اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق! در ارتفاعات گیلان غرب بودیم؛ با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی می شه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟! ابراهیم گفت: چی می گی! روزی میاد که از همین جاده، مردمِ ما دسته دسته به کربلا سفر می کنن... (کتاب سلام بر ابراهیم ص ۱۲۷)
#ابراهیم_هادی #شهید_هادی #سلام_بر_ابراهیم #کانال_کمیل #کربلا #اربعین #الحسین_یجمعنا
....................................
رسالتِ هنر:
@resalat_honar
.: رسالتِ هنر :.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
.
.
.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
.: مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها :.
... سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند. هیچ کس آرامش نداشت. بالأخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند. در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود. سرو صدای مجروحین بسیار زیاد بود. ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد!
شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها خواند که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گویی همه چیز ردیف و مرتب شده بود.
به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد! قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند!
ابراهیم همیشه می گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین مخصوصاً حضرت زهرا سلام الله علیها حلّالِ مشکلات است.
#سلام_بر_ابراهیم #شهید_هادی #ابراهیم_هادی #شهید_ابراهیم_هادی
رسالتِ هنر:
@resalat_honar
.: رسالتِ هنر :.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: تأثیر ابراهیم بر روی ابوجعفر :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
.
.
.
.: داستان ابوجعفر از کتاب سلام بر ابراهیم :.
#قسمت_اول
...یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم گیری باقی نگذاشت ؛ بچه ها سریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند .بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم .یک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او کشته شده بودند. فقط بیسیم چی آن ها مجروح روی زمین افتاده بود .گلوله به پای بیسیم چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می کرد.
یکی از بچه ها اسلحه اش را مسلح کرد و به سمت بیسیم چی رفت. جوان عراقی مرتب می گفت الامان الامان .
ابراهیم ناخودآگاه فریاد زد :می خوای چکار کنی ؟!........
ادامه دارد.......
#قسمت_دوم
ابراهیم ناخوداگاه داد زد :می خوای چیکار کنی؟!
گفت :میخوام راحتش کنم .
ابراهیم جواب داد:رفیق ،تا وقتی تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که اومدیم بالای سرش ،او اسیر ماست !
بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و اورا از زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم. یکی گفت:آقا ابرام ،معلومه چی کار می کنی؟! از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم . ابراهیم هم برگشت و گفت:این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! بعد به سمت کوه راه افتاد.
ادامه دارد......
#قسمت_سوم
موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خواندیم .اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
آن جا بود که فهمیدیم او هم شیعه است. بعد از نماز ،کمی غذا خوردیم . هر چه که داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم.
اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب را نداشت .خودش را معرفی کرد و گفت :من ابوجعفر،شیعه و ساکن کربلا هستم. اصلا فکر نمی کردم که شما اینگونه باشید.......
وقتی رسیدیم مقر ،ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود چند روزی راهی بیمارستان شد .
اخلاق خوب ابراهیم خیلی روی ابوجعفر تاثیر گذاشت...او اطلاعات خیلی با ارزشی در اختیار نیروها گذاشت و به توابین (جمعی از اسرای عراقی که به جبهه آمدند ) پیوست . خیلی تلاش کردیم ابوجعفر رو بیاریم تو گردان خودمون ولی نشد...بعدها فهمیدیم ابو جعفر شهید شد.
#پایان
#سلام_بر_ابراهیم #شهید_هادی #ابراهیم_هادی #شهید_ابراهیم_هادی
رسالتِ هنر:
@resalat_honar
.: رسالتِ هنر :.
.: جدال نفس - قسمت اول | شهید ابراهیم هادی :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
.
.
.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
شکستن نفس | قسمت اول
در باشگاه کُشتی داشتیم آماده می شدیم برای تمرین.
ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده!تو راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملاً مشخصه ورزشکاری!
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت!
ادامه دارد....
#شهید_هادی #سلام_بر_ابراهیم #ابراهیم_هادی
رسالتِ هنر:
@resalat_honar
.
.
.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
شکستن نفس | قسمت دوم
پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می آمد!
بچه ها می گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!
ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم، آخه این چه لباسهائیه که می پوشی؟!
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمی داد. به دوستانش هم توصیه می کرد که: اگر ورزش برای خدا باشه، میشه عبادت. اما اگر به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنین.
#شهید_هادی #سلام_بر_ابراهیم #ابراهیم_هادی
رسالتِ هنر:
@resalat_honar
.: #عکس_نوشته | شهید ابراهیم هادی :.
#استوری #شهید_هادی #ابراهیم_هادی #شهیدانه_زیستن
رسالتِ هنر:
@resalat_honar