✨﷽✨
🌷✨ #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق (ع) از اسحق ابن عمار سوال کردند: «زکات خود را چگونه پرداخت میکنی؟»
♦️ اسحاق عرض کرد: «زمان پرداخت زکات از فقرا میخواهم به در خانه من بیایند تا سهم خود را دریافت کنند.»
💠✨ حضرت فرمودند: «تو با این کار آنها را خوار میکنی و فقر آنها را آشکار میسازی. مواظب باش که حضرت حق میفرماید: هرکس بنده مؤمن مرا خوار کند مرا به جنگ با خود فرا خوانده است. پس به خانه آنها برو و مخفیانه سهمشان را در خانهی آنها تحویل ده.»
💟: @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
✨﷽✨
🌷✨ #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق (ع) از اسحق ابن عمار سوال کردند: «زکات خود را چگونه پرداخت میکنی؟»
♦️ اسحاق عرض کرد: «زمان پرداخت زکات از فقرا میخواهم به در خانه من بیایند تا سهم خود را دریافت کنند.»
💠✨ حضرت فرمودند: «تو با این کار آنها را خوار میکنی و فقر آنها را آشکار میسازی. مواظب باش که حضرت حق میفرماید: هرکس بنده مؤمن مرا خوار کند مرا به جنگ با خود فرا خوانده است. پس به خانه آنها برو و مخفیانه سهمشان را در خانهی آنها تحویل ده.»
💟: @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
💠✨ #یڪ_داستان
🌸⇦•مرد مومنی در شهر خوی باغی داشت. تمام میوهها را برداشت نمیکرد، و همیشه 20 درصد میوهها را برای رهگذران در روی درختان رها میکرد. و اگر رهگذری نبود بخورد، سهم پرندگان برای زمستان بود. هرگز باغ او را تگرگ و سرما نمیزد چون با خدا شریک بود.
🌸⇦•اما اصل و نکته این داستان این که هر وقت کسی باغ او میرفت و میپرسید این باغ مال شماست؟؟(تامیوهای بخورد) این مرد عارف میگفت: فعلا نوبت این باغ برای ماست و نوبت ماست و باغ مالکش ما نیستیم.
🌸⇦•واقعا جمله زیباییست، مالک اصلی خداست که همیشه زنده است.ما مالک نیستیم نوبت استفادهمان است و نوبت ماست
💟: @resale_hamrah🌷
✾﷽✾
💠✨ #یڪ_داستان
●✾عارفی در نیشابور بود ګه هر ڪس او را ڪوچڪترین آزار می داد، به بلا گرفتار می شد. پس مردم شهر همه از او می ترسیدند.
●✾روزی جوانی او را دید و گفت: خوش به حالت من هم دوست دارم مانند تو عارف شوم تا دیگران از من بترسند و در پی آزار من نباشند.
●✾عارف تبسمی ڪرد و گفت: مثل عارف ،مانند ڪسی است ڪه شیری سوار شده است، درست است همه از او می ترسند ولی خود او بیشتر از همه می ترسد، چون ڪوچڪترین خطای او باعث دریده شدن اش به دست شیری خواهد بود ڪه پشت اش نشسته است.
●✾هر چقدر به خدا نزدیڪ تر می شوی، مردم از تو می ترسند و تو از خودت. چون ڪوچڪترین معصیت و خطای تو خدا را سخت سنگین می آید و سخت مجازات می ڪند.
💠 @resale_hamrah ✾
💟 #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق ع میفرمایند :
▫️👈🏻اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش میکند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس میگوید و سرزنشش میکند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.
💠✨دکتر شریعتی میگوید:
▫️👈🏻در کلاس پنجم که درس میخواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس مینشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار میکشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد میشدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه میرفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیبهایی که در دیگران میبینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💟 #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق ع میفرمایند :
▫️👈🏻اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش میکند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس میگوید و سرزنشش میکند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.
💠✨دکتر شریعتی میگوید:
▫️👈🏻در کلاس پنجم که درس میخواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس مینشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار میکشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد میشدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه میرفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیبهایی که در دیگران میبینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💟 #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق ع میفرمایند :
▫️👈🏻اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش میکند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس میگوید و سرزنشش میکند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.
