eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
591 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
380 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸پایگاه مقاومت بسیج محدثه به مناسبت دهه مبارک فجر برگزار میکند. ✅ برگزاری از قبیل طناب کشی ، طناب زنی ، حلقه زنی ، مچ اندازی ، شنا دراز نشست و مابقی فاکتور های آمادگی جسمانی برگزار میشود 🔹 زمان: روز جمعه ساعت ۱۱ الی ۱۲ 🔸 مکان: ۲۴ متری شهید چمران ، واقع در ۱۰ متری اول ، زیر زمین مسجد حضرت امیرالمومنین (ع) ، باشگاه پرورش اندام کریمی 🎁 با اهدای جوایز نفیس به برندگان در مسابقات در هر رشته 📌 شرکت در مسابقات برای عموم مردم آزاد می باشد. 📌 مسابقات با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار خواهد شد. ▫️حوزه حضرت زکیه/ شهرستان بهارستان ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸رونمایی از پوستر فیلم سینمایی «منصور» 🎬 این فیلم سینمایی با نگاهی به بخش‌هایی از زندگی شهید ستاری و طراحی و تولید اولین جنگنده کاملا ایرانی ساخته شده که در آن بخشهای ناگفته از هشت سال دفاع مقدس روایت شده است. ➕اولین نمایش «منصور» در سی و نهمین دوره جشنواره فیلم فجر خواهد بود. ▫️سازمان هنری اوج ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸مسابقات سراسری شهرستان بهارستان برگزار میشود 🔺به مناسبت و به همّت دارالقرآن ناحیه سپاه حضرت ابوالفضل(ع) شهرستان بهارستان💢 👈در سه رشته (1 جزء، 3جزء و 5جزء) تقلیدی در رده سنی زیر 18سال و سوره مبارکه فجر مخصوص خواهران(همه سنین)از تفسیر نمونه〽️ 🔷اهدای 📝 و 💶 به نفرات برگزیده هررشته🏅 ⏰زمان برگزاری مسابقه:18 و 19 بهمن ماه ▫️مکان برگزاری مسابقه:انتهای شهرک صالحیه سالن اجتماعات فرهنگسرای شهید امامی〽️ 📱شماره تماس جهت ثبت نام از پیام رسان ایتا و واتساپ: +989127064274 لینک کانال اطلاعیه مسابقه قرآن👇 @quranbaharestan ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ... من برگشتم دب
📚 🔸قسمت نوزدهم: هم راز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...  - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...  - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...  نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت... خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...  - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...  زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...  - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...  - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...  - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ...  - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت نوزدهم: هم راز علی حسابی جا خورد و خنده
📚 🔸قسمت بیستم: مقابل من نشسته بود ...  سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ... تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ... یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...  ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ... چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...  چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...  اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ... دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸شکایتی از این آقا ندارم 💠 یک نفر که قبل از میانه خوبی با مقام معظم رهبری نداشت ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم در نامه‌ای به ایشان کرده بود. آن شخص بعدا شد و دادگاه به آن نامه نیز اشاره کرد و او را محکوم کرد . اما وقتی خبر محکوم شدن او به اطلاع مقام معظم رهبری رسید ، ایشان به قاضی پیغام دادند: «من هیچ از این آقا ندارم.» 📚 در سایه خورشید ، ص ۵۶ 📚 خاطرات سبز ، ص ۶۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دیدن این فیلم درمناطق فاقدسینما هم جرم نیست! ➕شرایط اکران مردمی جنجالی‌ترین فیلم سال جاری سینمای ایران در مناطق فاقدسینما، دانشگاه‌ها و سازمان‌ها مهیا شد. که محصول سال 97 است به مدت 2 سال به دلایلی که هرگز علنی نشد در توقیف نانوشته قرار گرفته بود. اکران سینمایی این فیلم تاکنون با اقبال مخاطب روبرو شده است و پیش‌بینی می‌شود رکورد فروش یک فیلم در شرایط کرونایی را بشکند. ▫️علاقه‌مندان برای ثبت درخواست اکران مردمی یا سازمانی، به سایت عماریار مراجعه کنند 🌐 AmmarYar.ir ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🏴ام‌البنین پیش‌ همه روضه خواند،گفٺ شرمندھ ام رباب پسرم را حلال ڪن..‌ سلام الله علیها ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت بیستم: مقابل من نشسته بود ...  سه ماه قب
📚 🔸قسمت بیست و یکم : یازهرا اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...  با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...  بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸فرازی از زیارت حضرت ام‌البنین(س) 🏴 سالروز وفات حضرت ام‌البنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهداء 🚩 سلام خدا بر مادران شهیدان... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸اردو جهادی 🔺گروه جهادی امام حسن مجتبی (ع) به ولادت حضرت زهرا (س) و ایام الله برگزارمیکند. 💠 فرهنگی ، علمی ، پزشکی ، معیشتی 🔅روستا آرا 💠 شنبه ۱۱ بهمن ۹۹ ▫️مسجد جامع امیرالمومنین (ع)/ قرارگاه انقلاب اسلامی شهیدمحلاتی/ پایگاه مقاومت بسیج محدثه/ تیپ مکانیزه ۲۰ رمضان ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸هفتمین سالگرد شهید محمود رضا بیضائی و یادواره شهدای جبهه مقاومت شهرستان اسلامشهر 🔺و هفتمین سالگرد شهادت شهید محمودرضا بیضایی 🔹قاری: استاد مهدی غلام نژاد 🔹سخنران: حجت الاسلام سیدحسین مومنی 🔹با نوای حاج محمدرضا بذری 🔹شاعر: حاج احمد بابایی با اجرای گروه سرود رایه الهدی ➕زمان: چهارشنبه۸ بهمن ماه ۱۳۹۹ همراه با نماز مغرب و عشا ➕مکان: اسلامشهر، ابتدای خیابان امام محمدباقر علیه السلام، اردوگاه شهید غلامی، حسینیه شهدای مدافع حرم ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت بیست و یکم : یازهرا اول اصلا نشناختمش ..
