــغ زدمــــــــا!... از اون جیغــا که گوشاے خودتم سوت میکشه ...
سیاوش یه لحظــه مات موند ..ولی سریع به خودش اومد و جلوی دهنم و با دستش گرفت ..
سرشو خم کرد و کنار گوشم گفت :
- ببین من تا یه جایی مراعاتت و میکنم ..از یه جایی به بعد من میدونم و آبرویے که الان تو دستامه !
✍🏻|نویسندھ: #زهرا_ق
🚫کپی حرام🚫
#اللهُمَّ_عَجِّلَ_لِوَلیِکَ_الفَرَج ❄️
•°•°•🍃🌸🍃•°•°•
『@religiousgirlss』
----------------------❀------------------
⇦"دخترانزهرایـے♡ پسرانعلوـے!"