eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
107 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋'° چشمام بسته بود و با هر تکون ماشین دلم پیچ میخورد ...تو کل این جاده لعنتی حالم بد بود ..هر لحظه اش ..هر ثانیه اش .. نگاهم رنگ غروب گرفته بود ..آینده برام مبهم بود .. . اینکه چه اتفاقی برام میفته ..و کلی چیزای دیگه که ذهنم و درگیر کرده بود ..شده بودم یه ادم با انرژی منفی ضرب در۱۰۰! . بالاخره جاده سر اومد و به تهران رسیدیم ..چیز زیادی نداشتم.. با همون کوله توی پیاده رو راه افتادم .. . توی مسیر هر جا که هتل یا مسافر خونه ای بود توقف میکردم ..قیمت چند شب رو میپرسیدم ..دست از پا دراز تر برمیگشتم .. پولی که همراهم بود کفاف یه شب مسافر خونه های اینجا رو نداشت .. هوا رو به تاریکی میرفت ..روی یکی از نیم‌کت های پارک همون نزدیکی نشستم .. ناامید شده بودم ..حالا باید چیکار میکردم ..یه دختر با تیپی که میشد گفت پولش از پارو بالا میره کنارم نشست .. هدفون گزاشته بود و نگاه نمیکرد .. . نگاه ازش گرفتم من فقیر و بی چیزکه نبودم .. من فقط درمونده بی غیرتی داداش و امثال اون سیاوش بی ناموس بودم ! بغضم گرفت ..فکر نمیکردم اینقدر زود جا بزنم .. تو دلم خدا رو صدا زدم ..خدایا جز تو پناهے ندارم نگاهم میکنی ؟/ . سرم و پایین انداخته بودم که همون دختر به شونه ام زد ..سرم و بالا اوردم و نگاش کردم ..اولین چیزی که توجهم و جلب کرد چشمای سرمه ای رنگش بود ..لنز نداشت .. . چشماش پر از حرف بود .. از خودم تعجب میکنم که با یه سلام و لبخند ساده ..تمام اتفاقات از مرگ بابام تا الان رو براش تعریف کردم ..شاید نیاز به یه گ ش داشتم که حرفامو بشنوه و من فقط بگم و خالی بشم از اینهمه حس بد .. . اسمش مونا بود ... میگفت دانشجوی رشته معماریه و تهران درس میخونه .. داستانم و که شنید چشماش برق زد .. سریع دو تا دستامو گرفت و گفت .. - اســرا ! خدا خیلی دوستت داشته که الان من جلوتم ( اره جون عمت !) ..من بهت هم کار میدم و هم جای خواب ..فقط یه شرط کوچیک داره ..انجامش میدی ؟ . قلبم سراسر شوق و شعف شد ! .. یعنی دیگه از این در به دری نجات پیدا میکردم ؟/ با چشمای لبالب شوق نگاش کردم و گفتم .. - هر شرطی باشه قبوله ! بگو باید چیکار کنم ؟! . یکی نبود بزنه تو سرم بگه اخه خنــگ ! هیــچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره ..تو چطور رو حرف این غریبه یه دقیقه ای حساب میکنی ؟ ! . با همه‌ی این تفاسیر اون شب با مونا همراه شدم ..به یه محله پایین شهر خلوت رفتیم .. کنار خیابون ایستادیم ..مونا به اونطرف خیابون خیره شده برد ..رد نگاهش رو گرفتم و به یه کوپه قرمز رسیدم .. سریع گفتم : اینجا کجاست ؟ تو هنوز شرطت رو نگفتی ! بدون اینکه نگام کنه گفت : یه نفر دیگه هم باید باشه .. صدای یه موتور اومد ..مونا با دستش به یه جایی اشاره کرد ..همزمان دوتا ادم هیکلی از همون کوپه پیاده شدن و به طرفمون اومدن .. از ترس یه قدم عقب رفتم گفتم : مونا اینا کیـــ حرفم با ضربه ای که به سرم خورد نصفه موند .. درد کل سرم و گرفت و دستم و به دیوار گرفتم تا نیوفتم .. با ضربه دوم هیچی نفهمیدم .. ✍🏻|نویسندھ: 🚫کپی حرام 🚫 ❄️ •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"