💠✨دکتر شریعتی میگوید:
▫️👈🏻در کلاس پنجم که درس میخواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس مینشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار میکشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد میشدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه میرفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیبهایی که در دیگران میبینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✾﷽✾
💠✨ #یڪ_داستان
●✾عارفی در نیشابور بود ګه هر ڪس او را ڪوچڪترین آزار می داد، به بلا گرفتار می شد. پس مردم شهر همه از او می ترسیدند.
●✾روزی جوانی او را دید و گفت: خوش به حالت من هم دوست دارم مانند تو عارف شوم تا دیگران از من بترسند و در پی آزار من نباشند.
●✾عارف تبسمی ڪرد و گفت: مثل عارف ،مانند ڪسی است ڪه شیری سوار شده است، درست است همه از او می ترسند ولی خود او بیشتر از همه می ترسد، چون ڪوچڪترین خطای او باعث دریده شدن اش به دست شیری خواهد بود ڪه پشت اش نشسته است.
●✾هر چقدر به خدا نزدیڪ تر می شوی، مردم از تو می ترسند و تو از خودت. چون ڪوچڪترین معصیت و خطای تو خدا را سخت سنگین می آید و سخت مجازات می ڪند.
💠 @resale_hamrah ✾
✨﷽✨
🌷✨ #یڪ_داستان
💠زنی خواب دید که مرغی تخم گذاشت و تخم خود را شکست و خورد٬ وقتی شکست دودی از آن برخواست.
💠 نزد خوابگذار رفت و خواب خود را گفت و تعبیر خواست.
خوابگذار گفت: «به زودی ثروتی به تو روی خواهد آورد که بعد از مدت کوتاهی زندگی تو را نابود خواهد کرد.»
💠 زن آشفته شد و گفت: «این چه تعبیری است؟ من میدانم تعبیر خواب من چنین نیست. خواب مرا خوب تعبیر کن.»
💠 خوابگذار خندید و گفت: «تو سعی کن خوابِ خوب ببینی تا من هم تعبیر خوبی کنم. همه کسانی که برای تعبیر خواب نزد من میآیند، انتظار دارند خوابشان را خوب تعبیر کنم. خودشان خودشان را گول میزنند.»
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستــان
✍🏻 مردی پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله از شیعیان شما کسی هست که بیپول و بیغذا، خانه هم ندارد و در فقر است . کاش خدا ثروتی میداد به من تا او را بینیاز میکردم.
✍🏻امام پس از شنیدن این سخنان برآشفت و دو زانو نشست . چشمان مبارک را خشن کرده و به آن مرد گفت:
✍🏻برخیز و برو و هرگز بر شیعیان ما ترحم نکن و فکر غنی سازی آنها نباش و اگر میدانستی خداوند چه جایگاهی در آن دنیا به شیعیان ما بخشیده است میدیدی او غنیترین مردمان است و هرگز دلت به حال او نمیسوخت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨﷽✨
💟✨ #یڪ_داستانـــ
✳️⇦•خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود.
✳️⇦•چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد.
✳️⇦•از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود.
✳️⇦•خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.»
✳️⇦•پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستــان
✍🏻 مردی پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله از شیعیان شما کسی هست که بیپول و بیغذا، خانه هم ندارد و در فقر است . کاش خدا ثروتی میداد به من تا او را بینیاز میکردم.
✍🏻امام پس از شنیدن این سخنان برآشفت و دو زانو نشست . چشمان مبارک را خشن کرده و به آن مرد گفت:
✍🏻برخیز و برو و هرگز بر شیعیان ما ترحم نکن و فکر غنی سازی آنها نباش و اگر میدانستی خداوند چه جایگاهی در آن دنیا به شیعیان ما بخشیده است میدیدی او غنیترین مردمان است و هرگز دلت به حال او نمیسوخت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨﷽✨
💟✨ #یڪ_داستانـــ
✳️⇦•خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود.
✳️⇦•چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد.
✳️⇦•از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود.
✳️⇦•خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.»
✳️⇦•پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
✨﷽✨
💟✨ #یڪ_داستانـــ
✳️⇦•خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود.
