آذر ماه سال ۱۳۹۵ است...
بازديد ميدانی "شهید حاج قاسم سليمانی" از مناطق تازه پاكسازی شده و قلعه حلب!
آنقدر که مغزم خسته میشود عصبی میشوم و دندان به هم میسایم
که آن زمان که او در بیابان ها با جسم ناقص و مجروحش برای امنیت ما مردم ایران و انسان ها تلاش میکرد ما چکار میکردیم؟ ما کجا بودیم؟ ما به چه کاری مشغول بودیم...
زمانی که او مرگ را به سخره گرفته بود
مسئولان چکار میکردند؟
احتمالا برخی هایشان تا گردن در جکوزی و استخر بودند. شایدم در کاخ هایشان خوابیده بودند
وقتی حاجی به خاطر ما دولا دولا میدوید زمین میخورد و زانوهایش زخمی میشد
وقتی سرما به استخوان هایش میزد
وقتی سوت خمپاره
میآمد و روی زمین میخوابید و سرش به زمین میخورد و محاسنش خاکی میشد
سر من بر بالش نرم بود!
وقتی غم کودکان را میخورد
من در حال غصه خوردن برای چه بودم؟
او هیچگاه بر کسی منت نگذاشت
اصلا چیزی نمیگفت!
این اذیت میکند مرا
بغض گلویم را میفشارد
از این همه خدمت سلیمانی ها
و این همه خیانت چپ و راست...
#به_یاد_فرمانده
#به_یاد_بچه های ۸سال دفاع مقدس
#به_یاد_شهدا
#به_یاد_مفقودالاثرها
#به_یاد_جانبازان
#به_یاد_ازادگان
#به_یاد_رزمندگان