خدایا!
بسیار تلاش کردم که بامراسم و
مناسک تورا دریابم! بخوانمت و
تورا مجیب ِ دعواتم کنم!که بودی!
که هستی!
همه الغوث الغوثهایم رامیشنوی!
همه ضجه و لابه ام رامیبینی!
همه خواهش هایم رامیدانی.
.
دغدغه هايم چون ديواربلندي برمن
محاط است وبرايم سلول انفرادی ِ
«ظلمت نفسي» ساخته و منِ جامانده
از «تجرأت ُبجهلي» هر آن معجون تلخ
تنهايي هايم راسر مي كشم و درسكوت
پر ازهياهو ي روزمرگي ها دست و پا
مي زنم. اما حالا چشم هایم را شستهام.
.
موسایی خواندن را واگذاشتهام و به
وادی شبانی خوانی پا نهادهام. مرا باکی
از عتاب موسایان نیست. آماده ام
لحظه ای آغوشت کشم.
.
اسماء وصفاتت را مرور کردم.
از لابلای جوشن و مجیر بدنبالت گشتم.
تو را می خوانم! تو را می جویم!
تو را می بینم. تو را از میان واژه ها
میبینم. میخواهم تو را آنگونه که
خودت دوست داری صدا کنم.
.
میخواهم پرده همه تشریفات و
مراسم را کنار بزنم. حجاب از چهره
قلبم بردارم و آنطور که خودت به
من آموختی صدایت کنم.
«اذا سئلك عبادي عني فاني قريب»
خداي من!
من همان بندهام
همان بنده غريبِ قریبم...
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم 🌱"