eitaa logo
رسانه زواره
1.1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
52 فایل
⭕️امام خامنه ای مدظله‌العالی: 🌐اگر از فضای مجازی غافل شویم و نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئنا ضربه خواهیم خورد. تاسیس: ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ ✒️ارتباط با مدیر کانال @Zd2217
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴 آزمون صداقت ✍چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند، متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده‌اند و زمان برگزاری امتحان به‌جای سه‌شنبه، صبح دوشنبه بود. بنابراین، تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند‌ آنها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی‌که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را ییابیم و از او کمک بگیریم؛ به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم. استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی داد و از آنها خواست شروع کنند. آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت؛ سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس، ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: کدام لاستیک پنچر شده بود؟
✨﷽✨ ▫️ای آنکه طلبکار خدایی، به خود آ ▫️از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا ✍گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می‌کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می‌شد و سعی می‌کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه‌ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد، زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرّحمن الرّحیم" در پارچه‌ای پیچید و با " بسم‌ الله " آن را در گوشه‌ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت‌زده کند و "بسم الله" را بی‌ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد، آن مرد ماهی‌ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود، درون شکم یکی از ماهی‌هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین شد.
🍃🌹🍃 🔅 ببخشیم در همین ابتدای سال جدید تا کلی حق‌الناس پاک بشه👌 🔹دیگران را ببخشید. بی‌عقلی، تهمت‌ها، خیانت و بی‌ادبی نشانه عدم بلوغ روحی انسان‌هاست. 🔸انسان‌های نارس این موارد را زیاد دارند؛ شما انسانی رسیده باشید! 🔹با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید، و بدون اینکه از این حرف‌ها ناراحت شوید، از کنارشان رد شوید. 🔸اگر هوای دلتان ابری شد و چشم‌هایتان باریدند، بگذارید این اشک‌ها باران رحمت و بخشش باشند، برای آن‌ها که نمی‌دانند و زمین دلشان خشک شده است. 🔹اینجاست که دل بخشنده شما چشمه جوشانی می‌شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
۹🔅 ✍ تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌کند! 🔹در مراسم عروسی، پیرمردی گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد! آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه، مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! 🔸یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید. 🔹ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔸استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 🔹تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌کند! 🔸درود بفرستیم به همه معلم‌هایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می‌كارند و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐
