آیا مزار شهید پلارک بوی عطر میدهد!؟
2⃣بخش دوم
وقتی از پشت پرده بيرون آمد، عطر ريخته بود روی چادرش و يک لکه بزرگ روی چادرش ايجاد شده بود که حتی در فيلمبرداری هم معلوم است. آمد و گفت: «خب دوباره میتوانم عطر بگيرم!»
اين فيلم را آماده کرديم و برای آقای موسویخوئينیها فرستاديم که آن وقت دادستان كل كشور بود. احتمالاً اين فيلم هنوز در قوهیقضاييه باشد.
يکبار از جلوی در خانه شهيد پلارک رد میشدم که متوجه شدم تعدادی بسيجی درِ خانه ايشان ايستاده بودند. يكی از آشنايان شهيد پلارک به بنده اشاره کرد و گفت: «آره اين بود». يک بسيجی آمد جلو و يک سيلی به من زد! چيزی به او نگفتم؛ چون میدانستم گول خورده است. شب در منزل ما آمد و من هم توجيهش کردم.
يک روز بعد احضاريه آمد و ما را بردند اوين! يک آقای «اصفهانی» نامی شروع به بازجويی کرد و حاج آقای طائب هم با بنده آمد و همه سؤالات را ايشان پاسخ میگفت، تا اينكه سرانجام قانع شدند.
در حين بازجويی فردی آنجا بود كه دادخواست را تنظيم کرده بود. روزی که من از آن بسيجی سيلی خوردم، ايشان هم آنجا بود. اين فرد مسئله خانم پلارک را باور داشتند که البته بعدها شهيد شد. همهی اين جريانات در زمان جنگ بود.
چند سال بعد، اين جريان عطر به بهشت زهرا و بر سر مزار منوچهر پلارک هم کشيده شد كه متأسفانه خيلیجاها با خانواده شهيد پلارک هم همکاری کردند!
شما در صحبتهايتان فقط از نام منوچهر استفاده میکنيد، در حالی که روی سنگ قبر ايشان نوشته شده: «سيد»
شايد به علت علاقهای باشد که منوچهر به سادات داشت يا شايد هم به علت سيادت مادرش باشد؛ نمیدانم. ولی از طرف پدر سيد نبود.
توحيدی، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقای توحيدی، گويا شهيد پلارک هم مثل شما در گردان عمار بود؟
بله. من فرمانده گروهان شهيد بهشتی بودم و ايشان هم تا زمان شهادتشان مسئول دسته بنده بودند.
کمي از ويژگیهای شخصی ايشان بگوييد.
انسان شجاع و بااخلاصی بود. به خاطر دارم كه يک بار با بچههای گروهان رفته بوديم پابوسی حضرت علیبنموسیالرضاعليهالسلام. ايشان هم بودند. ديدم خيلی خوشحال دارد میآيد به سمت من. پرسيدم: «پلارک چه شده؟» گفت: «رفته بودم بهشت رضا. خواب شهيدي را ديده بودم و در خواب نشانی مزارش را به من داده بود». ايشان هم رفته بود به همان نشانی و ايشان را در همانجا پيدا كرده بود و از اين بابت خيلی خوشحال بود.
از اينكه مزار ايشان بوی عطر میدهد، اطلاعی داريد؟
اين جريان ساختگی و دروغ است. در گذشته يک جرياناتی اتفاق افتاده که اگر میخواهيد به طور دقيق پيگير باشيد، سراغ آقای طائب برويد. اين جريان ساختگی است و من مطمئن هستم که الان خود شهيد پلارک هم از اين بابت ناراضی است؛ چرا که نفس شهادت و شهيد تقدس دارد و نيازی به چنين كارهايی برای اثبات حقانيتشان نيست.
حسن شكری، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقای شكري برای ما از شهيدپلارک تعريف كنيد.
پلارک از بچههای خيلی خوب محله بود. ايشان مسئول دسته عمار بود. چند بار مجروح شد، اما نهايتاً در علميات کربلای۸ به درجه شهادت نائل شد. يادم است روزی كه میخواستيم برادرم شهيد «محمد شكری» را دفن كنيم، شهيد پلارک گفت: «اجازه بده من او را دفن كنم». گفتم: «چرا؟» گفت: «روز دفنِ من، تو مرا در قبر بگذار». کمتر از يک ماه بعد پلارک هم شهيد شد و كنار قبر محمد به خاک سپرده شد. پلارک پسر بسيار خوبي بود، ولي خانوادهاش کارهايی کردند که اين کارها او را ناراحت میکند.