✳️⇦•چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد.
✳️⇦•از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود.
✳️⇦•خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.»
✳️⇦•پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
✨﷽✨
💟✨ #یڪ_داستانـــ
✳️⇦•خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود.
✳️⇦•چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد.
✳️⇦•از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود.
✳️⇦•خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.»
✳️⇦•پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
✨﷽✨
#یڪ_داستان
✍ مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستــان
✍🏻 مردی پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله از شیعیان شما کسی هست که بیپول و بیغذا، خانه هم ندارد و در فقر است . کاش خدا ثروتی میداد به من تا او را بینیاز میکردم.
✍🏻امام پس از شنیدن این سخنان برآشفت و دو زانو نشست . چشمان مبارک را خشن کرده و به آن مرد گفت:
✍🏻برخیز و برو و هرگز بر شیعیان ما ترحم نکن و فکر غنی سازی آنها نباش و اگر میدانستی خداوند چه جایگاهی در آن دنیا به شیعیان ما بخشیده است میدیدی او غنیترین مردمان است و هرگز دلت به حال او نمیسوخت.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨﷽✨
#یڪ_داستان
✍ مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♥️ #یڪ_داستان
💠✨امیرالمومنین(ع) کنیزی داشتند که موذنی عاشق او شده بود. موذن هر وقت کنیز مولا را می دید می گفت دوستت دارم.
💠✨کنیز که کنیزی بسیار مطیع بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سوال کردند آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش به پایین انداخته و علاقه اش نسبت به موذن را به مولایش نشان داد.
💠✨حضرت فرمود هر وقت آن موذن به تو گفت دوستت دارم ، از اظهار علاقه ات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.
💠✨موذن عاشق ، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی(ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشک بار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم.
💠✨موذن گفت: هر دو برده ایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر می کنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند.
💠✨کنیز پیام موذن را به مولایش امیرالمومنین(ع) گفت. وحضرت علی(ع) ، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.
💟: @resale_hamrah🌷
💠✨ #یڪ_داستان
🌷⇦•حکیمی شنید جاهلی شبی در مجلسی، غیبت او کرده است. حکیم طبقی خرما برداشته و خانه او فرستاد. و پیغام داد ،
🌷⇦•شنیدم دیشب در مجلسی، نماز و روزه هایت را که به آن سختی زیادی متحمل شده بودی، به رایگان به من هدیه دادی و من هم خواستم محبت تورا جبران کنم ،
🌷⇦•اما مرا ببخش هدیه ای که من فرستادم برای تو بسیار ناقابل تر از هدیه ارزشمندی است که تو به من بخشیدی.
❤️: @resale_hamrah🌷
💟 #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق ع میفرمایند :
▫️👈🏻اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش میکند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس میگوید و سرزنشش میکند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.
💠✨دکتر شریعتی میگوید:
▫️👈🏻در کلاس پنجم که درس میخواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس مینشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار میکشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد میشدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه میرفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیبهایی که در دیگران میبینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨🌸 #یڪ_داستان
✍ مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت.
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.
💠 شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت:
🔻 روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم.
🔻 زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
◀️💫 مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
💟 @resale_hamrah🌷
💠✨ #یڪ_داستان
🌷⇦•حکیمی شنید جاهلی شبی در مجلسی، غیبت او کرده است. حکیم طبقی خرما برداشته و خانه او فرستاد. و پیغام داد ،
🌷⇦•شنیدم دیشب در مجلسی، نماز و روزه هایت را که به آن سختی زیادی متحمل شده بودی، به رایگان به من هدیه دادی و من هم خواستم محبت تورا جبران کنم ،
🌷⇦•اما مرا ببخش هدیه ای که من فرستادم برای تو بسیار ناقابل تر از هدیه ارزشمندی است که تو به من بخشیدی.