📚 🔸قسمت بیست و دوم : علی زنده است ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ...  ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ... - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...  از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...  بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...  بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت بیست و دوم : علی زنده است ثانیه ها به ان
📚 🔸قسمت بیست و سوم : آمدی جانم به قربانت شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...  ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...  التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ... صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ...  علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...  زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...  دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...  من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...  بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸سه مرکز اسکان شبانه کارتن خواب ها در اسلامشهر 🔻رئیس بهزیستی اسلامشهر : در راستای معتادین خواب در این ایام سرد سال سه مرکز جهت اسکان شبانه معتادان کارتن خواب در شهرستان اختصاص یافته است. 🔻جعفریان همچنین افزود: همچنین متشکل از پرسنل مرکز گذری و شلتر به منظور و ترویج بیماران کارتن خواب و متجاهر آماده شده و ضمن حضور در بین ، آنها را به مراکز مذکور هدایت و راهنمایی می کنند. ▫️آدرس مراکز شبانه : ➕ راه یافتگان کویر ایرانیان به نشانی انتهای خیابان ، شهرک ایرین، خیابان درختی ➕ مرکز سرپناه شبانه یا شلتر اسلامشهر به نشانی، بسیج مستضعفین، بعد از خیابان کاشانی، جنب دفتر ثبت اسناد ➕ مرکز کاهش آسیب با نشانی بلوار بسیج بعد از خیابان نرسیده به بانک صادرات طبقه زیرین فروشگاه لوازم خانگی ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📷 🔸اولین دوره آموزشی زوج های جوان مرکز خانواده ریحانه ➕در این دوره ۱۲زوج ثبت نام کردند. این یک روزه از صبح ساعت ۸ الی ۱۶ برگزار شد. حجج اسلام دوست محمدی و محمدی مشاورین و اساتید تین دوره بودند. ➕به هر زوج وام ۵ میلیونی داده شد. هر ماه با زوج ها تماس گرفته و اگر مشکلی داشته باشند، رسیدگی خواهد شد. ➕این دوره ادامه خواهد داشت و برای ثبت نام مجدد با شماره 09364434558 (حجت الاسلام جادی) تماس حاصل نمایید. ▫️مرکز خانواده ریحانه/ مرکز آموزشی راقی ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت بیست و سوم : آمدی جانم به قربانت شلوغی ه
📚 🔸قسمت بیست و چهارم : روزهای التهاب روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...  خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ... علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...  اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...  و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
21.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ▪️روضه‌خوانی رهبر معظم انقلاب در مصیبت حضرت ام‌البنین (س) 🔺ویدئویی از روضه خوانی قدیمی رهبر معظم انقلاب در شب تاسوعای سال ۱۳۵۲ مسجد کرامت مشهد، به مناسبت سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت بیست و چهارم : روزهای التهاب روزهای الته
📚 🔸قسمت بیست و پنجم : بدون تو هرگز با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...  هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ... توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...  سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) بنیانگذار اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 📥 دریافت فایل لایه باز - psd - و تصویر با کیفیت:👇 🌐 http://www.asr-entezar.ir/archives/67806 ▫️به مناسبت سالروز شهادت ۹ بهمن ماه ۱۳۶۱ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸شما هم می‌توانید در اجرای فعالیتهای مجموعه سهیم باشید ... ▫️کارهای تخصصی: ، ، و... ▫️تجهیزات: مانند ، ، ، ، ، و ... ▫️وسایل منزل (نو و دست دوم): ، ، ، و ... ☎️ شماره تماس جهت هماهنگی: ۰۹۹۰۱۸۰۷۵۱۹ 💳 ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۱۴۳۷۶۹ به نام مرکز نیکوکاری حضرت ابوالفضل علیه‌السلام ▫️شبکه جهادی بچه‌های فاطمه سلام‌الله‌علیها ➕به بپیوندید: @resane_ahd