كدام كارها؟
کار اشتباهی صورت گرفت که از ابتدا جلويش گرفته نشد، تا کار به اينجا کشيده شد و الان با مطرح کردنش شايد اوضاع بدتر شود.
دوستانی که از ماجرا مطلع بودند، میدانند که مادرش راه غلطی را رفت که شايد به علت مشکلات روانی ناشی از شهادت فرزندش بود.
اوايل، مادرش ادعا میکرد که با حضرت زهرا در ارتباط است، و از ايشان عطر میگيرد. منزل مادرش رفتيم و صحبت کرديم و مادرش را متقاعد کرديم که ديگر اين کارها را نکند و ايشان هم قبول کرد.
ولی متأسفانه بعدها ديديم كه عطر، از قبر سر درآورد! متأسفانه در نشريات هم درج شد و برخی از نهادها هم در قبال آن سكوت كردند و حتی باعث گسترش آن شدند.
يکی از دوستان شهيد پلارک میگفت که منزل ايشان رفته و دوربين فيلمبرداری هم برديم. شما از اين جلسه اطلاعي داريد؟
بله، اين کار را خودم انجام دادم. مادرش با ما رفتوآمد داشت و من را پسر خود ميدانست و ميگفت: تو پسر من هستي.
ماجراي عطر گرفتن از حضرت زهرا (س) چه بود؟
مادر ايشان در دستش عطر تيروز خالي نموده و غش ميکرد. ميگفت حضرت زهرا(س) آمده و به او عطر داده است. يک بار هم شيشه عطر شکست! به ايشان گفتيم: اين کارها را نکن.
ادامه دارد ...
eitaa.com/revaayatgar
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر میدهد!؟
3⃣بخش سوم
يک مدت هم اسانس عطر در دهانش میگذاشت و زبانش را به دستش میزد و غش میکرد!
يک بار به حاج مهدیطائب اين قضيه را گفتم. حاج مهدی با ايشان صحبت کرد و قرار شد که ديگر اين کارها را نکند؛ اما متأسفانه شايد برخی دوست نداشتند که اين ماجرا تمام شود.
علت تغيير نام شهيد پلارک چه بود؟
منوچهر دوست داشت اسمش را عوض کند. يک روز با بچهها در خانه ما جمع شده بوديم و اسم ايشان را تغيير داديم و گذاشتيم سيداحمد. البته اسم شناسنامهای ايشان منوچهر پلارک است.
چرا سيداحمد؟ مگر ايشان سيد بود؟
مادرش سيد بود؛ به همين دليل ايشان را هم سيد خطاب میکرديم. شما بايد با خود بنيادشهيد صحبت کنيد. بنياد به اين مسائل ساختگی دامن میزند؛ سیدی و مجله منتشر میکند. بعضی وقتها از مجلات وابسته به بنياد شهيد با من تماس میگيرند و دنبال ايناند که بدانند اين شهيد چهکار کرده که قبرش بوی عطر گرفته است!
نهاوندي، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک
آقای نهاوندی! با توجه به اينکه شما يکی از دوستان صميمی شهيدپلارک بودهايد، بفرماييد با ايشان چگونه آشنا شديد؟
منوچهرپلارک از بهترين دوستان من بود و ايشان با من خيلی صميمی بودند. خب بچهمحل هم بوديم. ايشان يک فرد متدين، انقلابي و متعهد بود و در خانواده نسبتاً متوسط به پايين زندگي میکرد. از بچههای مسجد علیبنموسیالرضا و جزء بسيجیهای فعال پايگاه بود.
اصليتشان آذری بود و در يک خانه نسبتاً محقر در خيابان بازار سقاباشی عباسآباد زندگی میکرد. از آن بچههایی بود که يافتههايی هم برايش حاصل شده بود. احساس خوش معنوی داشت. قد رشيد و کشيده و صورت سفيدرو. خيلی بچه باصفا و مخلصی بود.
يادم است در يکی از عملياتها، آنقدر آر.پي.جی زده بود که از گوشش خون میآمد.
در گفتوگوهايی که با برخی از دوستان نزديک ايشان داشتيم، متوجه شدم که ايشان را منوچهر پلارک میشناسند، ولی روی سنگ قبرش «سيداحمدپلارک» حک شده است.
خب ايشان اسمش را عوض کرد و گذاشت احمد. بعد يکی از دوستان به ايشان گفت: سيد احمد. البته ايشان سيد نبود و نمیدانم به چه واسطهاي به او سيد گفتند. بعد از آن معروف شد به سيداحمد پلارک.
البته اهل اينکه بخواهد خودش را خاص نشان دهد، نبود. يک بسيجی عادی خالص و باصفا بود.