❤️: @resale_hamrah🌷
❣﷽
🌷 #یڪ_داستان
💠✨در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد ڪشاورزی را برد. پیرمرد ناراحت شده و یڪ ڪوزه آب برداشت و با یڪ ڪلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت. آب را از ڪوزه خورد و با ڪلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران ڪرد و گفت: «خدایا برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانهی تو را خراب ڪردم تا تو خانهی مرا دیگر خراب نڪنی و بدانی خانهخرابی چه اندازه سخت است.» یڪ سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد٬ گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
💠✨پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ ڪردی، حالا ڪه محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمیافتد ڪه بروی از خدا تشکر ڪنی و سقفی را ڪه پارسال سوراخ ڪردی، مرمت و درست ڪنی؟؟؟
ای پدر! الحق ڪه انسان٬ خیلی در برابر نعمتهای خدا ناسپاس است.»
🌷 @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 ↫در یک مهمانیِ افطاری نشسته بودیم. یکی از مؤمنین قبل از افطار چشمانش پر از اشک شد؛ سوال کردم که علت ناراحتی او چیست؟
🌹 ↫گفت: ما روزه گرفتیم و مطمئن بودیم که بهترین غذای گرم ساعتی بعد منتظر ماست، این همه سختی کشیدیم و شوق افطار داشتیم، کسانی هم هستند که روزه گرفتند و افطار نان خالی٬ و سیب زمینی شامشان هست. در فکر بودم خدایا آنان به چه انتظاری روزه میگیرند؟
🌹 ↫گفت: هرچند اشک من برای آنها غذا نمیشود چون نمیتوانم به همه فقرا کمک کنم؛ ولی کمترین چیزی است که میتوانم به عنوان یک انسان داشته باشم.
🌹 ↫اگر کمکی از دستمان بر نمیآید لااقل میتوانیم در حسرت کمک به فقرا غمگین شویم و اجر خود را ببریم.
🌹 ↫در احادیث آمده: اگر جایی دیدی ظالمی بر مظلومی ظلم میکند و ترسیدی به مظلوم کمک کنی! لااقل، از ظلمی که بر مظلوم میرود میتوانی غمگین شوی، و باید هم بشوی که اگر نشوی در آن ظلم سهیم هستی.
🌹 ↫از امام رضا (ع) روایت شده: در روز قیامت، به انسان، نامهی عملی نشان میدهند که در آن هیچ عمل خیری ننوشته؛ ولی ثواب نوشته شده است. در پاسخ میگویند: ای انسان اینها آرزوهای کارهای نیکی بود که در حسرتشان ماندی و موفق به انجام آن نشدی ولی ما ثواب آن را بر تو نوشتیم.
🌷 @resale_hamrah
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
❣﷽
🌷 #یڪ_داستان
💠✨در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد ڪشاورزی را برد. پیرمرد ناراحت شده و یڪ ڪوزه آب برداشت و با یڪ ڪلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت. آب را از ڪوزه خورد و با ڪلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران ڪرد و گفت: «خدایا برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانهی تو را خراب ڪردم تا تو خانهی مرا دیگر خراب نڪنی و بدانی خانهخرابی چه اندازه سخت است.» یڪ سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد٬ گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
💠✨پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ ڪردی، حالا ڪه محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمیافتد ڪه بروی از خدا تشکر ڪنی و سقفی را ڪه پارسال سوراخ ڪردی، مرمت و درست ڪنی؟؟؟
ای پدر! الحق ڪه انسان٬ خیلی در برابر نعمتهای خدا ناسپاس است.»
🌷 @resale_hamrah
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
💠✨ #یڪ_داستان
🌸⇦•مرد مومنی در شهر خوی باغی داشت. تمام میوهها را برداشت نمیکرد، و همیشه 20 درصد میوهها را برای رهگذران در روی درختان رها میکرد. و اگر رهگذری نبود بخورد، سهم پرندگان برای زمستان بود. هرگز باغ او را تگرگ و سرما نمیزد چون با خدا شریک بود.
🌸⇦•اما اصل و نکته این داستان این که هر وقت کسی باغ او میرفت و میپرسید این باغ مال شماست؟؟(تامیوهای بخورد) این مرد عارف میگفت: فعلا نوبت این باغ برای ماست و نوبت ماست و باغ مالکش ما نیستیم.
🌸⇦•واقعا جمله زیباییست، مالک اصلی خداست که همیشه زنده است.ما مالک نیستیم نوبت استفادهمان است و نوبت ماست
💟: @resale_hamrah🌷
﷽
💠 #یڪ_داستان
🌹 پسر جوانی ڪه بینماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمیترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با اینڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی میڪردم و مادرم همیشه بخاطر بینمازی من ناراحت بود و از آخرت من میترسید.
