#داستانک
آلبرت انیشتن موقع تدریس، روی تخته نوشت:
9 x 1 = 9
9 x 2 = 18
9 x 3 = 27
9 × 4 = 36
9 × 5 = 45
9 × 6 = 54
9 × 7 = 63
9 × 8 = 72
9 × 9 = 81
9 × 10 = 91
😶
اینجا بود که بین دانشجوها پچ پچ شروع شد.
چون انیشتن داشت اشتباه میکرد!
9x10=90
دانشجوها کم کم شروع به خندیدن کردن... انیشتن اجازه داد همه بخندن و وقتی خندهها تموم شد گفت:
من ۹ تا جواب درست داشتم، ولی فقط با یه جواب غلط همهتون بهم خندیدین!
میخوام بدونی...اگه موفق باشی، مردم متوجه کوچکترین اشتباهت میشن.
اونا در هر صورت قضاوتت میکنن.
پس اجازه نده انتقاد، موفقیتها و رویاهات رو نابود کنه.
@resanehbaz
📖#داستانک
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
✍️عطار
تذکرهالاولیا
@resanehbaz
#داستانک
♻️ این بار خلاقیت در مترو و درسی که رسانهای ها باید بگیرند
🔰ماجرای مترو هم هر روزش جذابیت های خاص خودش را دارد
خلاقیت ها هر روز شکوفا تر می شود و فروشندگان برای فروش محصولاتشان صاحب ابتکار بیشتر
امروز اتفاقی افتاد که دوست دارم از منظر رسانه و عملیات روانی به آنها نگاه کنم
🔸خانم زعفران فروشی که دیگر حداقل یکسالی هست او و محصولاتش را می شناسم، پیرزنی را با خود بهمراه آورد.
خودش نشست و پیرزن شروع به فریاد تبلیغ محصولش را کرد.
زعفران
زعفران مشهد
ارزون می دم و ...
ناگهان زن زعفرون فروش اصلی که از قضا من میشناختمش بلند شد جایش را داد به پیرزن. گفت: خانم ها و آقایان من هم مثل شما مشتری هستم. هفته پیش از این خانم زعفران خریدم همه در خانه تعریف کردن. خیلی زعفران های خوبی دارد.
البته سوتی هم داد، خوب حرفه ای نیست، گفت پسر این پیرزن مریض است و کلی درباره شرایط خانوادگی پیرزن تعریف کرد، خوب تو از کجا خانواده اش را میشناختی؟
مهم نیست این موضوع مورد بحث این گفتار نیست.
خلاصه تا سه ایستگاه که شلوغ بشود دائما مردم از پیرزن زعفران خریدن. خدا بده برکت مادر.
🔸داستان فوق من را به فکر فرو برد، تبلیغات غیر مستقیم
تبلیغات غیر مستقیم
تبلیغات غیر مستقیم
مهم است. آقایون آنقدر از ما صاحبان رسانه نخواهید پیام را مستقیم به مخاطب بگوییم. از بیانیه پرهیز کنید.
آهای صاحب محتوای فرهنگی به پیام های غیر مستقیم اعتقاد پیدا کن...
@resanehbaz