شما با خانواده ايشان هم آشنا بوديد؟
بله، خانواده ايشان، از لحاظ اقتصادی، يک خانواده متوسط به پايين بودند. اينطور نبود که از لحاظ طبقاتی يا علمی يا عرفانی، خانوادهی خاصی باشند. يادم است مادر شهيد را چندين نوبت با ماشين براي کارهای بنياد شهيد بردم. تا اينکه مطرح شد مادر پلارک ادعاهايی در خصوص ارتباط با حضرت زهرا دارد، و وقتی اراده میکند، از يک ناحيهای، عطر دريافت میکند و به مردم میدهد. اولش، باور نمیکرديم اين کار را انجام دهند، اما بعدها ديديم که ايشان فرياد میزند: «يا زهرا» و بلند میشود و دستشان را بلند میکند و غش میکند، و بعد در دستشان عطر است، به صورتی که انگار از عالم ديگر به دستشان عطر داده شده است!
داستان به همين صورت ادامه پيدا کرد. يک بار مادرم و مادر پلارک را، با ماشين سر قبر پلارک بردم و ايشان آنجا غش کرد و اتفاقهايي از ايندست افتاد. من از ايشان در همين اثنا پرسيدم: «اين اتفاقها برای چی میافتد و شما چه میبينيد؟» گفتند: «حضرت زهرا بر من وارد میشود. يک خانم سبزپوشی. من حضرت زهرا را میبينم».
و مطالبی از اين قبيل میگفتند و با حالت غش و ضعف بر زمين میافتادند!
اين ماجرا کمکم رونق گرفت و تعداد زيادی از بچهها آنجا مراسم ذکر و توسل برگزار میكردند. اما برای اينکه حريم اين خانواده حفظ شود، بچهها خيلی مماشات میكردند.
يک روز در خانهشان بوديم که گفت: «من امروز طیالارض کردم، و در يک مکانی قرار گرفتم، و حضرت زينب و حضرت زهرا آنجا بودند».
بعد حرفی زدند كه باعث شد به فكر بيفتيم، كه بايد يک مقداری کار را جدیتر تعقيب کنيم تا جلوی آن را بگيريم. مثلاً میگفتند: «حضرت، از من در کربلا (يا نجف) عکس گرفتند».
ادامه دارد ...
eitaa.com/revaayatgar
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر میدهد!؟
4⃣بخش چهارم(پایانی)
آن وقتها راه عتبات باز نبود. ايشان عکسی به ما نشان داد که به قسمت پشتی حرم حضرت عبدالعظيم مربوط میشد که الان ساختوساز كردهاند و باز شده است. اين بار ديگر تصميم گرفتيم تا جلوی اين کار را بگيريم. آن شب با حاج مرتضی نعيمی و چند نفر از دوستان ديگر قضيه را مطرح کرديم. بعد يک سری تحقيقات انجام شد! و ماجراهايی پيش آمد.
يادم میآيد يک بار سر قبر پلارک بودم. مرحوم حاج سيدعلی آقای نجفی که آدم اهل دل و وارستهای بود، عبايش را کنار گذاشت و آمد قبر را بو کرد. بعد رو كرد به افرادی که آنجا ايستاده بودند و گفت: «اين مسئله صحت ندارد!» اين مسئله آنقدر بين مردم پيچيده بود که اين عالم وارسته اين کار را انجام داد تا به اطرافيان بگويد مراقب باشند.
من الان می.شنوم که کاروانهای دانشجويی و … به خاطر بوی عطر، سر قبر ايشان میروند و هر سال اين اتفاق میافتد، و نمیدانم اين مسئله از کجا و به چه نحوی در بين مردم پخش میشود. از نظر ما انگيزه اين اتفاق بايد روشن شده شود. چرا در بين اين همه شهدا، فقط بايد قبر منوچهر پلارک بو بدهد؟ اينها چه چيزی ميخواهند بگويند؟ آيا مگر قبر شهيدی بو نداد، دچار نقيصهای است؟ مگر قبر امام سجادعليهالسلام بو میدهد؟ و آيا اگر بو ندهد نقيصه است؟ اين کارها دستاوردی ندارد. اهداف معنوی و معرفتی و روحانی که آدم دنبال میکند، بايد با يک سری از اصول و مبانی سازگار باشد. شهدا نيازی به اين قضايا ندارند. منوچهر آنقدر لطافت داشت و بهقدری صاف و ساده بود که نيازی به اين کارها ندارد. البته کمالات شهدا سر جاي خود. تازه اگر هم چنين چيزهايی وجود داشته باشد، به قول شاعر: «مُهر کردند و دهانش را دوختند». برای منی که همراه منوچهر بودم، اگر قبرش هم بو نمیداد، باز هم شهيدپلارک عزيز خواهد بود. فکر نمیکنم برای انتقال شجاعت و رشادت امثال پلارک به اين نسل و نسلهای آينده، به اين کرامتسازیها نياز داشته باشيم.