🌹 روزی مادرم بخاطر بینمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم منبعد نمازم را بخوانم.
🌹 و از آن روز هر وقت مادرم را میدیدم فقط برای شادی او و رضایتاش نماز میخواندم و نمازم ظاهری بود.
🌹 بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز میایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.
💟👉🏻 @resale_hamrah
------------------------------------
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 ↫در یک مهمانیِ افطاری نشسته بودیم. یکی از مؤمنین قبل از افطار چشمانش پر از اشک شد؛ سوال کردم که علت ناراحتی او چیست؟
🌹 ↫گفت: ما روزه گرفتیم و مطمئن بودیم که بهترین غذای گرم ساعتی بعد منتظر ماست، این همه سختی کشیدیم و شوق افطار داشتیم، کسانی هم هستند که روزه گرفتند و افطار نان خالی٬ و سیب زمینی شامشان هست. در فکر بودم خدایا آنان به چه انتظاری روزه میگیرند؟
🌹 ↫گفت: هرچند اشک من برای آنها غذا نمیشود چون نمیتوانم به همه فقرا کمک کنم؛ ولی کمترین چیزی است که میتوانم به عنوان یک انسان داشته باشم.
🌹 ↫اگر کمکی از دستمان بر نمیآید لااقل میتوانیم در حسرت کمک به فقرا غمگین شویم و اجر خود را ببریم.
🌹 ↫در احادیث آمده: اگر جایی دیدی ظالمی بر مظلومی ظلم میکند و ترسیدی به مظلوم کمک کنی! لااقل، از ظلمی که بر مظلوم میرود میتوانی غمگین شوی، و باید هم بشوی که اگر نشوی در آن ظلم سهیم هستی.
🌹 ↫از امام رضا (ع) روایت شده: در روز قیامت، به انسان، نامهی عملی نشان میدهند که در آن هیچ عمل خیری ننوشته؛ ولی ثواب نوشته شده است. در پاسخ میگویند: ای انسان اینها آرزوهای کارهای نیکی بود که در حسرتشان ماندی و موفق به انجام آن نشدی ولی ما ثواب آن را بر تو نوشتیم.
🌷 @resale_hamrah
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 ↫در یک مهمانیِ افطاری نشسته بودیم. یکی از مؤمنین قبل از افطار چشمانش پر از اشک شد؛ سوال کردم که علت ناراحتی او چیست؟
🌹 ↫گفت: ما روزه گرفتیم و مطمئن بودیم که بهترین غذای گرم ساعتی بعد منتظر ماست، این همه سختی کشیدیم و شوق افطار داشتیم، کسانی هم هستند که روزه گرفتند و افطار نان خالی٬ و سیب زمینی شامشان هست. در فکر بودم خدایا آنان به چه انتظاری روزه میگیرند؟
🌹 ↫گفت: هرچند اشک من برای آنها غذا نمیشود چون نمیتوانم به همه فقرا کمک کنم؛ ولی کمترین چیزی است که میتوانم به عنوان یک انسان داشته باشم.
🌹 ↫اگر کمکی از دستمان بر نمیآید لااقل میتوانیم در حسرت کمک به فقرا غمگین شویم و اجر خود را ببریم.
🌹 ↫در احادیث آمده: اگر جایی دیدی ظالمی بر مظلومی ظلم میکند و ترسیدی به مظلوم کمک کنی! لااقل، از ظلمی که بر مظلوم میرود میتوانی غمگین شوی، و باید هم بشوی که اگر نشوی در آن ظلم سهیم هستی.
🌹 ↫از امام رضا (ع) روایت شده: در روز قیامت، به انسان، نامهی عملی نشان میدهند که در آن هیچ عمل خیری ننوشته؛ ولی ثواب نوشته شده است. در پاسخ میگویند: ای انسان اینها آرزوهای کارهای نیکی بود که در حسرتشان ماندی و موفق به انجام آن نشدی ولی ما ثواب آن را بر تو نوشتیم.
🌷 @resale_hamrah
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─