eitaa logo
مقلدین آیت الله سیستانی دام‌ظله
1.6هزار دنبال‌کننده
196 عکس
71 ویدیو
10 فایل
ارسال سؤال شرعی 👇👇👇👇 @adminkhatib1 کانال دیگر ما: کانال احکام بانوان مطابق با فتاوای حضرت آیت الله سیستانی دام‌ظله 👈 @resale_jame_si
مشاهده در ایتا
دانلود
من به راه افتادم، اما حضرت علیه السّلام برای بار سوم مرا برگرداند و فرمود: تو هفتاد روز یا هفت روز در این مکان می‌مانی. اگر هفت روز بمانی، با لیلة القدر منطبق می‌شود که همان شب بیست سوم ماه رمضان است و اگر هفتاد روز بمانی، منطبق با روز بیست و پنجم ذی قعده می‌شود و هر دوی این دو روز مبارک هستند. حسن بن مثله می‌گوید: من برگشتم و به خانه‌ام رفتم و تمام شب تا طلوع صبح را در تفکر بودم. سپس نماز صبح را خواندم و به نزد علی بن منذر رفتم و ماجرا را به او گفتم. او با من آمد تا به مکانی که دیشب مرا به آنجا برده بودند رسیدیم. حسن بن مثله گفت: به خدا قسم علامتی که امام علیه السّلام دیشب به من فرمود، یکی ازآنها همین زنجیرها و میخ‌هایی است که اینجاست. بعد دو نفری نزد سید شریف رضا رفتیم. وقتی به در خانه اش رسیدیم، خدام و غلامانش را دیدیم که به من گفتند: سید رضا از سحر در انتظار توست. آیا تو اهل جمکران هستی؟ گفتم: بله. فورا بر سید داخل شدم و سلام و خضوع کردم. او نیز به نیکی جوابم را داد و مرا اکرام کرد و جای خوبی در مجلس خود به من داد و قبل از اینکه من شروع به صحبت کنم، او شروع کرد و گفت: ای حسن بن مثله! من خواب بودم که شنیدم شخصی خطاب به من می‌گوید: مردی از جمکران به نام حسن بن مثله فردا صبح نزد تو می‌آید و تو باید قول او را تصدیق و بر سخنش اعتماد کنی که سخن او سخن ماست. مبادا سخن او را رد کنی! من از خواب بیدار شدم و تا اکنون منتظرت بودم. حسن بن مثله قصه را مفصلا برایش شرح داد. سید دستور داد اسب‌ها را زین کردند. آنگاه خارج شدند و سوار آنها شدند. وقتی به نزدیکی قریه رسیدند، جعفر چوپان را دیدند که در کنار جاده گوسفندانش را می‌چراند. حسن بن مثله وارد گله شد؛ آن بز در انتهای گله بود، اما خودش به سمت حسن بن مثله آمد. حسن او را گرفت تا پولش را به چوپان بدهد و آن را ببرد، ولی جعفر چوپان قسم خورد که من تا کنون این بز را در گله‌ام ندیده ام! تازه امروزه آن را دیده‌ام و هر چه تلاش کردم که آن را بگیرم، موفق نشدم! ولی اکنون به نزد شما آمده است! آنان بز را طبق امر سید به آن مکان آوردند و سر بریدند. سید رضا به آن مکان مقدس آمد و حسن بن مثله را نیز آوردند و غلات او را پس دادند و غلات رهق را آوردند و مسجد را با چوب مسقف کردند. سید رضا زنجیرها و میخ‌ها را آورد و آنها را در خانه اش نهاد. وقتی بیماران و افراد علیل می‌آمدند و بدنشان را به زنجیرها می‌مالیدند، فورا شفا می‌گرفتند و صحت خود را باز می‌یافتند. ابوالحسن محمد بن حیدر می‌گوید: مکررا شنیدم که سید رضا در محله معروف به موسویان در قم بوده و پس از وفاتش، یکی از فرزندانش مریض شده و داخل خانه سید شده و صندوقی را که زنجیرها و میخ‌ها در آن بوده را گشوده وآنها را نیافته است. بحارالانوار جلد ۵۳، صفحهٔ۲۳۰، (کتاب جنةالمأوی مرحوم محدث نوری) @resale_jame_s