🔅 ✍ مرا کلامی هم‌وزن این همه غفلت تو نیست 🔹پیرمردی در حجره خود در بازار نشسته بود که عارفی از کنار حجره او گذر کرد. 🔸پیرمرد سریع به بیرون حجره رفت و او را گفت: ای عارف! شرف حضور در حجره ما بر من ببخش و مرا نصیحتی کن. 🔹عارف اجابت نمود و در حجره داخل شد. 🔸پیرزنی برای گرفتن شکر به حجره او آمد و سکه کم‌ارزشی داشت که اندازه سکه خود از پیرمرد شکر خواست. 🔹پیرمرد گفت: مرا ببخش، سنگ معادل سکه تو ندارم تا شکر بر تو وزن کنم. 🔸پیرزن ناامید و شرمنده رفت. پیرمرد عارف را شربتی مهیا کرده تا برای موعظه او بر منبر رود. 🔹عارف گفت: ای پیرمرد! امروز دیدم در گذر این همه عمر، از این همه مرگ و نیستی و رهاکردن ثروت دنیا بر وراث، تو هیچ پند و عبرتی نگرفته‌ای. پس اگر من هم تو را پندی دهم، بی‌گمان آن را هم نخواهی گرفت. 🔸تو را سنگی معادل سنگ آن پیرزن نبود که شکر بر او وزن کنی و مرا کلامی هم‌وزن این همه غفلت تو نیست که تو را کمترین پندی وزن کنم و بفروشم. 🔹تو اگر دنبال آن بودی که مدیون او نشوی، به‌جای دست خالی رد کردن او، شکر بیشتر می‌دادی و از خویشتن می‌بخشیدی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° https://eitaa.com/resaneh_zavareh_bsj
🔅 ✍ دست خدا دیدنی‌ست 🔹پسر جوانی عاشقِ زنی شد و شور عشق، خواب و خوراک از او ربود. 🔸هرگاه که این عاشق، نامه‌ای به معشوق خود می‌نوشت و ضمن آن اظهار عشق و علاقه می‌کرد، نامه‌رسان یا خدمتکار آن زن از روی حسادت در مفادِ نامه دست می‌برد و کلمات آن را تغییر می‌داد و خلاصه نمی‌گذاشت که عریضه عاشق به طور کامل به معشوق برسد. 🔹هفت‌هشت سال بدین‌منوال گذشت تا اینکه شبی داروغۀ شهر در کوچه‌ای خلوت و تاریک، جوان عاشق را می‌بیند و به خیال آنکه دزد یا مُجرمی یافته، فرمان ایست می‌دهد، امّا جوان می‌گریزد. 🔸جوان حین تعقیب و گریز از دست مامور دولت، برای اینکه خودش را پنهان کند، از دیوار خانه‌ای بالا می‌رود و خودش را به حیاط خانه می‌اندازد و با کمال تعجب می‌بیند همان زنی که او هشت سال در غمش و به‌دنبالش خانه به خانه می‌گشت، در این حیاط منزل دارد. 🔹با اینکه داروغه در نگاه اول شر بود و آمده بود تا جوان را دستگیر کند، اما بعد از وصال او با معشوقه‌اش، متوجه شد که کار داروغه از اسباب الهی بوده و باعث شده که او به وصال برسد. 🔸مانند شرور و سختی‌هایی که ما در طول زندگی تحمل می‌کنیم و از دست آن‌ها کلافه هستیم، اما روزی متوجه می‌شویم که تمام آن‌ها وسایلی بودند تا ما را به سعادت برسانند و آنگاه در حق تمام افرادی که باعث چنین اتفاقاتی شدند، به‌جای ناسزا و نفرین، دعا می‌کنیم. 💢کافی‌ست کمی حواسمان به وقایع اطرافمان جمع باشد. دست خدا دیدنی‌ست. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐
🔅 ✍️ اگر زندگی بهتر می‌خواهی، خودت را تغییر بده نه دیگران را 🔸مردی برای مشاوره نزد من آمد. او پسر مؤمنی است. 🔹شروع به تعریف از زندگی‌اش می‌کند و می‌گوید: یک بار همسرش طلاق گرفته و ازدواج دوم کرده و اکنون زن دوم او هم از او طلاق می‌خواهد. 🔸می‌گویم: متوجه شدم! کفایت می‌کند. 🔹در خودرو یک چرخ شیارداری هست که به آن فولی می‌گویند و تسمه بر آن سوار می‌شود. اگر این فولی خراش برداشته و نامیزان شود هر تسمه‌ای بخواهد آن را بگرداند، به‌مرور رشته‌رشته شده و پاره می‌شود. 🔸اکنون نیز فولی تو ریش‌ریش شده و باید اصلاح شود، که اگر اصلاح نشود هر زنی که برای تسمه و گرداندن زندگی‌ات بر زندگی تو وارد شود، دیر یا زود عاصی شده و طلاق خواهد خواست. 🔹تو باید خودت را اصلاح کنی تا زندگی‌ات اصلاح شود، چراکه تغییر همسر هیچ تغییری در زندگی تو ایجاد نخواهد کرد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐
🙏🤍 ✨﷽✨ مادر بزرگم همیشه می گفت: چاه، دستی پر نمیشه... اون وقتا سنم کم بود و معنی حرفشو نمی فهمیدم . می پرسیدم عزیز یعنی چی چاه دستی پر نمیشه؟ با همون لهجه کاشونی می گفت: یعنی اگر چاهی خشک باشه هر چقدرم توش آب بریزی نمیتونی ازش آبی برداری خود ِچاه باید آب داشته باشه... امروز توی این سن و سال معنی اون حرفو کاملا می فهمم .اگر آدمی دوستت نداشته باشه هر کاری هم براش بکنی دوست نخواهد داشت . آدم بد ذات و نمی تونی ذاتش و عوض کنی. رفتنی رو اگه دنیاتو هم به پاش بریزی، میره... خدا بیامرزتت عزیز چاه هیچ وقت دستی پر نشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°