بايد جلوی اين مسائل گرفته شود و از پردازشهای خرافی جلوگيری كنيم. ما نبايد کار بزرگ شهدا را خيلی آسماني و دستنيافتنی تعريف کنيم؛ چراکه در اين صورت نميتوانيم از آنها برای نسل جوانمان الگويی ايجاد کنيم.
✍پینوشت: با تحقیق مختصری که بنده(روایتگر) از خانهی شهید در بهشتزهرا، که متعلق به بنیاد شهید است انجام دادم هم، به همین نتایج مصاحبههای فوق رسیدم.
به امید خرافهزدایی از همهی شؤون دین و مقدساتمان، ان شاءالله.
🕊شادی روح پاک شهیدان، بالاخص شهید منوچهرپلارک، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
جوابیهی دفتر تنظیم و نشر آثار مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت، در مورد جملهی دروغینی که راجعبه شهید پلارک، به آن معظمله نسبت داده بودند.
eitaa.com/revaayatgar
روایتگـــــــر
جوابیهی دفتر تنظیم و نشر آثار مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت، در مورد جملهی دروغینی که راجعبه شهید پل
متأسفانه خیلیها، به جای نوشتن راجعبه،
کاملاً غلط مینویسن: راجب 😐.
یعنی عین تلفظ کلمه در حالت گفتار و محاوره رو، در نوشتار مینویسن.
حضرت امام خامنهای:
من خیلی نگران زبان فارسیام، خیلی نگرانم....
شهید هوارد باسکرویل،
شهید آمریکایی جنبش مشروطهی ایران
🌸قرار نیست همهی آمریکاییها مثل ترامپ، پمپئو، بولتون، بایدن و ... جنایتکار باشند، افرادی مثل «هوارد باسکرویل» هم پیدا میشوند که کیلومترها دور از وطن، و در صف اول آزادیخواهی برای نجات ملتی دیگر جنگیده و در نهایت شهید هم میشوند.
در گورستان ارامنهی تبریز، جوانی به خاک سپرده شده که خاطرهی جانفشانیاش در راه آزادی ایرانیان، چیزی است که از صفحهی تاریخ این سرزمین محو نخواهد شد.
داستان شهادت این جوان آمریکایی، به ۱۱۴ سال پیش باز میگردد، به روزهای دهشتناک و دلهرهآور تبریز در دوران مبارزات مشروطهخواهی.
باسْکِرْویل، معلم مدرسه آمریکایی تبریز و از مبارزان نهضت مشروطیت ایران بود. وی در دورهی حصر تبریز و کشتار مردم این شهر توسط سلطنتطلبان و قزاقان، به جانبداری از مشروطهخواهان، کنسول آمریکا را ترک کرد و به صف مبارزان مشروطه پیوست.
باسکرویل، فرمانده فوج نجات بود و فرماندهی ۱۵۰ سرباز را برعهده داشت که وظیفهشان دفاع از استحکامات شهر تبریز در مقابل نیروهای دولتی بود، و پس از ۳ هفته در ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ (۳۰ فروردین ۱۲۸۸)، و زمانی که در حال رهبری مأموریتی برای شکستن محاصرهی نیروهای سلطنتی و آوردن غذا به درون شهر بود، گلولهای به قلبش اصابت کرد و در دم جان سپرد. وی در آن زمان ۲۴ ساله بود.
مقبرهی شهید هوارد باسکرویل، در خیابان آزادی شهرستان تبریز، پذیرای گردشگران داخلی و خارجی است، و عملاً به یکی از میراثهای فرهنگی و بینالمللی این شهر تبدیل شده است.
🕊شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
روایتگـــــــر
سلام.
به بعضی از همراهان در کانال گویا این متن تلخ اما واقعی برخورده...
بعضی ها انگار دوست دارن شهید رو تحریفشده و با همون حالتی که معروف شده بشناسن نه با واقعیت...
جای تعجب نیست، بالاخره هرکسی یه ظرفیتی داره، ولی در مسیر روشنگری باید از چهرهی مظلوم شهدا خرافهزدایی کرد و قطعاً خود شهید هم از این عوامفریبیها بسیار ناراضیه.
یاعلی.
مینویسند که:
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:
السلام علیك یا اباصالحالمهدی
در حالی که این ماییم که به سلام او داریم پاسخ میدهیم ...
#اللهمعجللولیكالفرج
eitaa.com/revaayatgar